نمیدانم چقدر از شهر من دوری،اما همه جا حست میکنم…
میشنومت…
تو تکرار همیشگی عشقـــــــــــــی
و من فقط انعکاس بی ارزش نور تو هستم…
+
نوشته شده در شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 21:45 توسط دخترک رمانتیک.... |
بگو تمام تـــــــــو مال مــــن است
دلــــــــم میخواهد
حســـادت کنم به خـــــــودم…
+
نوشته شده در شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 21:44 توسط دخترک رمانتیک.... |
من ماندم و ۱۶ جلد
لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش
مترادف “دلتنگی” نمیشود…
کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!!
درد دارد…
+
نوشته شده در شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 21:39 توسط دخترک رمانتیک.... |
آدم خوب قصه های من!!
دلتنگت شده ام، حجمش را میخواهی؟؟؟
خدا را تصور کن…
+
نوشته شده در شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 21:36 توسط دخترک رمانتیک.... |
یه وقت به سرت نزند! که شعرهایم را بتکانی…
چرا که رسوا خواهم شــــــــــــد…!
و همه خواهند دید!!
لحظه لحظه تــــــو را در میان واژه هایم!!!…
+
نوشته شده در شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 21:34 توسط دخترک رمانتیک.... |
اگر سرت رو روی سینه ام بگذاری…
هیچ صدایی نخواهی شنید …
قلـــــــــــــــــبِ مـــــــــــــــــن طاقت این همه خوشبختی رو ندارد….
+
نوشته شده در شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 21:31 توسط دخترک رمانتیک.... |
وفاداری
بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است
وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی ،
که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای…
+
نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 17:43 توسط دخترک رمانتیک.... |
گاهی وقتا...
گــاهــی وقــتــهــا مــجــبــوری اَحــمـق بــاشـی !
رویِ کــاغـَـذ مــیــنــویــســم
دَســتــهــایِ تـــُـو . . .
و رویِ آن دســت مــیــکــشــم . . . !!!
+
نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 17:9 توسط دخترک رمانتیک.... |
به دلتنگی هایمـــ دست نزنمی شكند بغضــمـــــ یك وقت !!آنگاه غرقـــــ می شویدر سیلابـــــ اشكهایی كهبهانه ی روانــــــ شدنش هستی !! . . .
+
نوشته شده در سه شنبه نهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 10:34 توسط دخترک رمانتیک.... |
وقتی که نیستی...
از وقـتــی که نیســـتی،
خـدا می دانـد، چقــدر آب به صـورَتـم پـاشیـدم ..
این کـــابوس آنقــدر واقعی ست..
که از خــــواب بیــــدار نمی شـوم..
+
نوشته شده در شنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۱ ساعت 19:30 توسط دخترک رمانتیک.... |
وعده...
اینقدر تو خوابم تو رو دیدم
دیگه نمیگم:خوابم میاد
میگم :عشقم میاد
وعده ی ما همون رویای همیشگی….
+
نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 22:40 توسط دخترک رمانتیک.... |
رویا هایی هست که هرگز تعبیر نمی شوند…
اما همیشه شیرین اند…
مثل رویــــای داشتن تـــــــو…
مثل غرق شدن من ،در بوسه های داغ و تب دار تــــــــو…
+
نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 22:38 توسط دخترک رمانتیک.... |
دلتنگی...
دلتنگے همون مکثیہ که رو اسمش میکنے
وقتے...
شماره هاے گوشیت روبالاوپایین میکنے...
+
نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 16:28 توسط دخترک رمانتیک.... |
دیکته...
روزگار نبودنت را برایم دیکته می کند…
و نمره ی من باز صفر می شود …
هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام ….!!!!
+
نوشته شده در چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 20:22 توسط دخترک رمانتیک.... |
من باهاتم...
بعضی وقتا هست که دوس داری کنارت باشه…
محکم بغلت کنه…
بذاره اشک بریزی راحت شی….
بعد آروم تو گوشت بگه: ” دیوونه من که باهاتم “
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:24 توسط دخترک رمانتیک.... |
بی تو میمیرم...
بار دیگر که تورا دیدم …
بگویم از تو دلگیرم…
ولی باز تو را دیدم…
و گفتم : بی تو میمیرم…
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:20 توسط دخترک رمانتیک.... |
حسی اشنا...
روزی که نگاهمان در هم آمیخت …
می خواستم بگویم که…
اما سکوت کردم
حس کردم ، ازنگاهم ، رازم را خوانده باشی …
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:18 توسط دخترک رمانتیک.... |
بغض...
خندیدن؛ خوب است، قهقهه؛ عالی است !!!
گریه آدم را آرام می کند…
اما …… لعنتـــــــــــ به بغـــــــــــــــض … !!!
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:12 توسط دخترک رمانتیک.... |
وابسته...
می آیی…
در “وا” میشود…
میروی…
در “بسته” میشود…
میبینی!!!
حتی در هم “وابسته” میشود.
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:12 توسط دخترک رمانتیک.... |
عطر...
هیچی…
مثل یک عطر اشنا
عمق فاجعه رو
نمی کوبه تو مغزت…!!!
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:10 توسط دخترک رمانتیک.... |
خوش به حال...
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:8 توسط دخترک رمانتیک.... |
اشک...
بی حس شده ام از درد !
از بغــض !
فقط گاهـی
خـط ِ اشکی …میسـوزانـد صـورتـم را
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:7 توسط دخترک رمانتیک.... |
این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام ،
نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم،
به جـــــــــــــای گلو
از چشمهایم بیرون می آیند…
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:2 توسط دخترک رمانتیک.... |
خدایا امشب خیلی خسته ام….
فردا صبح بیدارم نکن….
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 17:1 توسط دخترک رمانتیک.... |
نگاه...
گـاهـی وقـتـا
دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد
که زُل بـزنـی بـهـم
و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 16:59 توسط دخترک رمانتیک.... |
دوست داشتن...
دوست داشتن …
همین که پای کسی به دنیایت باز می شود ،
پایت
از این دنیا بریده می شود …
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 16:58 توسط دخترک رمانتیک.... |
حس بی پایان...
مثل آن است که…
شاهرگ احساسم را زده باشی…
بند نمی آید ؛
دوست داشتنات…
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 16:57 توسط دخترک رمانتیک.... |
برای تو....
دلم می گیرد !..
وقتی ..
می نویسم فقط برای تو ..
ولی ..
همه می خوانند الا تو …!!!
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 16:56 توسط دخترک رمانتیک.... |
لبخند درد اور...
به انتهای بودنم رسیده ام…
اما …
اشک نمی ریزم…
پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند…
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 16:54 توسط دخترک رمانتیک.... |
بوی تو...
خواب هایم بوی تن تو را می دهد
نکند…
آن دورتر ها…
نیمه شب…
در آغوشم میگیری…!
+
نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 16:50 توسط دخترک رمانتیک.... |