موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

معنی ناتوان در جدول

معنی ناتوان در جدول

نویسنده : نادر | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

/nAtavAn/


مترادف ناتوان

: بی حال، بی زور، درمانده، رنجور، زبون، سست، ضعیف، عاجز، علیل، کم زور، مریض، نحیف، نزار، عنین، فرسوده، قاصر، کاهل، کم جثه


متضاد ناتوان

: توانمند


معنی ناتوان در لغت نامه دهخدا

ناتوان. [ ت َ ] (ص مرکب ) علیل. بیمار. (ناظم الاطباء). مریض. رنجور. دردمند :
بادا دل محبش همواره با نشاط
بادا تن عدویش پیوسته ناتوان.

فرخی.

هر چند ناتوانیم از این علت. (تاریخ بیهقی ص 517). امیر گفت خواجه بر چه حال است ؟ گفت ناتوان است. (تاریخ بیهقی ص 370).
یا ز دربان تندرست بپرس
یا ز سلطان ناتوان بشنو.

خاقانی.

سر چنین کرد او که نی رو ای فلان
اشتهایم نیست هستم ناتوان.

مولوی.

خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به.

حافظ.

|| ضعیف. (آنندراج ). سست و ضعیف. بی زور. بی قوّت. کم زور. (ناظم الاطباء). پیر ناتوان. فرتوت. (ناظم الاطباء).نحیف. لاغر. فرسوده. بی نیرو. بی توش و توان :
به دل سفله باشد به تن ناتوان
به آز اندرون تیز و تیره روان.

فردوسی.

کس اندازه ٔ آن ندانست کرد
کز اندازه بس ناتوان گشت مرد.

فردوسی.

مرا کرد پیری چنان ناتوان
ترا هست نیرو و بخت جوان.

فردوسی.

خور در تب وصرعدار یابم
مه در دق و ناتوان ببینم.

خاقانی.

فهم کردم لیک پیری ناتوان
دستت از ضعف است لرزان هر زمان.

مولوی.

گر پیرهن بدرکنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیال است یا تنم.

سعدی.

که هر ناتوان را که دریافتی
به سر پنجه سر پنجه برتافتی.

سعدی.

شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی.

حافظ.

به امید این فکندم تن ناتوان به کویت
که سگ تو بر سر آید به گمان استخوانم.

وحشی.

شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس
از کسان یکبار حال ناتوان خود بپرس.

وحشی.

ناتوانان ایمنند از انقلاب روزگار
خانه ٔ صیاد عشرتگاه صید لاغراست.

صائب.

پیچیده بسکه درد تو در استخوان مرا
کرده است همچون نال قلم ناتوان مرا.

امید همدانی.

|| فقیر. تنگدست. تنک مایه. بی چیز. بی نوا. تهیدست. که توانگر نیست. نادار :
ز بس پارسا بود شاه جوان
بر او نبودی یکی ناتوان
توانگر بدی سربه سر مردمان
همه با لباس و همه خانمان.

اسدی.

روز و شب از آرزوی آنان
میگشت به شکل ناتوانان.

نظامی.

ترا که هر چه مرادست در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری.

حافظ.

|| عاجز. (منتهی الارب ). درمانده. (ناظم الاطباء). بیچاره. غیر قادر. گرفتار. اسیر. که قدرت و توانائی ندارد :
همی گفت کاین بنده ٔ ناتوان
همیشه پر از درد دارد روان.

فردوسی.

دو دیگر که من پیرم و او جوان
به چنگال شیر ژیان ناتوان.

فردوسی.

گر خواستی ولایت ترکان و ملک چین
بگرفتی و نبود در این کار ناتوان.

فرخی.

ز یزدان شمر نیک و بد ها درست
که گردون یکی ناتوان همچو تست.

اسدی.

بترس از خداوند جان و روان
که هست او توانا و ما ناتوان.

اسدی.

کای تاج سر و سریر جانم
عذرم بپذیر ناتوانم.

نظامی.

شکرانه ٔ بازوی توانا
بگرفتن دست ناتوان است.

سعدی.

نه دیوانه خواند کس او [ خضر ] را نه مست
چرا کشتی ناتوانان شکست ؟

سعدی.

تحمل کن ای ناتوان از قوی
که روزی تواناتر از وی شوی.

سعدی.

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
بقصد جان من زار ناتوان انداخت.

حافظ.

|| بی طاقت. (غیاث اللغات ). بی تاب. بی قرار. بی تاب و توان :
دریغا که باب من [ بیژن ] آن پهلوان [ گیو ]
بماند ز هجران من ناتوان.

فردوسی.

ای وصی آدم و کارم ز گردون ناتمام
وی مسیح عالم و جانم ز گیتی ناتوان.

خاقانی.

کرا گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد.

حافظ.

گفتم که کی ببخشی بر جان ناتوانم
گفت آنزمان که نبود جان در میانه حائل.

حافظ.

- ناتوان شدن ؛ ناتوان گشتن. ناتوان گردیدن. مَعْجَز. مَعْجِز. مَعجَزَة. (منتهی الارب ). بیمار و رنجور و دردمند شدن : وخوارزمشاه را پیری رسیدی و ناتوان شد و دیگر شب را فرمان یافت. (تاریخ بیهقی ).
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
بر بستر هوان فتد و ناتوان شود.

سعدی.

- || سست و ضعیف شدن. بی توش و توان گشتن :
چرا که مادرپیر تو ناتوان نشده ست
تو پیش مادر خود پیر و ناتوان شده ای.

ناصرخسرو.

از کف و شمشیر تست معتدل ارکان ملک
زین دو اگر کم کنی ملک شود ناتوان.

خاقانی.

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم.

حافظ.

- || عاجز و درمانده شدن. بیچاره شدن. گرفتار و اسیر گشتن :
فروریخت ارزیز مرد جوان
بکنده درون کرم شد ناتوان.

فردوسی.

ای ناتوان شده به تن و برگزیده زهد
زاهد شدی کنون که شدی سست و ناتوان.

ناصرخسرو.

- || بی طاقت و بی قرار شدن. بی تاب شدن :
دل مادر از دردشد ناتوان
بجوشید با خشم دل پهلوان.

اسدی.

- ناتوان کردن ؛بی قرار کردن. بی تاب و توان کردن :
غم یکتن مرا خود ناتوان کرد
غم چندین کس آخر چون توان خورد.

نظامی.

- || ناتوان گردانیدن.اِعجاز. (منتهی الارب ). تضعیف. (دهار) :
فراموش کردی مگر مرگ خویش
که مرگ منت ناتوان کرد و ریش.

سعدی.

عفااﷲ چین ابرویش اگرچه ناتوانم کرد
به عشوه هم پیامی بر سر بیمارمی آورْد.

حافظ (دیوان چ خانلری ص 284).

|| آن که مردی ندارد. (ناظم الاطباء).

معنی ناتوان به فارسی

ناتوان

( صفت ) ۱ - بی قدرت عاجز ضعیف . ۲ - رنجور مریض . ۳ - فقیر و تهیدست . ۴ - بی طاقت بی قرار. ۵ - آنکه مردی ندارد. مقابل توانا.

رشکین حسود .

[thermal kill] [علوم نظامی] ناتوان سازی نفرات با ایجاد گرما

ظالم ستم کار .

[weak state] [علوم سیاسی و روابط بین الملل] دولتی که در نتیجۀ کاهش درآمد ملی و گسترش تنش های قومی و مذهبی دیگر توانایی انجام وظایفش در برابر شهروندان را ندارد و در آستانۀ برخوردهای آشکار قرار گرفته است


معنی ناتوان در فرهنگ معین

ناتوان

(تَ) (ص .) ۱ - عاجز، ضعیف . ۲ - مریض . ۳ - فقیر. ۴ - آن که مردی ندارد.

معنی ناتوان در فرهنگ فارسی عمید

ناتوان

۱. عاجز.
۲. درمانده، ضعیف، سست.
۳. [مجاز] تهی دست، بی پول، بی نوا.

ناتوان در دانشنامه ویکی پدیا

ناتوان

اعلامیه حقوق افراد ناتوان (انگلیسی: Declaration on the Rights of Disabled Persons) اعلامیه ای بود که سازمان ملل متحد در تاریخ ۹ دسامبر سال ۱۹۷۵ تصویب کرد. این ۳۴۴۷ امین مصوبه سازمان ملل است. اعضای سازمان ملل نسبت به این قطعنامه تعهدی ندارند، بلکه یک چارچوب و راهنما برای تدوین قوانین بین المللی یا محلی است. این شامل یک مقدمه طولانی و سیزده اعلامیه است که بطور گسترده ای حقوق افراد ناتوان را تأمین می کند. کنوانسیون حقوق افراد ناتوان در سال ۲۰۰۷ در سازمان ملل تصویب شد.

خورشید بانو ناتوان (۶ اوت ۱۸۳۲، شوشی-۲ اکتبر ۱۸۹۷، شوشی) یکی از بهترین غزل گویان تاریخ آذربایجان است که بیشتر شعرهایش را به زبان ترکی آذربایجانی و فارسی سروده است. او دختر مهدیقلی خان جوانشیر، آخرین حاکم خانات قره باغ (۱۷۴۸–۱۸۲۲) بود. خورشید بانو بیشتر بخاطر غزل سراییش مشهور است و او را ادامه دهنده راه فضولی میدانند. او در نقاشی نیز متبحر بود و در کنار اشعارش تصاویری را در ارتباط با شعر می کشید.الکساندر دوما (پدر) در سفرنامه خود به ملاقات خود با خورشید بانو در باکو اشاره کرده است. وی در اشعارش ناتوان تخلص می نمود.

خورشید بانو تقریباً بیست سال رهبری انجمن ادبی «مجلس انس» را به عهده داشت و اکثر شعرهایش بلافاصله بعد از سروده شدن از طرف ده ها شاعر بزرگ و سرشناس در مقیاس بی قیاس مورد استقبال قرارگرفته و انواع و اقسام نظیره ها و تضمین ها بر شعرهایش سروده می شد.

آغابیگم آغا از همسران فتحعلی شاه قاجار، عمه خورشیدبانو ناتوان بود. آغابیگم آغا نیز به فارسی و ترکی شعر می سرود.

مجسمه خورشیدبانو ناتوان (به ترکی آذربایجانی: Xurşidbanu Natəvanın heykəli) شاعر و غزل سرای سرشناس آذربایجانی در شهر باکو، پایتخت جمهوری آذربایجان قرار دارد. این مجسمه از سوی «عمر ائلدارف» در سال ۱۹۶۰ ساخته شد.



چنانچه، معنی واژه بالا (برگرفته از دانشنامه ویکی پدیا)، نادرست یا مخالف قوانین جمهوری اسلامی ایران است، خواهشمند است گزارش دهید تا بررسی و حذف گردد =>

[گزارش]

ناتوان در جدول کلمات

ناتوان

عاجز

ناتوان | ضعیف

زار

ناتوان از حرکت

زمین گیر

ناتوان از حل مشکل میشود

کلافه

ناتوان و پست

بی سرو پا

ناتوان و درمانده

عاجز

به فرموده امام باقر (ع) کسی که برای تحمل حوادث روزگار ••• را آماده نکند | عاجز و ناتوان می ماند

شکیبایی

سست و ناتوان پنداشته شده

مستضعف

صبر است و به فرموده امام باقر(ع) کسی که برای تحمل حوادث روزگار آن را آماده نکند | عاجز و ناتوان می ماند

شکیبایی


معنی ناتوان به انگلیسی

weak (صفت)

ضعیف ، لاغر ، ناتوان ، سست ، کمرو ، عاجز ، کم زور ، بی حال ، چیز ابکی ، کم دوام ، کم بنیه

feeble (صفت)

ضعیف ، ناتوان ، سست ، عاجز ، نحیف ، کم زور

asthenic (صفت)

ضعیف ، ناتوان ، سست

unable (صفت)

ناتوان ، عاجز

incapable (صفت)

ناتوان ، عاجز ، بی مهارت ، بی عرضه ، نفهم ، محجور ، نا قابل

impotent (صفت)

ناتوان ، دارای ضعف قوهباء

invalid (صفت)

پوچ ، ناتوان ، بی اعتبار ، علیل ، باطل ، نامعتبر

sickly (صفت)

ناتوان ، بیمار ، ناخوش ، رنجور

infirm (صفت)

ضعیف ، ناتوان ، علیل ، نااستوار ، رنجور

معنی کلمه ناتوان به عربی

ناتوان

ضعيف , عاجز

عطل

ابطل , ثريد

هرم

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر