موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

از زنم خسته شدم

نویسنده : مینا علی زاده | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:45

احساس میکنم از زنم خسته شدم...میشه کمکم کنید؟؟؟؟

(1/5) > >>

farhad52:
سلام به همه شما عزیزان، عرض به خدمتتون که بعد از کلی گشتن تو اینترنت بالاخره این فروم رو پیدا کردم و امیدوارم بتونم راهنمایی های مفیدی از شما بگیرم.
جونم براتون بگه که من 35 سال سن دارم و حدود 8 سال هست که ازدواج کردم و یک پسر یک ساله دارم که دیوانه وار عاشقش هستم.مشکل اساسی من اینه که احساس میکنم دیگه زنم رو دوست ندارم، حتی میتونم بگم که از نظر جنسی هم دیگه از زنم خوشم نمیاد تا جایی که حاظرم به زور برم خود ارضایی کنم تا اینکه بخوام با زنم نزدیکی کنم.
حقیقت امر اینه که زن من زن بدی نیست خب یک سری ایرادات داره که به نظرم اکثر خانومها اینطور هستن مثلا بسیار روی روابط من با دیگران شکاک هست، اون اوایل که بعد از هر مهمونی که میرفتیم یه بحث و مشاجره ایی داشتیم ولی الان خب بهتره.البته اینم بگم که من اصلا آدم هیزی نیستم یعنی اصلا عرضه این کارها رو ندارم همین زن من هم در دوران دانشجویی همکلاسم بود که میتونم بگم بیشتر ازدواج ما ثمره تلاش خودش بود تا من، چون من اصلا عرضه دوست دختر پیدا کردن و این حرفها رو نداشتم.
خلاصه غرضم از این همه وراجی این بود که بگم من واقعا" پسرم رو دوست دارم، دلم میخواد بهترین و آروم ترین زندگی رو بهش بدم، اصلا دلم نمیخواد بابای بدی باشم ولی نمیدونم چرا یه جورایی از زنم خسته شدم سر هر چیز کوچیکی بحث و جدل میکنم بعدش احساس میکنم این رفتار من ممکنه رو ذهن پسرم اثربد بزاره و این فکرها منو دیوونه میکنه.
اگه براتون ممکنه یه کم راهنماییم کنید من چطور میتونم دوباره عاشق زنم بشم.....چطور میتونم پدر خوب و آرومی برای بچه ام باشم؟؟؟؟؟گاهی اوقات حس میکنم از زندگی خسته شدم، به نظرم میاد نیروی جنسی ام هم تحلیل رفته، در مورد نیروی جنسی هم هر جور دوا درموونی کردم از قرص ویاگرا گرفته تا ماهی سقنقول و قطره و قرص آفرودیت تا قرص های ویگرکس ولی هیچ کدومش انگار رو من اثر نداره.....دیگه واقعا گیج شدم.

Ali Reza:
سلام دوست عزیز !
خوشحال هستیم که دوستان رو در اینجا محرم خودتون دونستید و مشکلتون رو بیان کردید. امیدوارم که با راهنمایی های دوستان عزیز و با تجبه در اینجا، بتونید به راههایی برای حل این مشکلتون دست پیداکنید.

شما مشکلتون رو به طور کلی بیان کردید و جزئیات رو  زیاد تشریح نفرمودید. مثلا گفتید که بعد از هر مهمونی با خانمتون دعواتون میشه و یا اینکه اون به روابط شما با دیگران شکاک هست و ...

شما گفتید که از اون ایراداتی سراغ دارید. اما فقط یه مورد رو نام بردید. از شما میخوام که این ایرادات رو کاملتر و شفافتر باز کنید و در موردشون توضح بدید و حس خودتون رو نسبت به اونها برامون بگید.


در ضمن یه سوال هم که از شما دارم اینه که شما واقعا چقدر تلاش کردید که به صورت دوستانه، مسالمت امیز و منطقی و البته علمی، این موارد رو با خانمتون در میون بزارین و باهاش گفتگو کنید؟؟؟؟؟ چقدر به زبان خانم ها و مخصوصا همسرتون اشنا هستید؟؟ چقدر شما در جهت درک متقابل همسرتون تلاش کردید و همچنین اون برای شما؟؟؟ چقدر تلاش کردید که از زاویه دید خانومتون هم به مسائل نگاه کنید؟؟؟

این سوالات اصلا دلیل بر این نیست که میخوام بگم خدای نکرده شما مقصر هستید و یا این جور حرفها. من معتقدم که ما اگه بتونیم در بشتر مسائل، زاویه دیدمون رو یه خورده تغییر بدیم، خیلی از مشکلات خود به خود حل میشوند و خیلی ها هم که فکر میکردیم مشکل اند، اصلا مشکل نخواهند بود. شاید هم یه فرصت باشن. فرصتی برای شناخت بیشتر خودمون و همسرمون.

موفق باشید. 

farhad52:
علیرضای عزیزم بسیار بسیار سپاس از پاسخ بسیار مفید و دوستانه شما. همونجور که فرموده بودید تلاش میکنم بطور شفاف توضیح بدم (البته اگه سرتون رو درد نیارم).
میدونید ازدواج من خیلی هم با عشق شروع نشد، درسته که ما همکلاس بودیم ولی میتونم به جرات بگم که اون در برقراری ارتباط بین من و اون تلاش کرد، الته این خیلی هم مهم نیست.
از جمله ایراداتی که زن من داره و خب من رو کمی ناراحت میکنه اینه که اون در برخوردهای من با افراد خیلی شکاک هست، به نحوی که من جرات نکردم برای خودم در محل کار منشی بگیرم یا اینکه اون اوایل ازدواج هر وقت که ما مهمونی میرفتیم و برمیگشتیم همیشه جر و بحث داشتیم که چرا مثلا من با فلان خانوم سلام علیک گرم کردم یا حتی چرا فلان خانوم به من نگاه کرد و از این جور ایراد گرفتن ها که خب الان خیلی کمتر شده که صد البته من خودم خیلی تلاش میکنم که اصلا بهونه ایی برای این جور ایراد گیری ها پیش نیارم.(یعنی به اصطلاح تو مهمونی ها خودم چهار چشمی مواظب خودم هستم).
از جمله دیگر ایراداتش حسود بودنش هست مثلا اگه زن دیگه ایی که کمی قشنگتر از اون باشه خونه ما بیاد به نحوی برخورد میکنه که همه اطرافیان متوجه حسادتش میشن که این مسئله من رو سرشکسته میکنه.
از جمله ایرادات دیگرش خیلی خیلی نق نقو بودنش هست، یعنی اگه من یه کاری بکنم که خوشش نیاد اونقدر نق میزنه که جدا" میگم من رو از زندگی سیر میکنه، هرچقدر هم که میگم باشه اشتباه شد دیگه پیش نمیاد ول نمیکنه، اونقدر میگه و میگه و میگه که فقط دلم میخواد سر به بیابون بزارم.
البته علیرضا جان من این مشخصات رو در خیلی از زنها دیدم و سعی کردم به خودم بقبولونم که این خصوصیات مشترک همه زنهاست و کمی خودم رو تسکین بدم ولی گاهی زنهایی رو میبینم که اصلا اینطور نیستن یا حداقل اینطور وانمود میکنن اونوقت خیلی دلم میسوزه.
کلا" همه این مسائل جمع شده و باعث شده که من دیگه هیچ احساس عشقی بهش نداشته باشم البته من این رو بهش نمیگم و همش تلاش میکنم بخاطر پسرم هم که شده خانواده گرمی داشته باشم ولی دیگه سر هر چیز کوچیک جر و بحث و ایراد گیری بین ما پیش میاد که باور کنین تو اون موقع ها فقط از خدا مرگ خودم رو میخوام.نمیدونم اشتباه کردم ازدواج کردم یا نه؟؟آیا بچه دار شدنم اشتباه بود یا نه؟؟ الان که این اتفاق ها افتاده چیکار باید بکنم.همش با خودم فکر میکنم الان من این مشکلات رو تحمل میکنم اگه فردا نتونستم تحمل کنم و خدای نکرده کارم به جدایی برسه چه خاکی تو سرم کنم.
همیشه این جور سردی روابط رو بین زن و شوهر ها تو سنین بالا دیده بودم ولی من الان فقط 35 سالمه و پسرم هم یک سالشه الان خیلی زوده که من و همسرم از هم خسته بشیم.
از آینده خودم خیلی میترسم....

anastasia:
سلام
میدونید مشخصات خانم شما تقریبا تو همه خانم ها به نسبت کم یا زیاد هست ، میتونم بهتون اطمینان بدم که چون دوستتون داره همش بهتون گیر میده که با خانم دیگه ای صحبت نکنید یا نمیخواد خانم دیگه ای ازش زیباتر باشه چون می ترسه که شما رو از دست بده ، وگرنه هیچ خانمی از گیر دادن به همسرش قصد بدی نداره . (مثلا من خودم هر کس رو بیشتر دوست دارم بیشتر بهش گیر میدم ، میدونم اخلاق خوبی نیست ولی عادتم شده ) هیچ زنی دوست نداره با گیر دادن هاش همسرش رو ناراحت کنه ولی چون راه دیگه ای برای نگه داشتنش بلد نیست اینکار رو میکنه . به خانمتون اطمینان بدید که در چشم شما از زیباییش کم نمیشه و برای شما کافیه و فکر زن دیگه ای نیستید اینجوری از بحث هاتون انشالله کم میشه .
نق زدن و غر زدن هم به جان خودم طبیعیه ، اگر زنی به شوهرش غر نزد باید نگران شد ... اگر ناراحت شد بذارید بگه تا خالی بشه ، خانم ها نیاز دارن حرف بزنن ، اگر سعی کنید ساکتشون کنید بدتر میشن چون فکر میکنن انقدر بهشون اهمیت نمیدید که حرفهاش رو گوش کنید ، وقتی ناراحت میشه بهش بی محلی نکنید چون بیشتر خواهد گفت .
اون زنهایی که اینطوری نیستن تو قصه ها هستن آقای فرهاد ، 99% زنها اینجورن حالا یکی کمتر و یکی بیشتر .
فقط به خاطر پسرتون نه! به خاطر خودتون و همسرتون و پسرتون ، شما تا خودتون خوشبخت نباشید تا همسرتون خوشبخت نباشه نمی تونید احساس خوشبختیتون رو به فرزندتون انتقال بدید ... رو رابطه تون کار کنید ، با خانمتون برید پیش مشاور ، بهش بیشتر توجه کنید ، ازش بخواهید بیشتر بهتون توجه کنه ، هر چقدر که برای رابطه تون هزینه کنید (چه از نظر وقت ، چه مالی و چه احساسی) باز هم جا داره ... رابطه خیلی از زوجین مثل شماست ، اصلا نا امید نشید و فکر نکنید که فقط شمایید که مشکل دارید ، فقط تنها علتی که باعث میشه بعضی ها خوشبخت تر باشن اینه که برای همدیگه وقت میگذارن ... این عجیب نیست که دو نفر برای هم کمی عادی بشن ولی نباید فراموش کرد که رابطه بینشون نیاز به تغذیه داره .
بازم میگم که خیلی خوبه که پیش مشاور برید تا با کمک مشاور همدیگه رو بهتر بشناسید و روش های بهتر برخورد  کردن با همدیگه و اصلا چطور برخورد کردن با هم دیگه رو هم بهتر یاد بگیرید .
از کتابهای روانشناسی هم که وجود داره میتونید استفاده کنید ... هم برای خانمتون بخرید و هم واسه خودتون و بعد هر دو با هم اونچه رو که از کتاب می آموزید رو اجرا کنید .
موفق باشید

farhad52:
خانم آناستزیای عزیز بسیار ازتون بابت راهنمایی های مفبدتون سپاسگذاری میکنم، باور بفرمایید احساس میکنم راهنمایی های شما و علیرضای عزیز برام خیلی مفید بوده.
میدونید من کلا" آدم خیلی خجالتی هستم و روی اینکه برم پیش روانشناس و این حرفها رو اونجا بگم رو واقعا" ندارم، بخاطر همین هم هست که خیلی از اینکه این فروم رو پیدا کردم خوشحال شدم.
میدونید من اصلا آدم دعوایی و جنگی نیستم و خیلی از مواقع هم کوتاه میام ولی همیشه بعد از هر جنگ و جدلی این احساس بهم دست میده که هیچ عشقی بین من و زنم نیست و این مسئله من رو خیلی میترسونه، البته یه چند  مرتبه هم اونقدر به لب رسیدم که مستقیما" به زنم همین رو گفتم، بهش گفتم تنها عاملی که من و تو رو در کنار همدیگه نگه داشته فقط وجود بچه مون هست و بس....و صد البته بعدش کلی پشیمون شدم که چرا همچین حرفی زدم ولی خب کاریش نمشد کرد.هر بار به خودم میگم تحت هیچ شرایطی دیگه من این حرف رو نمیزنم ولی دوباره وقتی به لب میرسوندم بازم همون حرفها که من اصلا هیچ عشقی به تو ندارم و این حرفها رو میزنم.باور کنید این سردی تا حدی ادامه پیدا کرده که از نظر جنسی نه تنها احساس نیازی بهش نمیکنم بلکه اصلا دوست هم ندارم، قبلا هم گفتم بارها میشه که به زور خود ارضایی میکنم تا نخوام از نظر جنسی باهاش تماس تماس پیدا کنم.
میدونید من از فردای خودم میترسم...آخه تا کی میتونم اینطور کجدار و مریض مدارا کنم؟؟اگه فردا طاقتم تموم شد چی....یعنی بچه ام رو باید بدبخت کنم؟؟؟؟
بازم از راهنمایی های مفیدتون سپاسگذاری میکنم.

کنترل

[0] صندوق پستی

[#] صفحه بعدی

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر