موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

صقم

نویسنده : علی بجنوردی | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:45

لغت‌نامه دهخدا

سقم . [ س َ / س ُ / س َ ق َ ] (ع مص ، اِمص ) بیماری . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). بیمار شدن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) :
فسونگر بگفتار نیکو همی
برون آرد از دردمندان سقم .

ناصرخسرو.

از تف شمشیر تو در سقمند آن سه قوم

چون صف اصحاب فیل در المند از الم .

خاقانی .

چون ببیند روی زرد بی سقم

خیره گردد عقل جالینوس هم .

مولوی .

این سخن پایان ندارد کن رجوع

سوی آن روباه و شیر و سقم جوع .

مولوی .

این عجب چونست از سقم آن هلال

که هزاران بدر هستش پایمال .

مولوی .

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر