موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

مرگ احساس من

نویسنده : علی بجنوردی | زمان انتشار : 05 شهریور 1398 ساعت 00:15

یک افق,یک بی نهایت...

یک٬همیشه یک است.شاید در تمام عمرش نتواند بیشتر از یک عدد باشد

ولی گاهی وقت ها می تواند خیلی باارزش باشد.

مثل یک خاطره ...

یک نگاه...

یک دوست...

یک افق...

و حتی یک بی نهایت...

این دیگر٬همان یک همیشگی نیست! 

+

نوشته شده در شنبه نهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 13:55 توسط پریسا  | 

عدالت...

کسی که احساسات تو رو به بازی می گیره

و تنهات می ذاره٬چند قدم اون طرف تر زیر پای کس دیگه ای داره له میشه.

شک نکن...

اینم بدون که کسی که عوض نمیشه حتما تعویض میشه!

و در آخر هم باید بدونی که وقتی جسمت در

آغوش دیگری باشد و دلت جای دیگر٬هزاران خطبه هم خوانده شود

باز هم خیانت است...

+

نوشته شده در یکشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 23:37 توسط پریسا  | 

بازگشت دوباره...

مرداب از رود پرسید چه کردی که زلالی؟

رود گفت:گذشتم...

سلام دوستای عزیزم.

بعد چند ماه برگشتم... شرمنده که این مدت نتونستم جواب کامنتاتونو بدم.

اما از این بعد درخدمتتونم!

سبز و پیروز باشید...

فعلا...

+

نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 22:29 توسط پریسا  | 

قرار نبود...

قرار نبود این جوری شه.

قرار بود همیشه بین دنیای من و تو فاصله قد یه دنیا باشه.

قرار نبود تو همه کس من بشی و من همه چیز تو.

قرار بود آخرش با خداحافظ  تموم بشه.

قرار نبود سلام عشق رو جواب بدیم.

قرار بود...

قرار نبود...

+

نوشته شده در دوشنبه پنجم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 12:8 توسط پریسا  | 

دختر و بهار...

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت:

«ای دختر بهار!حسد می برم به تو

عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را

با هر چه طالبی به خدا می خرم ز تو»

                                                                      بر شاخ نوجوان درختی٬شکوفه ای

                                                                      با ناز می گشود دو چشمان بسته را

                                                                  می شست کاکلی به لب آب نقره فام

                                                                    آن بالهای نازک زیبای خسته را

خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش 

بر چهر روز٬روشنی دلکشی دوید

موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او

رازی سرود و موج٬به نرمی از او رمید

فروغ فرخ زاد ـ تهران ـ بهار ۱۳۳۴  

+

نوشته شده در سه شنبه دوم آبان ۱۳۹۱ ساعت 11:9 توسط پریسا  | 

گل گلدون من...

گل گلدون من شکسته در باد

تو بیا تا دلم نکرده فریاد

گل شب بو دیگه شب بو نمیده

کی گل شب بو رو از شاخه چیده

گوشه ی آسمون٬پر رنگین کمون

من مث تاریکی٬تو مثل مهتاب

اگه باد از سر زلف تو نگذره

من میرم گم میشم تو جنگل خواب

گل گلدون من٬ماه ایوون من

از تو تنها شدم٬چو ماهی از آب

گل هر آرزو٬رفته از رنگ و بو

من شدم رودخونه٬دلم یه مرداب

آسمون آبی میشه اما گل خورشید

روی شاخه های بید دلش میگیره

دره مهتابی میشه اما گل مهتاب

از برکه های خواب بالا نمی ره

تو که دست تکون میدی 

به ستاره جون میدی

می شکفه گل از گل باغ

وقتی چشمات هم می آد

دو ستاره کم میاد

می سوزه شقایق از داغ    

+

نوشته شده در سه شنبه یازدهم مهر ۱۳۹۱ ساعت 12:13 توسط پریسا  | 

مشعل...

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل

و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک

راه می رفت.

مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟

فرشته جواب داد:می خواهم این با این مشعل بهشت را آتش بزنم

و با این سطل آب٬آتش های جهنم را خاموش کنم.

آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!  

+

نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 10:31 توسط پریسا  | 

می دانی چرا

برایم چنین بی همتایی؟

تو

همان یگانه ای

که زمانی را

برای شناختن من

صرف کردی

اهل فداکاری نیستم

اما اگر چنین کنم

عشقم نثار آنهایی ست

که بی شک قابل اعتمادند

و مرا باور دارند

نمی دانم چرا چنین سخت است

سفره ی دل گشودن

آنگاه که اسرارت را برملا می سازی

باید یقین بدانی

مخاطبت به راستی٬دوست توست

تو برایم چنین ارزشمندی

بی تو

یقین من

رنگ تردید می گیرد

تنها می دانم

به تو که می رسم

به دوست حقیقی

دست یافته ام

                                "کارلین مک کارتی"

+

نوشته شده در چهارشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 15:19 توسط پریسا  | 

ساقی

کاش می دیدم چیست

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست!

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

می تابانی

بال مژگان بلندت را

می خوابانی

آه وقتی که تو چشمانت

آن جام لبالب از جاندارو را

سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

موج موسیقی عشق از دلم می گذرد

روح گلرنگ شراب در تنم می گردد

دست ویرانگر شوق

پرپرم می کند ای غنچه ی رنگین!پر پر!

من در آن لحظه که چشم تو به می نگرد

برگ خشکیده ی ایمان را

در پنجه ی باد

رقص شیطانی خواهش را

در آتش سبز!

نور پنهانی بخشش را

در چشمه ی مهر

اهتزاز ابدیت را می بینم

بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست

                     آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست.         

+

نوشته شده در دوشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 14:48 توسط پریسا  | 

دیوار دل...

بس که دیوار دلم کوتاه است

هر که از کوچه ی تنهایی من می گذرد

به هوای هوسی هم که شده٬سرکی می کشد

و...

می گذرد 

+

نوشته شده در پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 19:46 توسط پریسا  | 

یه جاده ی غریب و دور

که راه نداره تا نسیم

منو یه دنیا خاطره

تو کوله بار بی کسیم

دونه به دونه اشکامو

به پای رویا می ریزم

که سبز بشه یه روزگار

تو باغ خشک پاییزم

خرمن امید منو

سوزونده شعله های آه

دارم تماشا می کنم

خودم رو تو قاب گناه

یه تیکه از یادمو من

می سپارمش به آسمون

تا بره با ابرا یه روز

پیش خدای مهربون

بگه خدا خدا ببین

طفلکی از خودش گریخت

با گریه می رفت و کسی

پشت سرش آبی نریخت... 

+

نوشته شده در شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 22:5 توسط پریسا  | 

به رنگ شب...

آنقدر تحمل می کنم تا تو را به راه بیاورم.

تو هنوز قدرت معجزه عشق را نمی دانی یا تظاهر می کنی که نمی دانی

اما من به این معجزه ایمان دارم و می دانم سخت ترین دل ها را

و دشوار ترین راه ها را می توان به نرمی مبدل کرد و راهوارش ساخت.

پس٬فقط صبر می خواهد.

صبر...

+

نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۱ ساعت 17:47 توسط پریسا  | 

هنگامی که شکوفه های عشق بر رخسار هر قلب پرتلاطمی

برای خود جایی می گشاید و به جوانه می نشیند٬هنگامی که

بوی عطر دلاویز عشق در رگ های آدمی جریان می یابد٬هنگامی 

که خورشید عشق در پهنه ی آسمان سینه ها می درخشد٬آنگاه

است که درمی یابیم زیستن چقدر زیباست و عشق چه با شکوه 

و روحانی است.عشق نمای زندگی است.

عشق عصاره ی حیات است.عشق نوعی امید به زندگی و دشواری های آن است.       

+

نوشته شده در جمعه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 10:49 توسط پریسا  | 

بیش از اینکه بر من بباری

کویر تشنه ای بودم

با تو قلبم تبدیل به دشتی پر از شقایق شد

پس ببار که بی تو شقایق های قلبم پر پر می شوند...

+

نوشته شده در دوشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 17:25 توسط پریسا  | 

من از عمرم چه فهمیدم

نفهمیدم که فهمیدم

همان اندازه فهمیدم 

که فهمیدم نفهمیدم...    

+

نوشته شده در سه شنبه سیزدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 18:55 توسط پریسا  | 

خداوند خلقت را در هفت روز کامل کرد:

روز اول٬زمین را آفرید

روز دوم٬آسمان را

روز سوم٬دریا را

روز چهارم٬رنگ ها را

روز پنجم٬حیوانات را

روز ششم٬آدم را

و روز هفتم خداوند اندیشید که دیگر چه بیافریند تا خلقت کامل شود...

شما را برایم آفرید و همه چیز کامل و زیبا شد!

تقدیم به پدر و مادر عزیزم٬بابت تمام زحماتشون...

+

نوشته شده در سه شنبه هشتم آذر ۱۳۹۰ ساعت 20:8 توسط پریسا  | 

دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه ی زر

راز این حلقه که انگشت مرا

اینچنین تنگ گرفته ست به بر

راز این حلقه که در چهره ی او

این همه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت

حلقه ی خوشبختیست٬حلقه ی زندگی است!

همه گفتند:مبارک باشد

دخترک گفت:دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سال ها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر

دید در نقش فروزنده ی او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته هدر

زن پریشان شد و نالید که وای

وای این حلقه که در چهره ی او

باز هم تابش و درخشندگی است

حلقه ی بردگی و بندگی است!

+

نوشته شده در پنجشنبه پنجم آبان ۱۳۹۰ ساعت 21:9 توسط پریسا  | 

خب دوستان...   به قول معروف:

                                            "اگر بار گران بودیم رفتیم..."

شوخی می کنم اما دیگه مثل سابق نمی تونم به نت بیام.

سال تحصیلی جدید دیگه کم کم داره به صورت رسمی شروع میشه و اکثرا درگیر

درس و تست و کلاس های فوق برنامه و ... میشیم.

ماهی یک بار آپ می کنم و کامنت های قشنگتونم 2 هفته یکبار چک می کنم

اما جوابتونو زیرش می دم که البته خیلی هم بابت این کارم متاسفم اما خب٬چاره ای جز این

ندارم.دیگه حرفی ندارم جز اینکه دلم برای همتون تنگ میشه...

جالبه...!!! من و دلتنگی...!!!مامان و بابام دو هفته می رن سفر٬بنده عین خیالمم

نیست ولی حالا...

شوخی می کنم!!!

با رنگ سبز مطلبمو نوشتم چون امیدوارم همیشه لحظاتتون

سبز و مملو از عشق و نشاط باشه.

برای همه ی شما دوستای گل وبلاگ نویسمم آرزوی موفقیت های روزافزون دارم.

                  آرزومند تمام آرزوهای قشنگتون:پریسا

+

نوشته شده در شنبه دوم مهر ۱۳۹۰ ساعت 18:12 توسط پریسا  | 

بارها گفتم و باز هم می گویم

که مرا ببین ولی افسوس که هیچ وقت نه گوش هایت در اختیار

من بود و نه چشم هایت...

اولین و اتفاقی ترین اثرم رو تقدیم می کنم به تمام شما دوستای وبلاگ نویسم.

واقعا بازی با کلمات جالبه!!!

+

نوشته شده در یکشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 22:38 توسط پریسا  | 

سخنان گنده از آدم های بزرگ...!!!

1.تا می توانید به آدم های فقیر کمک کنید و به یاری آنان بشتابید٬مخصوصا به این بنده ی ذلیل و حقیر و فقیر!                                                                       "فقیر الدوله بخارایی"

2.هرگز بلال را نجویده قورت مدهید تا دچار ملال نشوید!      "دی بلال"

3.جمعه ها مدرسه تعطیل است.حتی  برای شما دوست عزیز!        "این چون اون"

4.کسی که در باران راه برود خیس می شود مگر اینکه چتر داشته باشد.     "اون چون این"

5.هر که دندان خویش را روزانه در سه نوبت مسواک بزند٬بسیار کار خوبی کرده است.   "افلاچوب"

6.بزای صرفه جویی در وقت از اشتباه های دیگران سرمشق گرفته و آنها را مانند برنامه های تلویزیون تکرار نکنید!                                                                 "ابوالجاسم خان مکرری"

7.آن که ساعت از دیگران می پرسد٬خودش ساعت ندارد.                    "دینگ دانگ دونگ"

8.بچه ای که شب چای بنوشد٬رختخوابش را خیس می کند!               "مادام قوری میلوویچ"      

+

نوشته شده در پنجشنبه هفدهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 20:28 توسط پریسا  | 

نوازشم کن و ببین

                                 عشق می ریزه از صدام

صدام کن و ببین که باز

                                غنچه می دن ترانه هام

اگر چه من به چشم تو

                              کمم٬قدیمی ام٬گمم

آتشفشان عشقمو

                            دریای پر تلاطمم

گریه نمی کنم٬نرو

                           آه نمی کشم٬بشین

حرف نمی زنم٬بمون

                         بغض نمی کنم٬ببین 

+

نوشته شده در پنجشنبه دهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت 13:5 توسط پریسا  | 

آهای خوشگل عاشق

آهای عمر دقایق

آهای وصله به مو های تو سنجاق شقایق

آهای ای گل شب بو

آهای گل هیاهو

آهای طعنه زده چشم تو به چشمای آهو

دلم لاله ی عاشق

آهای بنفشه ی تر

نکن غنچه ی نشکفته ی قلبمو تو پرپر

من که دل به تو دادم

چرا بردی ز یادم

بگو با من عاشق

چرا برات زیادم

آهای صدای گیتار

آهای قلب رو دیوار

اگه دست توی دستام نزاری٬خدانگهدار

این شعر رو می خوام تقدیم کنم به

بهترین دوستم٬شقایق خانوم گل

که با ذره ذره ی وجودش

زندگیم رو لبریز احساس کرد و

لحظه هایم را شکوفا ساخت.

درست مثل خواهر نداشته ام می مونه.

امیدوارم که خوشش بیاد.

+

نوشته شده در دوشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 8:52 توسط پریسا  | 

سلام.خوبید؟؟؟خوشید؟؟؟سلامتید؟؟؟

عرضم به حضورتون٬غرض از از مزاحت و مردم آزاری و وقت گیری شما دوستای عزیز

این بود که بگم:دو تا وبلاگ جدید و با حال درست کردیم به همراه دوستم

که می خواستم خواهش کنم٬بهشون سر بزنید و نظر بدید اگر هم با تبادل لینک موافق بودید

خبر بدید که اونجا هم لینکتون کنیم.

منتظر حضور و نظرات گرمتون هستیم.آدرس وبلاگا پایین نوشته شده.

میم مثل ماااااااااااااااا...(خودم٬شقایق٬ملیکاومحیا)

آدرس:www.2mpsh.blogfa.com

اس اس تاج ایران(خودم و شقایق)

آدرس:www.ss-tajeiran.blogfa.com

+

نوشته شده در شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 23:15 توسط پریسا  | 

آدمک آخر دنیاست بخند

               آدمک مرگ همین جاست بخند

آدمک خسته نشی گریه کنی

              کل دنیا سراب است بخند

دستخطی که تو را عاشق کرد

                شوخی کاغذ ماست بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

               به خدا مثل تو تنهاست بخند   

+

نوشته شده در پنجشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 15:48 توسط پریسا  | 

زندگی گاهی گریه است٬گاهی خنده.گاهی بازنده٬گاهی برنده.

گاهی عشق است٬گاهی نفرت.

گاهی امید است٬گاهی حسرت.گاهی٬افتادن و موندن و بردن

و گاهی پر گشودن و پریدن.

زندگی مثل یک قفس تو هجوم بی پناهی.

زندگی عشق و محبت٬دل کندن از مرگ و تباهی.

زندگی مثل یک جنگه٬تنها جنگی که قشنگه.

تو نبرد زندگی٬عشق حکم تفنگه.

+

نوشته شده در شنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 18:12 توسط پریسا  | 

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر