موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

شعر غرور زنانه

نویسنده : سمیرا | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

Youth-620x264.jpg

نویسنده: ثنا نیکپی

جنوری 2009

شنا در دریای شبنم

در باره مجموعه شعری “دریا در شبنم” نوشته ی داکتر پروین پژواک

 (۴)

احساس زنانه، محرومیت ، ترس و تقییه در اشعار پروین پژواک

بیان احساس و عواطف به شیوه های گوناگون رشد داده می شود و یا سرکوب می گردد که در عقب اقدامات رشد دهنده و سرکوبگر منفعت هایی پنهان میگردند. در حقیقت انسان یا گروهی از انسانها بخاطر تداوم منفعت شان محدویت هایی را برای همنوعان خود بوجود می آورند. بعدا برای دوام آن چوکات هایی را که ساخته اند رنگ و رقم باورها، رواجها و عقیده ها و مفکوره ها را میدهند تا بتوانند مجریان منافع شان را تشویق و دیگراندیشان را در انزوا نگهدارند. این غریزه از ساحات مادی تا عمق زندگی فردی انسان تا حدی ریشه دوانیده که حتی بیان احساس و عواطف فردی انسان را به صفت زن، مرد، پیر، جوان و طفل فراگرفته است.

مثلا، مرد به جنسش افتخار می کند و زن محدوده هایی جنسیتی دارد، فردی به تعلقیت قومی اش خود را سرفراز و با غرور میداند و قوم دیگر را پایینتر از خود می پندارد. در یک کشور یا ساحه تمدنی معین مردپیر رنج پیری را کمتر می بیند و در چوکات رسم و رواج احترام می شود، در جایی دیگری پیری به سختی میگذرد و برعکس جوانان در جایی قدر دارد، در جایی قدر بیشتر از حد لازم به آنها داده می شود و در جایی دیگری قربانی پدرسالاری می شوند.

این محدوده ها مثبت باشند یا منفی کاریست که توسط خود انسان هم ساخته و پرداخته می شوند و هم برهم زده می شوند.

برهم زدن محدودیت ها در بخش مادی کار چندان مشکلی نیست، ولی در معنویات کاریست بسا دشوار. یکی از مهمترین ، جنجالی ترین، مشقتبار ترین مشکل انسان از آوان پیدایش تا کنون مساله جنسیت است. این موضوع در شعر زنان تبلور ویژه دارد که مطالعه آن گاهی لذت بخش و گاهی زجردهنده نیز است.

زنان شاعر زبان فارسی این موضوع را در عمیق ترین لحطه های احساس و عواطف شان نشان داده اند.

فروغ فرخزاد که بیشتر از هر شاعر زن دیگر تابو ها شکستانده است، با آنهم او خود را در داخل محدویت ها می بیند. فرخزاد در مجموعه شعری “عصیان” می سراید:

“من تكيه داده ام به دری تاريك

پيشانی فشرده زدردم را

مي سايم از اميد براين در باز

انگشت های نازك و سردم را

آن داغ ننگ خورده كه می خندید

بر طعنه هاي بيهوده من بودم

گفتم كه بانگ هستی خود باشم

اما دريغ و درد كه “زن بودم”

بهار سعید را که فروغ افغانستان می دانند، به مناسبت روز جهانی زن چنین می سراید:

“اگر میشد که دود سوختن را گریه می کردم

سیاهی سرگذشت تلخ زن را گریه می کردم

نفیر درد مردن زیر مشت و موزه ی شوهر

گلوی «نادیای انجمن» را گریه می کردم

بخون «رابعه» گاه بریدن های رگهایش

نشسته هر غزل بلخ و سخن را گریه می کردم

زبس زنجیر ننگ و نام شد در پای زن بودن

«فروغ»رسته از بند و رسن را گریه می کردم

به شام خفه گشتن «قرعت العین» و تپیدن را

تقلا میچکیدم جان و تن را گریه می کردم

زنان سنگسار و نیم سوز و میخ در سر را

نمای منظر زن زیستن را گریه می کردم

حکایت های در خود کشته ی زن های خاکم را

بعالم برده چشمان وطن را گریه می کردم

پس حکم ملائی بود گر دروازه ی جنت

بمسجد هر سحر تکفیر «من» را گریه می کردم”

ولی بهار سعید به گریه اکتفا نکرده، با خنده های جانانه توانسته است احساسات زنانه اش را بیان کند.

پیش از آنکه به اشعار پروین پژواک برسیم می خواهم دو نکته را خاطر نشان کنم که اول زیبایی هر کاری از جمله بیان احساس و عواطف در تعدد آنست. هرگز نمی توان حکم کرد که بهار سعید فروغ فرخزاد باشد، پروین پژواک یا فاطمه اختر بهار سعید. زیبایی هر کدام در خودی بودن آنهاست. دوم زمانیکه شعر یا داستانی را می خوانیم باید بدانیم که شاعر و داستان نویس کرکتر می آفریند، حتمی نیست که کرکتر خود شاعر باشد.

قالب ساختن برای هرکس کاریست نادرست، ناممکن و دور از منطق. ولی قالبی را که هر کس خودش برای اظهار داشته ها و بیان درد، عشق یا عواطفش می سازد، درست، ممکن و منطقی است. باید دانست که او توانسته است که این کار را بکند و بیش از آن برایش ممکن نبوده است. استفاده از تشبیه، استعاره و سمبول در شعر و ادب نه نتها بخاطر زیبایی و تجمل است، بل به خاطر عبور از محدویت ها همچو ابزاری مورد استفاده قرار می گیرند.

احساس زنانه در اشعار پروین پژواک تا حدی که خواسته و توانسته است، به شیوه خودش بیان شده است. مثلا در سروده “سیب پخته” پژواک احساس دختر نو بالغ افغان را که هوس ملاقات نامزد، عاشق دلباخته یا جوان مورد نظرش را دارد، به نمایش می گذارد. او هوس عشقبازی را توسط سه رنگ بیان می کند. “تب زرد سبزی تنم را سرخ میگرداند”. زرد در رنگستان پژواک همیشه جدایی ، تنهایی و رنج است. سبز معنی عشق، آبادی و وصلت را دارد. سرخ در این جا می تواند دو معنی داشته باشد. سرخ یعنی رنگ سرخ یا سرخ به مفهوم حرارت و تب. احساس درونی دخترک تاثیرات فزیکی را بر بدنش وارد کرده و تنش را گرم و داغ کرده است. او هوس پسری را دارد که با او یکجا شود. “کتاره” تشبیه زیبایی است که محدویت ها را افاده می کند که تنها پسر شیطان می تواند از وی عبور کند. بکاربرد صفت “شیطان” به پسر قهر و ناز زنانه است .

شعر با بسیار زیبایی در سه بخش تقسیم شده است که بخش اول (دلتنگم و سخنی کافیست/ تا به گریه بیفتم) حالت روانی دختر را بیان می کند، بخش دوم (تبی زرد سبزی تنم را سرخ میگرداند/عطری در فضاست/ سیب ها پخته شده اند/سیب ها پخته شده اند) حالت فزیکی و بخش سوم (و هیچ پسر شیطان /از کتاره بلند باغ /به اینسو نمیپرد/تا سیب را چیند…) هدف و خواست دختر را بیان می کند. اگر این شعر را به فلسفه بکشانیم، بخش اول و دوم معلول و بخش سوم علت است. هر علت معلول دارد. علت اساسی سیب است که باید چیده شود، زیرا پخته شده است، ولی که علت و معلول که لازم و ملزوم یکدیگرند، در گرو علت های دیگر قرار دارد.

اگر این شعر را به درخت تشبیه کنیم همین سه بخش برگ ، شاخچه و ساقه وی را می سازد و اگر به انسان تشبیه کنیم ، به دختری زیبایی می ماند، که “پسر شیطان” بعد از پریدن از کتاره باغ، چیدن سیب را فراموش خواهد کرد مبهوت زیبایی جمالش خواهد شد.

سیب پخته

دلتنگم و سخنی کافیست

تا به گریه بیفتم

تبی زرد سبزی تنم را سرخ می گرداند

عطری در فضاست

سیب ها پخته شده اند

سیب ها پخته شده اند

و هیچ پسری شیطان

از کتاره بلند باغ

به اینسو نمیپرد

تا سیب را چیند…

کرکتر سروده “همه خوبی ها در دست توست”، دختریست که دست پسری بسویش دراز شده و او همه خوبی ها یعنی عشق را در دست او دیده است. لبخند پسر به شکفتن گل تشبیه شده است. زمانیکه او سوی دختر دیده گویا جهان به درخشش آمده است. این درخشش تنها در ذهن دختر است که در حال رسیدن به عشق و توصل به عاشقش می باشد.

واضح است که بعد از دست درازی، لبخند، شکفتن گل ها و درخشیدن جهان، “فصل درو” افاده وصلت و عشقبازی را میدهد.

بخش اول این شعر به حرکات مرد عاشق می آید، زیرا غرور زنانه ایجاب نمی کند که معاشقه را از دست درازی شروع کند، به او باید دست درازی شود. ولی تشبیه لبخند به شگفتان گل ها، زیادتر زنانه است. زیباست اگر دختری لبخند عاشقش را به شگفتن گل به استعاره بگیرد. چشم بخیل کور. شعر با نتیجه بسیاز زیبا و مطلوب یعنی”فصل درو” ختم می شود.

همه خوبی ها در دست تو

دستت را سوی من دراز کردی

همهء خوبی ها در دستت نهفته بود

لبخند زدی

همهء گل ها شگفتند

سوی من دیدی

همهء جهان درخشیدن گرفت

اوه

ای سخاوت فصل های درو

از پیش من مرو.

در سروده های “آتش سوزی”، “بوسه”، “اشپلاق” ،”دوشیزه”، “زن”، “بیگانه” و “گیسوانم” احساس و عواطف زنانه به نحوی از انحا تبارز داده شده است.

آتش سوزی

گونه هایم آتش گرفته اند

چه داغ چه گلگون

لبهایم می سوزند

سرخ با شعلهء میگون

چشمانم دود آلود

ملتهب و شرمگون

مرا چه می شود؟

مرا چه می شود؟

گویی آن آتش سوزی بزرگ

آغاز شده است!

بوسه 

عطر لبان خود را با کسی سپار

گل سرخ زود پژمرده می گردد…

نسیم گفت.

چون شب به نیمه برسد

و ماه به بلوغ

چون نسیم گل های سرخ را در آغوش گیرد

و گلها مدهوش

محبوبم

برای بوسیدنم بیا…

اشپلاق

وسط روز

در بازار هیاهو

که از ازدحام مردم

جای پای ماندن نبود

صدای اشپلاقی ناشناس

مرا به باغی سبز کشاند

میان شکوفه های آلو

که اشپلاق او

مرا به گوشه های خلوت پا نخورده

می خواند…

دوشیزه

دوشیزه ام

گل هایم در دست هایم تشنه اند

چون به کودکان می نگرم

با خود می اندیشم:

آه چه شیرینی…

آیا من نیز کودکی خواهم داشت؟

آیا من نیز مادر خواهم شد؟

زن

در برابر تو نه سنگیست

نه ابر تیره

نه جسمی سرد

در برابر تو منم

موجود زنده ایکه نمی خواهد به او چنان نگریسته شود

که به دیواری بی پنجره!

بیگانه

خوابیده یی پشت به من

آنقدر دور و بیگانه می نمایی

که با وحشت دختر باکره

هراسانم

مبادا بیدار و با من مهربان گردی.

گیسوانم 

گیسوانم از آنرو چون برگ های خزان دیده می ریزد

که دیریست

شعاع پنج انگشت آفتابی ات

در آنها آشیان نکرده است!

گیسوانم چون آبشاری بر شانه هایت خواهد ریخت

اگر باز بهار کنی…

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر