1823
مدیر استارتر
عضویت: 1396/10/12
تعداد پست: 526
خیلی احتیاج به خنده دارم
دور گردون گر دو روزی بر ما نگشت دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور
عضویت: 1395/06/18
تعداد پست: 1673
من مجردم خواستگار هم خیلی وقته نداشتم از قدیمی ترها چیزی یادم نمیاد???ببخش بی ربط بود
گفت:من غم و اندوهم را تنها به خدا می گویم
مدیر استارتر
عضویت: 1396/10/12
تعداد پست: 526
کلا خاطره خنده دار ندارید
دور گردون گر دو روزی بر ما نگشت دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور
عضویت: 1396/05/23
تعداد پست: 2246
من که موقعه تعارف چایی همش دستام میلریزد ???یعنی خیلی واضح بود همه متوجه شدن
دلیل ندارد بـہ توفکر کنم تو ناخوآگاه در ذهن منی...برای حل شدن مشکلاتمون یه صلوات مهمونم کنید...مامان جون نمیخوای بیایی تو دلم نمیخوای منم حس مادر شدنو بچشم چشم انتظارتم عزیزمادر بیا و سوپرایزم کن بیا و تنهایامو جبران کن بیا همدمم شو بیا که پا به پای هم بچگی کنیم اگه من بچگی نکردم با هم دیگه جبران کنیم اگه حس مادر و دختریو نچشیدم بیا منو تو با هم بچشیم منتظرتم عشق کوچولوی من?
عضویت: 1396/10/16
تعداد پست: 367
چادر نداشتم از دختر خالم قرض گرفتم
گاهی باید خراب کرد و از نو ساخت ...
1825
عضویت: 1396/10/16
تعداد پست: 1245
شوهرم اومده بود خواستگاریم بعد آشنایی اولیه؛ هر دو بار که چای میبردم فراموش کردم به اون تعارف کنم که البته مامانم یادم انداخت. دفعه دوم باز یادم رفت شوهرم گفت طبیعیه خخخخ
عضویت: 1396/10/20
تعداد پست: 327
خودت تعریف کن یه دونه از خاطرات رو
عضویت: 1396/10/16
تعداد پست: 367
مامانم از جاریم پرسیده بود فلانی اهل دود نیست اخه لباش سیاهه اونم رفته بود گذاشته بود کف دست شوهر و مادرشوهر و... تا چند وقت شوهرم تعریف میکرد می خندید
گاهی باید خراب کرد و از نو ساخت ...
عضویت: 1396/10/02
تعداد پست: 1965
مامان دوستم تعريف مي كرد كه خونشون قديمي و تو در تو بود و خواستگار اومد براش،ايشون كنجكاو بود ببينه توراتاق مهمونا چه خبره،پشت يكي از درها به اون يكي اتاق بسته بود و اونطرف درب رختخوابها رو چيده بودند،رفت بالاي رختخواب ها كه از شيشه بالاي در دامادو ببينه،يكم كه تماشا كرد در باز شد و ايشون با لحاف تشكا افتاد جلو مهمونا??????و با اون خواستگارم ازدواج نكرد چون باباش گفت تو عرضه نداري و آبرومونو بردي??????
براي سلامتي پدر و مادرم صلوات مي فرستي؟
عضویت: 1395/07/23
تعداد پست: 4782
یه بنده خدایی از اقوام عقبِ مزدا نشسته بود مراقب کیک عروسی که ببرن تالار , بعد یه تیکه کاکائو کف ماشین میبینه میذاره دهنش , نگو پشکل گوسفند بوده که قبلا با ماشین گوسفند رو برده بودن تالار?
تیکر کاهش وزن تا شب یلدا ?????? گروه آبی : وزن شروع 75 , وزن فعلی 65 , وزن هدف 50
1911
عضویت: 1396/06/08
تعداد پست: 1148
همه نشسته بوديم منم ك همش سرخو سفيد ميشدمو ازاين حرفا يدفه ي خرمگس گنده از پنجره اومد تو هي تو سروصورتمون بال بال زدن اخرش بابام پاشد بااين پشه كش تنيسي دنبال خرمگسه تو اتاق از اينور ب اونور ديگه همه از خنده روده بر شده بودن اخرم كشتش شد خاطره ?
مدیر استارتر
عضویت: 1396/10/12
تعداد پست: 526
همسر من یه کیف مجردی داشت خونه مامانش که هیچکس حق نداشت بازش کنه
بعد از یه سال مجبوذش کردم بازش کنه
همه رو دیدیم و خندیدیم
توش نامه دوست دختراش
دفترچه خاطرات
کادوهای مجردی
یه سری سی دی
خودکار و ...
چند نفری ریختیم سر کیف
هر کس یه چیزی رو پیدا میکرد و به بقیه نشون میداد
یه دفعه متوجه شدیم مادر شوهرم یه چیزی رو زیر پاش قایم کرده
دور گردون گر دو روزی بر ما نگشت دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور
عضویت: 1396/03/10
تعداد پست: 17037
من و شوهرم دوسال دوست بودیم ولی روز خواستگاری گفتن دخترو پسر برن تو اتاق حرف بزنن باهم.منو شوهرمم رفتیم خندمون گرفته بود در اتاق و باز گذاشتیم یوقت فکر بد نکنن با فاصله از همم نشستیم???
عضویت: 1396/10/13
تعداد پست: 655
همسر من یه کیف مجردی داشت خونه مامانش که هیچکس حق نداشت بازش کنه بعد از یه سال مجبوذش کردم بازش کنه ...
نامه دوست دختراشو نگه داشته بود?
عضویت: 1396/07/17
تعداد پست: 1071
مارفتیم تو اتاق حرف بزنیم مثل اینکه خیلی طول کشیده بود هی برادزشوهرم میومدچند دیقه ی باز یه تق میزد ب در میرفت ماهم اهمیت نمیدادیم ادامه حرفامون بعد ک اومدیم بیرون دیدم همه ی جوری نگا میکنن
بعد فهمیدم خب حداقل درو نباید میبستیم نیم ساعت جلو چهار تا بزرگتر بریم اتاق
میدونم خنده دار نبود ولی زحمت کشیدم تایپ کردم اینهمه.... بخندید????????????
1826
عضویت: 1396/07/28
تعداد پست: 3376
همسر من یه کیف مجردی داشت خونه مامانش که هیچکس حق نداشت بازش کنه بعد از یه سال مجبوذش کردم بازش کنه ...
هـمـجاۍِ ایـران سـراۍِ غـَم اسـت...
عضویت: 1396/09/11
تعداد پست: 16495
من روز آزمایش اصصصصلااا دستشوییم نمیومد. روم نمیشد بهش بگم که. انقدر آب خوردم، رفتم رو سنگ یخ نشستم. بهش میگفتم تو برو ازمایشتو بده، نمیرفت. نگو اونم دستشوییش نمیاد. خلاصه بعد دوساعت ابمیوه خوردن و اب خوردن به زور ادرار کردیم گلاب ب روتون?
مرگ تعصب، تولد اخلاق است.
عضویت: 1396/09/27
تعداد پست: 1713
منو همسرم دختر خاله پسر خاله ایم برا همین آزمایشاتمون زیاد بود مشاور خصوصی داشتیم صبح رفتیم ازمایشای واجب دادیم ک تا ده بیشتر طول نکشید بعد مشاورارو پیچوندم رفتیم دور دور مامانامونم میزنگیدن هی میگفت الهی بمیرم حواستون خستتون کردن این دکترا وای عجب روزایی بود کلی خاطره خوب و خنده دار دارم از اون روزا
ف.یلتر شم؟؟...سایفون شدن بلدی؟؟؟
عضویت: 1396/10/20
تعداد پست: 327
من موقعی که رفتم با داماد حرف یزنم نشستم روی زمین و یه ده دقیه روی پام نشسته بودم اما موقع که حرفام تموم شده بود پام خواب رفته بود و نمیتونستم بلند بشم اصلن یه وضعی بود اخرش که به روز بلند شدم حالت شل از اتاق اومدم بیرون خخخخخخ
عضویت: 1394/08/12
تعداد پست: 129
تو مراسم خواستگاريم دوتا پسربچه شيطون بود من جلو در اتاق نشسته بودم همه حرف زدن بعد خونواد اونا ي سوال از من پرسيدن تا ميومدم حرف بزنم يكي از پسرا در اتاقو باز ميكرد يكي ميزد تو كمر من نفسم ميرفت دوباره ميومدم حرف بزنم اون يكي ميرمد ميزد تو كمرم خلاصه ديگه با همون نفس نفس زدن منظورو رسوندم
همه لرزش دست و دلم از آن است که عشق گریزی گردد،پناهگاهی نه...
1718
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
در حال شمارش افراد آنلاین