موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

خاطرات نامزدی پارسا و پردیس

نویسنده : سمیرا | زمان انتشار : 24 اسفند 1399 ساعت 19:16

دوران نامزدی هم خوب بود و هم یه کم تلخ.ا

هر روز با اس حمید بیدار میشدم و با اس حمید میخوابیدم.احساسات حمید بیشتر شده بود.مدل دوست داشتنمون عوض شده.یعنی واقعا یه وابستگی به حمید پیدا کرده بودم و اون هم همینطور

اما من اصلا دوست نداشتم خونه حمید اینا تنهایی برم.هفته بعد نامزدی که با خونوادم رفتیم مامانش بهتر شده بود و می گفت همه فامیل بابت زحمتهایی که کشیده بودین تشکر میکنن.(اخه واقعا بابام واسه نامزدیم کم نزاشته بود چه از غذا که 4نوع ،5نوع دسر،4نوع نوشیدنی،دی جی و   ....

اما وقتی تنها میرفتم باباش کلی تحویلم میگرفت اما مادرش اصلا کافی بود مثلا حمید تو اتاق صدام کنه و من بلند شم برم 100بار میومد به عناوینی بالا سرمون که نکنه کاری کنیم.اونم مثلا ما چیکار میکردیم؟داشتیم ایمیل میخوندیم یا حمید برگه تصیح میکرد و من نمرات رو جمع میکردم ..حمید لیستو میداد که من بنویسم یا بد بدش داشتیم از اینترنت جک میخوندیم.بخاطر همین اصلا راحت نبودیم.

موقع غدا که میشد با اینکه خواهر حمید هم بود باز من بلند میشدم و میخواستم کمکش کنم اما میگفت شما بشین و کاری نمیداد دستم و....بعد شام هم وقتی میخواستم ظرفارو بشورم از دستم میگرفت میگفت نه تو برو حاضر شو زود برو خونه الان دیر میشه(یعنی همیشه علنی بیرونم میکرد)بخدا همیشه خودش زنگ میزد و میگفت حالا که حمید اومده بیا اینجا.اخه حمید 4روز کرمان بود و 3روز میومد تهران و از اون 3روزی که تهران بود من 2روز صبح تا شب دانشگاه کرج بودم و میموند1روز که باهم باشیم اونم اکثرا حمید میومد ومن کمتر میرفتم خونشون.اونم تا مامانش دعوتم نمیکرد نمیرفتم.

+

نوشته شده در جمعه هفدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 9:28 توسط ساناز  | 

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر