+
نوشته شده در چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۱ ساعت 0:8 توسط √ روزبـــــه √ |
بادبادکاى رنگى - چاوشى
بـچـه بـودم بـادبـادکـای رنـگـی،دلـخـوشـی هـر روز و هـر شـبم بـود،خـبـرنـداشـتم از دل آدمـا چـه بـی بـهـونـه خـنـده رو لـبـم بـود
... بـچـه کـه بـودم آسـمـون آبـی بـود،حـتـی شـبـای ابـری مـهـتـابـی بـود
+
نوشته شده در جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 14:47 توسط √ روزبـــــه √ |
حق الناس ^
حــــــق الــــــناس هــــــمیشه پــــــول نیست ؛
گــــــاهی دل است .
دلــــــی که بــــــاید مــــــیدادی و نــــــدادی ...
+
نوشته شده در جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 17:53 توسط √ روزبـــــه √
همـچـون ساعـت شنی شــده ام
کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد
و الـتـمـاس مـیـکــنــد
یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم...
نه …!!
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد !!
بــگـذاریــد تــمام شــوم …
+
نوشته شده در پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:47 توسط √ روزبـــــه √ |
دو حالــت مــن . . . .
بــاختـى در کــار نیسـت
براے تـــو
قلــبم را ریسكــ می کنـــــم
یــا می بَــــرَمْ…
یــا مے مــیرم …
+
نوشته شده در سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:23 توسط √ روزبـــــه √
درد نبودنت ...
بگو
چه مخدری بود
در بــــــــــــــودنت
که این همــــه
نبودنت را درد میکشم...
+
نوشته شده در شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۲ ساعت 15:25 توسط √ روزبـــــه √
تنهــایـم ...
اما دلتنگ آغــوشی نیستــم
خستــه ام ...
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز
ولــی رازی نـدارم
چــون مدتهــاست دیگــر
کسی را "خیلــی" دوست ندارم...
+
نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 18:47 توسط √ روزبـــــه √
خــ ــ ـ ــدا ؟؟؟
یه لحظـه گـوش کـن خـــدا ؛
جـدی میگــم . . .
نه بچـه بـازیِ نـه ادا و اطــوار ،
تو این دنــیا ...
حــالِ خــیلی هـا اصـلا خـوب نیـست !
یـه دسـتی بـه زندگیـشون بکـش
" لـــــ ـــــــ ــــطــفا "
+
نوشته شده در شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 18:1 توسط √ روزبـــــه √ |
اى واى من ^|
دختر سرزمین من` حس میکنم معنای زیبایی را یادت رفته...
+
نوشته شده در چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 21:27 توسط √ روزبـــــه √ |
هر روز صبــح
یه عالمه گلوله کاغذی ...!
متـــنــــفرم از دستــمالهای کاغذی گلوله شده ...
که هر روز صبــح بهم یادآوری میکنن که
دیــشب چقدر اشـــکـــــ ریختم... !!!!
+
نوشته شده در جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:21 توسط √ روزبـــــه √
شــب تـنـہــایــے مــטּ . . .
هـیــچــڪــس بــا مــטּ نــیـســت (!)
مــانــدهاҐ تــا بــہ چـہ انـدیـشـہ ڪـنــم ،
مــانــدهاҐ در قـفــس تـنـہــایــے (!)
در قـفــس مــے פֿــوانــم ؛
چــہ غــریـبــانــہ شـبــے ســت ،
شــب تـنـہــایــے مــטּ . . .
+
نوشته شده در چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 18:50 توسط √ روزبـــــه √
زمـسـتـاטּ اســت . . .
و
مــטּ شـنـیــده اҐ ڪـﮧ
روز هــا ڪــوتــاه تــر مـے شـود ؛
ولــے
(!)
نـمـیـدانــم چــرا دارنــد ایــטּ روز هــا
هــے بـلـنـد تــر مـیـشـونــد ؛
بــے
تـ[♥]ـو . . .
+
نوشته شده در یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 17:38 توسط √ روزبـــــه √
قسمــ ـــت بــ ــ ـود !
" قـسمــت بـــود "
ڪــﮧ تـــا دل سپــــردҐ ، دیــگــر نـبــاشــے (!)
ایـــטּ تـنـہــــا פــــرفـــے سـتڪــﮧ نـبـودنـــــت را ؛تـــوجـــیـــح مــے ڪـنــــــد (!)
شـــایـــــــد هــــم ، مـــــرا آراҐ . . . (!)
+
نوشته شده در دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۱ ساعت 11:25 توسط √ روزبـــــه √
هيچگاه به يادم نيست !!!
مــرده آטּ اســت ڪـﮧ اפــسـاس نــدارد (!)
مــטּ امّــا ،
مـــرده تـــرҐ (!)
اפــسـاس دارҐ . . .
تـ[♥]ـو را نـــدارҐ . . . (!)
+ واے بـر مــטּ یــاد و פֿـاطــره ے ڪـسـے هــلاڪــم مـیـڪـنـد ڪـﮧ هـیـچـگــاه بــﮧ يـ ــ ـادم نيست !
