موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

متن فوت برادر

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

��

دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی 

بمانم هرچه خیره پشتِ این در، برنمیگردی

به یادت هرچه بی تابانه بنشینم به رویِ تاب 

به زیرِ این درختِ سایه گستر برنمیگردی

دوباره دانه می پاشم حیاطِ خیسِ باران را 

اگرچه خوب میدانم کبوتر برنمیگردی

تُهی از نوبهارت مانده تقویمِ خزانِ من

به این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی

غریبی میکنم با قابِ عکست نا اُمیدانه 

خودم هم کرده ام انگار باور برنمیگردی

هزاران سالِ دیگر کااااااااش با بویِ تو برخیزم 

به دیدارم نگو که صبحِ محشر برنمیگردی

+

نوشته شده در جمعه دوازدهم شهریور ۱۳۹۵ ساعت ۸ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

رفتنت را همه ی اهل محل فهمیدند

+

نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۳ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

میگن پشت مسافر اب بریزی برمیگرده ولی اشک که از اب زلال تراست چرا مسافره من برنمیگرده...

*******

انگار که یک کوه ، سفر کرده از این دشت .....

آنقدر که خالی شده ، بعد از تو جهانم .........

+

نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۳ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

میگن پشت مسافر اب بریزی برمیگرده ولی اشک که از اب زلال تراست چرا مسافره من برنمیگرده...

*******

انگار که یک کوه ، سفر کرده از این دشت .....

آنقدر که خالی شده ، بعد از تو جهانم .........

+

نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۳ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

��کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است

مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است

خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز

باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست

شهریارا عقب قافله کوی امید

گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست��

+

نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۳ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

رفتنت را همه ی اهل محل فهمیدند

آخرِ شعر فقط نامِ تو را میدیدند ... دل به دریا زده ام مرگ به ساحل آمد

فالِ حافظ زدم این مرتبه باطل آمد

غصه ها را سر هر وعده ی رفتن خوردم

گاه و بی گاه سرِ شعر خودم میمردم ‌... مثلِ بیدی که به هر باد کمی میلرزد

شانه هایم پیِ هر درد و غمی میلرزد 

جاده بی رحم ترین فاصله را میفهمد

مرگِ خاموشِ تهِ قائله را میفهمد ... عطرِ پیراهن تو طعنه به باران زده است

رفتنت زخمِ بدی بر تنِ آبان زده است ... حکمت و قسمت و دنیا و دلت همدستند

جاده ی آمدنت را به نگاهم بستند ...

+

نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۳ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

گل باغ امیدم رفته از دست

غریبانه، شبی بار سفر بست

                      غمش زد آتشی بر قلب خسته

                      که تا روز ابد، دل را شکسته

    تمام خاطرات خوبم تو بودی

        بیصدا به یادتم داداش مهربانم

+

نوشته شده در یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۱ ق.ظ توسط سلطان غم  | 

ﺍﮔﺮ . . .

ﺍِﻣﺸﺐ ﺁﻣﺪﮮ . . .

ﻧَﺮﻭ . . . !!

ﻗﻮﻝ ﻣـﮯ ﺩَﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻧَپَﺮﻡ . . .

+

نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۵ ساعت ۴ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

حال شبهای مرا همچو منی داند و بس

تو چه دانی که شب دل سوختگان چون گذرد؟

+

نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۳ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

فلک اخر ربودی سرور فرزانه ما را                  به خاموشی سپردی محفل وکاشانه ما را

ندانم ازچه روکردی شعار خویش گل چیدن         گل ما چیدی وبرهم زدی گلخانه مارا

+

نوشته شده در شنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱۲ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

ای مادر غمدیده نداری خبراز من                 کز گردش ایام چه امد برسر من

من تازه جوان بودم واندر چمن حسن             نشکفته فرو ریخت همه بال وپر من

++

 ای جوانمردان جوانمردی دگر در خاک رفت    گوهری پاک از زمین برجانب افلاک رفت

بار خود بربست از این خاک تیره دل برید       پاک جان امد به گیتی پاک ماند وپاک رفت

+

نوشته شده در شنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱۲ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

آمد آن روزی که در گل واژه های مهر و عشق

جای جای سینه را یاد تو محشر کنیم 

آمد آن روزی که با سوز دل از عمق وجود

هر دم و هر لحظه جای خالی ات باور کنیم

+++

ناله کردم ذره ای از کوه دردم کم نشد                             گریه کردم اشک بر داغ دلم مرهم نشد

در گلستان گردگل بسیار گردیدم ولی                             از هزاران گل که بوییدم یکی میثم نشد


-

+

نوشته شده در شنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱۲ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

دلم غرق تماشا بود، رفتی / میان اشک و آه و دود، رفتی

کنار حسرتی دیرینه ماندم / بهار من، گل من، زود رفتی . . .

+

نوشته شده در جمعه دوازدهم تیر ۱۳۹۴ ساعت ۱۱ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

شد فصل بهار و شدم از غصه هلاک

دارم جگری کباب و چشمی نمناک

گلها همه سر ز خاک بیرون کردند

الا گل من که سر فرو برده به خاک

+

نوشته شده در دوشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۲ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

آتشی در دل فروزان کرد و رفت
خاطری از ما پريشان کرد و رفت

چشمه ها از چشم ما جاري نمود
 ابر را در ديده باران کرد و رفت

آن صبور دردمند پر شکيب
 رازها در سينه پنهان کرد و رفت

+

نوشته شده در دوشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۷ ق.ظ توسط سلطان غم  | 

گوهر از خاک بر آرند و عزیزش دارند بخت بد بین که فلک گوهر ما برده به خاک

+

نوشته شده در یکشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۳ ساعت ۷ ق.ظ توسط سلطان غم  | 

سایه ای بود و پناهی بود و نیست شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست سخت دلتنگم ، کسی چون من مباد سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد

+

نوشته شده در جمعه ششم تیر ۱۳۹۳ ساعت ۱۰ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

قدر چمن را بلبل افسرده می داند

غم داغ برادر را برادر مرده می داند

غم مرگ برادر بشکند پشت برادر را

داغ برادر تا قیامت زنده می ماند

+

نوشته شده در سه شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۱۱ ق.ظ توسط سلطان غم  | 

دومین سالگرد


روزها رفت و گذشت و در اندیشه باز آمدنت،
لحظه ها طی شد و مرد!
و نگاهم هر روز، باز هم با همه شوق، کوچه ها را پایید.
مثل آن روز که می آمدی از دور ... دریغ!

دل من در غم هجران تو ای خوبترین، چه بگویم، چه کشید ...

به چه مشغول کنم

دیده و دل را که هنوز

دل تو را می نگرد

دیده تو را می جوید

ای دریغا از جفای روز گار بی وفا

من نگین انگشتری گم کرده ام

در میان چاه جور و حمله گرگ اجل

یوسفی در وادی ناباوری گم کرده ام

+

نوشته شده در شنبه یازدهم آبان ۱۳۹۲ ساعت ۶ ق.ظ توسط سلطان غم  | 

اسمان ابری وبارانی ست درست مثل دیدگانم گرفته و تاریک است درست مثل قلبم .هنگامی که دست سرنوشت تو را از من ربود و گرمی وجودت را سردی خاک در اغوش گرفت گویی از بالای بلندترین قله دنیا سقوط کردم اخر تو تنها برادرم بودی که بودنت ارزوی هر خواهری است . شاید گناه از من بود که بخاطر داشتن تو به همه عالم و ادم فخر میفروختم بی تو زندگی برایم معنایی ندارد و دلم مدام تو را میخواهد. کاش بودی برادرم که همواره جای خالی نبودنت بر سرم اوار میشود

+

نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود

غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود

*


واکنون تو با مرگ رفته ای

و من به این امید دم میزنم

که با هر نفس گامی به تو نزدیکتر میشوم
و این زندگی منست

+

نوشته شده در جمعه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۵ ق.ظ توسط سلطان غم  | 

میثم سالی نبودی، قرن ها بر من گذشت...

یکسال است که دلتنگی های غروب را با بودن در کنار مزارش، سپری می کنیم

و در نهایت ناباوری، باورمان شده که او دیگر نیست، دیگر نمی آید

و دیگر نباید منتظرش باشیم، دیگر آن شمع فروزان را نمی بینیم

ولی طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش ما

و مهربانیش در قلب ما و زیبایی چهره اش در یاد ماست.

میثم بگذشت سالی از فراغت
غمت با ما بماند تا قیامت

اگرچه سایه ات رفت از سر ما
غمت سایه فکنده بر دل ما

يک سال مي گذرد و مي سوزيم
و به هر جا مي نگريم، خاطره اي از تو در خيال ما شکل مي گيرد
يک سالي است که سنگ صبور خود را از دست داده ايم
و نگاه پاکش را ديگر نمي يابيم
چه سخت است فراق کسي که ياد و روحش هميشه در کنار ماست و او خود نيست

میثم سالی نبودی، قرن ها بر من گذشت
در جهان هر چه خوشی بود، رفت و دیگر برنگشت

سالی گذشت و ندیدیم لبخند رویش... <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /?>

گذشت ایام نیز نتوانست دلهای پر از درد و رنج ما را اندکی تسکین دهد.  

یکسال از پرواز معصومانه اش گذشت

و این یکسال را با یاد و بی حضورش چه تلخ و مبهوت به پایان بردیم

و در فراقش چه خونها که از دل چکید و چه اشکها که بر رخ دوید.  

بعد از تو گریه گریه....‌فقط گریه ماند و من  

در اشکهای هر شبه ی خود شناورم  

بار عظیم این غم جانسوز را بر دوش کدامین سنگ صبور بیاویزیم

که اینگونه در یک روز  بهاری مملو از سکوت شامگاهان با عطر خدا درآمیخت

و در دست فرشتگان بر بال آسمان نشست!  

رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند  

آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند...  

و ما اینک اولین سالگرد غروب خورشید زندگیمان

مهربان قلبی که سالها به دوستی و  محبتمان می نواخت را به سوگ می نشینیم  

+

نوشته شده در چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۱ ساعت ۲ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

کاشکی نوگل ما چون گل بستان بودی/که چو رفتی گذرش سوی گلستان بودی
کاش چاهی که در او یوسف ما افکندند/راه بازآمدنش جانب کنعان بودی
شب هجران چه دراز است خصوصا این شب/کاش روزی ز پس این شب هجران بودی

+

نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۱ ساعت ۲ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

به یاد شمع رویت، همچنان پروانه می سوزم

تو رفتی، من به جایت، اندرین کاشانه می سوزم

گهی آیم کنار قبر تو، با دیده گریان
گهی از مهربانیهای تو، در خانه می سوزم

+

نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۵ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

1542.jpeg

آفتابی در جهان تابید و رفت
عمر کوتاهش جهان را دید و رفت

دست گلچین فلک با دست جور
غنچه امید ما را چید و رفت

+

نوشته شده در دوشنبه یکم خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۶ ق.ظ توسط سلطان غم  | 

جانم زفراق رنج بسیار کشید

با رفتن توهمیشه ازار کشید

ما همسفر راه درازی بودیم

بین من وتو زمانه دیوار کشید

1537.jpeg

من آن گل پرپر شده دست زمانم

بر سنگ مزارم بنويسيد، جوانم

به مقصد نرسيده به سرآمد سفرم زود
اين حادثة شوم کجا بود،‌ندانم؟

+

نوشته شده در شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۸ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

حافظا دیدی که کنعان دلم بی ماه شد

تا ابد با اشک غم کوه امیدم کاه شد

گفته بودم یوسف گم گشته باز اید ولی

یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد

ip6p2w8vizsfcrsqtsdr.jpg

آن روز گدازه دلم را دیدم
خاکستر تازه دلم را دیدم

وقتی که به روی دوش مردم می‌رفت
تشییع جنازه دلم را دیدم

+

نوشته شده در جمعه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۸ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

در سـکـوت ِخـلوت ِشـب ،

عـالـمی داریــم بـا هـم ...

من ز ِسویی ،

دل ز ِسویی ،

دیده ی گـریِــان ز ِ سویی .

1541.jpeg

+

نوشته شده در دوشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۶ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

امشب به گوشه ی غمت ای مه در آتشم

می سوزم و دمی به خیال تو دلخوشم

آنکس که درد هجر عزیزی کشیده است

داند که من ز دست غم او چه می کشم

در کوره راه تار و مه الود زندگی

خون خورده ام همیشه ولی رام و خامشم

ای اشک من، که در غم او همدم منی

امشب بزن ز مهر تو آبی بر آتشم

1543.jpeg 

+

نوشته شده در دوشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۵ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

.......میثم جان ......زندگی‌ ۲چیز به من آموخت؛ مرگ آرزو و آرزوی مرگ

رفتی و دل تا سحر خواهان توست

رفتی و یک آسمان گریان توست

 رفتی و یک خاطره مانده هنوز

   خاطرم در حسرت دیدار توست

   رفتی و آینه ها یارم شدند

  در نگاهم آینه سوزان توست

1544.jpeg 

+

نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۷ ب.ظ توسط سلطان غم  | 

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر