موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

دعوا شدید با شوهر

دعوا شدید با شوهر

نویسنده : علی بجنوردی | زمان انتشار : 11 اسفند 1400 ساعت 09:02

دیشب عموم زنگ زد به گوشیم دعوت کنه برای پاگشایی.من جواب ندادم زنگ زده بود به همسر که شب جمعه شب بیایید خونمون.با پدر مادرش دعوت کرده بودشون البته.بعد هم گفته بود به خانوم و مادر خانومتم بگو خودمم زنگ میزنم بهشون.خلاصه همسر هم به پدر مادرش گفته بود‌.زنگ زد شب به من که بیاد دنبالم با هم بریم خونه شون گفتم حالم خوب نیست میشه نیام البته بخاطر این بود که بیاد خوتمون با مامانم اشتی کنه.بعدم گه گفت به پدر مادرم گفتم بهش گفتم چرا گفتی نمیدونی فرهنگ ندارن اونا.برای چی میخای پدر مادرتو بیاری تو جمعی که شخصیت من زیر سوال بره.گفت به تو ربطی نداره و دعوامون. شد و گفت مامانت گفته اینجوری بگی و مامانت پرت کرده.(عموی من ادم بسیار پست فطرتی هست  حتی زمانی که مهرداد اومد خاستگاریم رفت به مهرداد گفت مادر زنت ج ن د س...?

و گفت من دوسال از خونه فراری بودم برای به هم زدن ازدواجم البته.زنشم چشم دیدن من و مادرمو اصلا نداره و کلا ۱۴ ساله بعد فوت بابام ما رو ول کردن و رفتنو سالهاست رفت و امد اصلا نداریم.)

خلاصه مهرداد گفت مامانت داره تو زندگی ما دخالت میکنه و برامون تصمیم میگیره و در حالی که مامانم اصلا حرفی نزد فقط گفت رو اومدن من حساب نکنید

جرو بحث که بالا گرفت گفت میام جلو در خونتون حساب دوتاتونو میزارم کف دستتون.فکر نمیکردم بیاد و داره الکی تهدید میکنه.ولی اومد.اومد زنگو زد و من ار ترس اینکه به مامانم بد و بیراه نگه درو باز نکردم و گفتم مامان خابه برو.نرفت هی هم زنگ زد به من و بد و بیراه گفت رفتم پایین اروومش کنم شروع کرد تو ماشین داد و بیداد سر من و یقه مو چسبید و گفت تو خر مامانتی و بیچاره ایو

بدبختیو اینا.تا اینجا من چیزی نگفتم بهش تا اون لحظه.فقط یهو گفت اون زنیکه ی آشغال داره زندگی مونو خراب میکنه.منم قاطی کردم اینو‌گفت.گفت دیوونگی مادرت به توام سرایط کرده و ببرش دکتر و اینا.منم عصبانی شدم و داد زدم .گفت عروسی کنیم نمیزارم بیای ببینیمش و داغ دیدنتو به دلش میزارم منم گفتم مطمعتی من با تو میام زیر یه سقف؟گفت یعنی چی میخای جدا شی؟گفتم من با تو ی بی ادب و نفهم زیر یه سقف نمیرم.گفت بخدا اگه کار به اونا بکشه با ماشین مامانتو زیر میکنم.کاری میکنم ارزوی مرگ کنه.گفتم اگر یه تار مو از سر مادرم کم بشه میدونی که بدبختت میکنم پس نزار اون روی منم بیاد بالا....خلاصه گفت تا فردا تصمیمتو بگی میخای با من زندگی کنی یا  نه?

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر