موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

عاشقانه ترین شعر

عاشقانه ترین شعر

نویسنده : مینا علی زاده | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

اشعار عاشقانه شاعران جهان به درستی نشان دهنده زیباترین احساس مشترک همه انسان ها یعنی عشق هستند. شاعران جهان در شعرشان از معشوقی زمینی سخن می گویند که در قلب آنها جای گرفته و تمام افکار و احساسات آنها را به خود جلب کرده است.

عشق در هرجای زمین که باشد، همان معنا را می‌دهد که در جایی دیگر و حتی در قرنی دیگر داشته است. اگر در زبانی کلمه‌ای طولانی و در زبان دیگر کلمه کوتاه این احساس را وصف کند، در معنا فرقی نمی‌کند. شاعران جهان عشق را چنان وصف می‌کنند که در هرجای دنیا بتوان آن را درک کرد و با آن همدلی و همراهی کرد؛ مخصوصاً آنکه مترجم زبردست و آگاه به واژه‌های شاعرانه هر دو زبان باشد. در مطلبی که پیش رو دارید، زیباترین شعرها با مضمون عشق، همراه نام شاعر و مترجم گردآوری شده است. از شما دعوت می‌کنیم که گزیده ای از اشعار عاشقانه شاعران جهان را در ستاره بخوانید.

106377_721.jpg

مجموعه اشعار عاشقانه شاعران جهان

تو را به جای همه كسانی که نشناخته‌ام

تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام

برای خاطر عطر گسترده بیکران

و برای خاطر عطر نان گرم

برای خاطر برفی که آب می‌شود،

برای خاطر نخستین گل

برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان

تو را برای خاطر دوست داشتن

تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم

پل الوار

مترجم: احمد شاملو

نامت‌ را در شبی‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌

ستارگان‌

برای‌ سرکشیدن‌ ماه‌ طلوع‌ می‌کنند

و سایه‌های‌ مبهم‌

خود را تهی‌ از ساز شعف‌ می‌بینم‌

ساعتی‌ مجنون‌ که‌ لحظه‌های‌ مُرده‌ را زنگ‌ می‌زند

نامت‌ را در این‌ شب‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌

نامی‌ که‌ طنینی‌ همیشگی‌ دارد

فراتر از تمام‌ِ ستارگان‌ُ

پرشکوه‌تر از نم‌نم‌ باران‌

آیا تو را چون‌ آن‌ روزهای‌ ناب‌

وقتی‌ که‌ مه‌ فرونشیند

کدام‌ کشف‌ تازه‌ انتظار مرا می‌کشد؟

آیا بی‌دغدغه‌تر از این‌ خواهم‌ بود؟

دست‌هایم‌ بَرگچه‌های‌ ماه‌ را فرو می‌ریزند

فدریکو گارسیا لورکا

چسبیده‌ام به تو

بسانِ انسان

به گناهَش

هرگز

مرام المصری شاعر سوری

لب‌هایم را به دست‌هایت نزدیک کردم

پوست‌ات

چیزی از ابدیت

به آنی

آنتونیو گاموندا

مترجم: محسن عمادی

دلیلِ وجود منی تو

اگر نشناسم‌ات، زندگی نکرده‌ام

و اگر بمیرم بی‌شناختن‌ات

نمی‌میرم

لوییس سرنودا

مترجم: محسن عمادى

عشق چه ارزشی دارد

وقتی کسی را

درست زمانی که

بیشتر ازهمیشه به تو نیاز دارد

فردریک بکمن

پیشترها فقط چشم‌هایت را دوست داشتم

حالا چین و چروک‌های کنارشان را هم

مانند واژه‌ای قدیمی

که بیشتر از واژه‌ای جدید همدردی می‌کند

پیشترها فقط شتاب بود

برای داشتن آنچه داشتی، هربار دوباره

پیشترها فقط حالا بود، حالا پیشترها هم هست

چیزهای بیشتری برای دوست داشتن

راه‌های بسیاری برای انجام دادن این کار

حتی کاری نکردن خود یکی از آنهاست

فقط کنار هم نشستن با کتابی

یا با هم نبودن، در کافه‌ای در آن گوشه

یا همدیگر را چند روزی ندیدن

دلتنگ همدیگر شدن، اما همیشه با همدیگر

هرمان دکونینک

عشق تنها وقتی عشق است

که بی‌چشم‌داشت ارزانی شود

مثلاً نمی‌توانی اصرار داشته باشی

کسی را که دوست می‌داری

حتماً عاشق تو باشد

با این‌حال به طور ناخودآگاه

این راهی است که

بیشتر مردم در آن زندگی می‌کنند

اگر به راستی عاشق باشی

چاره‌ای نداری جز اینکه به راستی

مؤمن باشی، اعتماد کنی

بپذیری و امیدوار باشی که عشق تو را پاسخی هست

اما هرگز اطمینان کامل و تضمینی وجود ندارد

لئو بوسکالیا

مترجم: مهدی قراچه داغی

و اگر عشق‌مان

چون ترانه‌ای ناتمام شود

یا به بدرودی ختم

بدان

همیشه یادم خواهد ماند

روزی که چشم در چشم هم شدیم

جهان پر از رنگ‌های رنگین کمان شد

قبل از آن که ابرهای خاکستری بشوردشان

اس . وی . کولینز

مترجم: شهریار شفیعی

معشوقم

به من گفته

که مرا می‌خواهد

ازین رو

به خوبی از خودم مراقبت می‌کنم

حواسم هست به کجا می‌روم

و می‌ترسم

هر قطره باران که بر من می‌افتد

برتولت برشت

می خواهم با کسی بروم که

نمی‌خواهم هزینه این همراه شدن را

حساب و کتاب کنم

یا اینکه به خوبی و بدی‌اش فکر کنم

حتی نمی‌خواهم بدانم دوستم دارد یا نه

فقط می‌خواهم با آن کسی بروم که دوستش دارم

برتولت برشت

106375_745.jpg


این بار زنده می‌خواهمت

این که خسته بیایی

بنشینی در برابرم در این کافه پیر

نه لبخند بزنی آن گونه که در رویاست

و نه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم

صندلی‌ات را عوض کنی

در کنارم بنشینی

سر خسته‌ات را روی شانه‌ام بگذاری

و به جای دوستت دارم بگویی:

ا . کلوناریس

مترجم: احمد پوری

چشمانت شعله‌ورند

از شرابی سرخ

چگونه بنشانم این شعله‌ها را؟

تنها با نوشیدن از هر دو چشم

به بوسه

آن‌گاه دوباره آن‌ها را پر می‌کنی

از شراب زرد

که بیش از همه دوست می‌دارم

قونار اکلوف

بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می‌دهد

این است که چرا نمی‌توانم بیشتر دوستت بدارم

و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می‌دهد

این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر؟!

زنی بی نظیر چون تو

به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد

به عشق‌های استثنائی

بیشترین چیزی که درباره« زبان» آزارم می‌دهد

این است که برای گفتن از تو، ناقص است

و «نویسندگی » هم نمی‌تواند تو را بنویسد!

تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی

و واژه‌های من چون اسب‌های خسته

بر ارتفاعات تو له له می‌زنند

و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست

مشکل از تو نیست

مشکل از حروف الفباست

که تنها بیست و هشت حرف دارد

و ازاین رو برای بیان گستره زنانگی تو

بیشترین چیزی که درباره گذشته‌ام باتو آزارم می‌دهد

این است که با تو به روش بیدپای فیلسوف برخورد کردم

نه به شیوه رامبو، زوربا، ون گوگ و دیک الجن و دیگر جنونمندان

با تو مثل استاد دانشگاهی برخورد کردم

که می‌ترسد دانشجوی زیبایش را دوست بدارد

مبادا جایگاهش مخدوش شود

برای همین عذرخواهی می‌کنم از تو

برای همه شعرهای صوفیانه‌ای که به گوش‌ات خواندم

روزهایی که تر و تازه پیشم می‌آمدی

و مثل جوانه گندم و ماهی بودی

از تو به نیابت از ابن فارض، مولانای رومی

و ابن عربی پوزش می‌خواهم...

اعتراف می‌کنم تو زنی استثنایی بودی

و نادانی من نیز

نزار قبانی

من رویا دارم

رویای من بوسه‌ای ست

وقت خواب

و چشمانی که وقت بیداری نگاهم کند

رویای من کوچک نیست

به اندازه تمام هستی بزرگ است

یک بوسه و یک چشم

مجدی معروف شاعر فلسطینی

باور کن

تو را پنهان خواهم کرد

در آنچه که نوشته‌ام

در نقاشی‌ها و آوازها و آنچه که می‌گویم

تو خواهی ماند

و کسی نه خواهد دید

و نه خواهد فهمید زیستن‌ات را در چشمانم...

اُزدمیر آصف

منتظر آمدن همه نباش

یک نفر

ازدمیر آصف

روزهایی که

سودای عشق در سر داشتم

با این حال

زیباترین شعرم را

روزی نوشتم که عاشق‌اش بودم

از این رو شعرم را اولین بار برای او خواهم خواند

اورهان ولی

تو بانوی غم‌های عمیقی

شعرهای غمگین

کلمات جانگداز

با چشمانت می‌توان عزاداری کرد

با گیسوانت، لباس سیاهی برای همیشه پوشید

با دستانت، جام زهر نوشید

تو بانوی تاریخ منی

یک تاریخ تلخ

محمود درویش

مترجم: بابک شاکر

من چشم دارم

چرا که تو را می‌بینم

گوش دارم

چرا که تو را می‌شنوم

و دهان

آیا چشم‌ها و گوش‌های من است

آن‌گاه که تو را

نمی‌بینم

نمی‌شنوم

و آن

دهان من است

آن‌گاه که تو را

اریش فرید

ادعای بی‌تفاوتی سخت است

آن هم

نسبت به کسی که

زیباترین حس دنیا را

نمی‌توانی به کسی بگویی

از دوست داشتن یک نفر خودداری کند

دوست داشتن

با چیزهای دیگر

مارگارت آتوود

106374_900.jpg


انگار

سال‌ها طول کشید

که دسته‌ای بوسه

از دهانش بچینم

و در گلدانی به رنگ سپید

در قلبم

اما

انتظار

ارزشش را داشت

چون دوستم می‌داری و تنگ در آغوش می‌کشی

هیجان‌زده تسلیم می‌شوم

تا توفان‌ها و هراس‌هایم را آرام کنم

عشق من با من سخن بگو

باید شب‌های ناخوشایند را

از فریاد‌های شوق‌مان لبریز کنیم

شب‌های آرام را افسون کنیم...

روبر دسنوس

مترجم: سهراب کریمی

باورت بشود یا نه

روزی می‌رسد

که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد

برای نگاه کردنم، خندیدنم

و حتی اذیت کردنم

برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی

روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود

می‌دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد

بهومیل هرابال

مترجم: پرویز دوایی

عشق در هر چیزی‌ست

عشق در هر طرحِ نویی‌ست که در می‌اندازیم

عشق در هر آن چیزی‌ست که بالا می‌بریم

همچون صدای خنده و پرچم‌ها

و در هر چیزی

که برای رسیدن به عشقِ راستین

با آن می‌جنگیم

عشق در هر چیزی‌ست که افراشته می‌کنیم

در هر چیزی

که گردآوری می‌کنیم و می‌کاریم

و در خرابه‌هایی

که برای به دست آوردنِ عشق راستین بدان فرو می‌رویم

خوزه آنخل بالنته

اگر تو با لب‌های بر آمده‌ات

می‌خواهی با بوسه‌ای

تسکین افکارم شوی

آرام پیش بیا

زیرا که من زنده‌ام برای در انتظار تو بودن

و تپش‌های قلبم

پل والری

آه که تو

به تمامی به فراموشی سپردی

که روزگار درازی

من مالک قلبت بودم

دلت چه شیرین

خطاکار و کوچک بود

از این شیرین‌تر و خطاکارتر نمی‌توان یافت

آه که تو

عشق و اندوهی را به فراموشی سپردی

که قلبم را می‌فشردند

نمی‌دانم عشق برتر از اندوه بود

تنها می‌دانم هر دو بزرگ بودند

هاینریش‌ هاینه

من همچون زنبوری که شهدش را به گل‌هایش مدیون است

کلماتم را به تو مدیونم

عزیزم پیش از جهنم، پیش از بهشت

حتی پیش از آنکه جسم لرزانم

در میان خاک نهاده شود

عشق من

چه سخت است گام برداشتن در روزهای تشنگی

به سمت هزار دهان دلجوی تو

آلدا مرینی

مترجم: اعظم کمالی

می‌خواهم که به من پاسخ دهی

حتی اگر بد حرف می‌زنم

تمام چیزهایی را که تاکنون گفته‌ام

فراموش خواهند شد

هرچند برای من

از این شعر یا هر شعر دیگر ارزشمندترند

می‌خواهم گوش کنی

حتی اگر بد حرف می‌زنم به من گوش بده

نه در شعرم

بلکه در اشک‌هایم

نه وقتی بهترین هستم

آدرین ریچ

باز یکدیگر را خواهیم دید

این بار در دریاچه

تو آب

من، نیلوفر آبی

مرا می‌بری

به هم تعلق خواهیم داشت

در چشم همگان

حتی ستارگان

اینجا دو روح

به کالبد رویاهایی بازگشتند

که آن‌ها را برگزیده بودند

رزه اوسلندر

مترجم: حدیث حسینی

روزها را به خاطر نمی‌آوریم

لحظات است که به یاد می‌مانند

غنای زندگی

خاطرات را فراموش کرده‌ایم

فراموش کرده‌ای

چزاره پاوزه

106376_195.jpg


برای بیان عشق

همواره نیازی به

واژه‌های عاشقانه نیست

بلکه زیر و بم و اشک و لبخند لازم است

کریستین بوبن

شب از آنجایی شروع می‌شود

که موهایت را باد دانه دانه پریشان می‌کند

و ناگهان دستم را سرنوشت از گریبانت رها می‌کند

بدون تو همان درخت ایستاده در دشتم

که باد آخرین برگش را تکانده است

آرام آرام به خواب عمیقی فرو می‌روم

که سال‌ها پیش زنی زندگی‌ام را به دریا ریخت

و ماهیان در خونم شناور شدند

حبیب نکیسا شاعر افغانستان

بیهوده که عاشقت نیستم

دیگران گونه‌های گلگونم را می‌خواهند تو حتی

موهای سفیدم را هم دوست داری

بیهوده که عاشقت نیستم

دیگران تنها لبخندم را می‌خواهند تو حتی

بیهوده که عاشقت نیستم

دیگران تنها سلامتی‌ام را می‌خواهند تو حتی

هان یونگ ‌اون

مترجم: سینا کمال آبادی

دوستت داشتم

گویی هنوز هم دوستت می‌دارم

و این احساس مدتی پابرجاست

اما بگذار عشقم

بیش از این تو را نیازارد

آرزویم این نیست که سبب درد و رنج تو باشم

دوستت داشتم و با تو شناختم نومیدی را

رشک و شرم را، اگرچه بیهوده

در جستجوی عشقی لطیف‌تر و حقیقی‌تر از عشق من باش

چرا که خدا به تو بخشیده

الکساندر پوشکین

مترجم: مستانه پورمقدم

خندیدی

و باران آمد

بارانی رنگارنگ

که به گریه وا می‌داشت

تو

صدایی داری

صمیمی و گرم

به سانِ چشمان آهویی زخمی

و پر احساس

سزایی کاراکوچ

تو از قلبِ پریشانی آمدی

تا تسکین دهی تب و دردم را

و من درختی بودم که در جشنِ انگشتانت

می‌سوختم از اشتیاق

من از لب‌های تو متولد شده‌ام

و زندگی‌ام از تو آغاز می‌شود

لویی آراگون

نام این آتش، تنها عشق بود

و عمری که داشت زیر سایه این سه حرف

هزاران هزار نیستی در این سه حرف

هزاران ترک شدن در سه حرف

نامش تو بود

مرا ببخش

جمال ثریا

بوسه بر پیشانیت می‌نهم

در این واپسین دیدار

حق با تو بود که پنداشتی

زندگانیم رویایی بیش نیست

با این وجود گر روز یا شبی

چه در خیال، چه در هیچ

امید رخت بربندد

پنداری که چیز کمی از دست داده‌ایم؟

گر این‌گونه باشد

سراسر زندگانی رویایی بیش نیست

در میان خروش امواج مشوش ساحل ایستاده‌ام

دانه‌های زرین شن در دستانم

چه حقیر

از میان انگشتانم سر می‌خورند

خدایا ! مرا توان آن نیست که محکم‌تر در دست گیرمشان؟

یا تنها یکی از آنها را از چنگال موجی سفاک برهانم؟

آیا سراسر زندگانی

ادگار آلن پو

دیگر نوازشت نمی‌کند باد

دیگر نوازشت نمی‌کند باران

دیگر سوسوی تو را

در برف و باد نخواهیم دید

برف آب می‌شود

برف ناپدید می‌شود

و تو پر کشیده‌ای

مثل پرنده‌ای ازمیان دست ما

مثل نوری از میان دل ما

هیلدا دولیتل

تو گفتی که پرنده‌ها را دوست داری

اما آن‌ها را داخل قفس نگه داشتی

تو گفتی که ماهی‌ها را دوست داری

تو گفتی که گل‌ها را دوست داری

پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری

ژاک پره ور

مترجم: مهدی رجبی

گروه فرهنگ و هنر ستاره

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر