اولین آغوش

نویسنده : مینا علی زاده | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:45

24 اسفند 88

هنوز وقتی یاد اون روز می افتم گیج میشم …یه لرزش قشنگی تمام تنم را می گیره و دلم را می لرزونه…

متعاقب صحبت درباره اون دعوای صنفی یه سری مدارک آورد که من ببینم.یادمه داشتم با ارباب رجوع سر و کله می زدم که تلفنم زنگ زد. گفت همین دور و براست.اگه بشه می خواست بیاد اون مدارک را به من بده.گفتم بیاد.اما انگار آماده نبودم.

اومد .ارباب رجوع را راه انداختم و در را باز کردم. نگاهم به قیافه اش افتاد که روی نیمکت مظلومانه نشسته بود.و انگار یه کم مضطرب بود و دو دل. کاملا می تونم تصورش کنم. همون پیراهن مردونه قرمز با کاپشن مشکی و موهای نامرتب و ریش!!

می گم از کجا ریشش یادم موند.دم در از معطل شدن عذر خواهی کردم و دعوتش کردم داخل. اومد و تا در را بستم همونجا پشت در منو در اغوش گرفت.یخ کردم شایدم داغ شدم. خودم را کشیدم عقب که چه کار می کنی؟؟؟

گفت هیچی یه بغل دوستانه است و نمی دونم چی شد که منم بهش اجازه دادم و سرم را گداشتم رو شونه اش.

یادمه چند لحظه به همون حال موندیم. خواست منو ببوسه که خودم را عقب کشیدم و دررفتم.

اومد رو صندلی کناریم بشینه .نذاشتم روبروم نشست . با شیطنت می خندید وهی می گفت چیه؟؟!دوستیم با هم !

و من هنوز در هپروت که چه کار کردی تو رئیس!!!

گیج و هول بودم. احساس کردم برا خودش هم غیر منتظره بود.اما از اون اضطراب اولیه اش خبری نبود. خوب یادمه بعدش جلسه داشت و باید می رفت.دو بار بهش زنگ زدن. بماند که تلفن همراه  من وتلفن  محل کارم 150 بار زنگ زد

و خواست که بره.یعنی باید می رفت و اینبار دوباره پشت در گاه آغوشش تکرار شد.به همراه یه بوسه نرم طولانی به روی گونه راستم و سر من که رو شونه اش موند….

مثه اینکه خیلی منقلب بودم.چون به من گفت خودت را جمع و جور کنم. کاملا یادمه که دستم را بوسید اسمم را گفت و بهم گفت به دوستی با من افتخار می کنه. تا دم در باهاش رفتم. اما نفهمیدم بقیه ارباب رجوع ها را چه طور راه انداختم.

یادمه برا اولین بار بعد رفتنش از ایرانسلش به من زنگ زد که مثلا غافل گیرم کنه.

تا خونه داشتم یکی را زیر می کردم.به یه ماشین می زدم. جلوی بانک خودم می رفتم زیر ماشین.

از بخت بد شوهرم خونه بود.اما روح من اونجا نبود.تا عصر همه اش تکرار و شب بعد کار…

نتونستم برم خونه .به بهانه خرید جوراب رفتم خیابون گردی که بهم زنگ زد و….

یادم نیست کی و چه موقع بود.

بعدش یه بار در باره اون روز بهش گفتم یه جیزی می گم .نه جواب بده نه چیزی بگو…

بهش گفتم لباش خیلی نرمه…

برام نوشت ممنون.

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر


  • آخرین مطالب
  • گوناگون