+
نوشته شده در جمعه ۲۲ دی ۱۳۹۱ ساعت 20:1 توسط √ روزبـــــه √
آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟
+
نوشته شده در چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۱ ساعت 22:34 توسط √ روزبـــــه √
چه خوب است ...
چـﮧ פֿــوب اسـت ،
گـاه گاهــے دروغ بـگـویــے بـﮧ دلـت (!)
و نـگـذارے ڪـﮧ بـدانــد ،
بــے نـــــہـایـت تـنـــہـا سـت . . .
ڪــاش غـصـــﮧ هــا بـیـــטּ دل هـا
مــردانــﮧ تـقـسـیـــم مـیـشــد . . .
+
نوشته شده در سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۱ ساعت 18:51 توسط √ روزبـــــه √
ديــــــــــگر . . . .
دیـگــر چـیـزے مــرا بــہ تـ[♥]ـو نـمـے رســانــد
نـہ ایــטּ
جــاده هــا
نـہ ایــטּ
مـاشـیــטּ هــا
نـہ ایــטּ
اتـوبــوس هــا
و نـہ ایــטּ پـاهــاے بـے פֿــاصــیـتــҐ (!)
قــبـلـاً یـڪ دلـتـنـگـے ڪـوچــڪ هــҐ
مــرا بــہ تـ[♥]ـو مـے رســانــد . . .
+
نوشته شده در سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۱ ساعت 18:50 توسط √ روزبـــــه √
كــﮧــلآغ
هـــــرچــﮧ مـے رومـ
نمـے رسمـــ
گـاهـے با خـوב فکـر مـے کنــم....
نکــنـ ב مـטּ باشم
کلــــاغ آخـر قصـ ـﮧها !
...
+
نوشته شده در شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۱ ساعت 19:30 توسط √ روزبـــــه √
گــل
ای گل زیبای من
خنده ای کن حتی بدانی لحظه ای دگر نخواهی بود
چرا نشسته ای!
چرا خودت را در گنج گلبرگ هایت پنهان کرده ای
همنشینت کجاس؟
رفته است
باز تو در یاد او هستی؟!
برخیز!
تنها نیستی نازنینم
به خاک زیر پایت بنگر ! ببین هنوز حیات است
تو خوشبخت خواهی بود
بگذار باران بر تنت برقصد
بگذار نسیم ارام نجوا دهد
بگذار هاله ای نور در وجودت بدرخشند
بغض نکن زیبایم
شبها در کنار مهتا ب و کوکب الهی هستی
و صبح ها هم وقتی چشمانت را گشودی پروانه های زیبا با تو هم کلام اند
باور داری هنوز آفتاب مهربانی عاشق تو ست
تن خمید ات را محکم دار
راه بسی دشوار است
صبوری کن
زیبایی ها را در آغوش گیر
که عمر کوتاه است
+
نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱ ساعت 19:37 توسط √ روزبـــــه √
لعنت بـ ـ ـ
+لــعنت ب ِ بعضی
آهنگـــآ
...
ب ِ بعضی خــیـآبونـــا ... ب ِ بعضی حـــرفـآ ...
لعـــنتیـآ آدم و میــبرن ب ِ روزـآیی ک ِ وـآسه از بین بــُردنش تو ذهنـت
ویرون شـُدی!
+
نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱ ساعت 19:20 توسط √ روزبـــــه √
مــ ــ ـرد
وقـتـی مـــــردی مـیـگـویـد :
" دلـم بـرایـت تــنــگــــ شـده ... "
یـعـنـی
" دوسـتـت دارد ... "
اگـر بـگویـد " دوسـتـت دارد ... "
یـعـنی " دلــش بـرایـت تــنــگـــ خـواهـد شـد ... " !
جـمـلـه ی " دلـم بـرات تــنــگـــ شـده "
بــرای مـرد عـمـیـق تـر از تـمـام اقـیـانـوس هـاسـت ...فـهـمـیـدن مــرد سـخـت نـیـسـت ...
فـقـط بـایـد صـدای ضـربـان قـلـبـش را شـنـیـد
کـه عـاشـقـانـه مـی طـپـد ....... نـــــه بــی دلـــــیـــل . . .
+
نوشته شده در پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱ ساعت 19:13 توسط √ روزبـــــه √
عذاب وجــــــــــدان ...!!
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن .
پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت .
پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛
تو همه شیرینی هاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد...
پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار
و بقیه رو به دختر کوچولو داد.
اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینی هاشو به پسرک داد
همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد.
ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری که خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده ...
عذاب وجدان همیشه مال كسی است كه صادق نیست ... آرامش مال كسی است كه صادق است ...
لذت دنیا مال كسی نیست كه با آدم صادق زندگی می كند آرامش دنیا مال اون كسی است كه با وجدان صادق زندگی میكند !!
+
نوشته شده در جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۱ ساعت 17:21 توسط √ روزبـــــه √