دلنوشته گلایه

مهربانـــم سلام

سلام بر همه

به وبلاگ ما خوش اومدین

تـقدیمـ بـﮧ صاحب چشــمــآنے ڪـﮧ آرامشـ قـلب مـטּ است

 و صـدایـش دلنشیـטּ تــریـטּ تــرانـﮧ مــטּ اَست ،

 از بودنـت بـرایمـ عآدتے سآختے ڪـﮧ بے تــو بودטּ را بــاور نـدارم ؛

 چـﮧ خوب شـد ڪـﮧ بـﮧ دنیــا آمـدے و چـﮧ خوب تـر شـد

 ڪـﮧ دنیــآے مــטּ شـدے ؛ هـمیشـﮧ بداטּ ڪـﮧ تــآ ابـد دوستـت دارم

مهربانـــم !شرمنــده ام کــه هیچ وقت، مهربانــی هایت را منتشـــر

 نکردم امـا تــا دلــت بخواهد گلایـه هـا را “پست” کردم … و غریبه هــا

نظر” دادند…آفرین خوب مینویسی بیا کنارش درامدم کسب کن یا آمار “

 بازدیدتو زیاد کن… کــاش می توانستم صدای تــو را بنویسم مهربانم

ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﯿﻢ

ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﻤﻮﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﻢ ,

ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺩﺍﻏﻮﻧﻤﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ ..!

ﺷﮑﺎﮐﻤﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ ؛

ﺑﺪ ﺩﻝ ﻣﯿﺸﯿﻢ

ﺑﺪ ﺧُﻠﻘﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ

ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯿﺸﻪ ؛

ﺑﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﯽ ﻣﯿﺸﻪ

ﻗﻬﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﺮﺩﺗﺮ ﻣﯿﺸﯿﻢ …

ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ ﺑﺨﺎﻃﺮِ ﺗﺮﺱِ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻪ ﻫﺎﺍﺍ…

[ جمعه 13 دی 1392 ] [ ساعت 17 و 54 دقیقه و 35 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

سلام من اومدم باز بعد 3 سال

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست

تا بدانی نبودنت آزارم میدهد.....

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان.......

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار.......

لمس کن لحظه هایم را......

تویی که نمی دانی من که هستم،

لمس کن این با تو نبودن ها را

لمس کن......

[ چهارشنبه 13 مرداد 1395 ] [ ساعت 11 و 36 دقیقه و 44 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

62 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺸﯽ،

ﭘﺴﺮﻩ ﺯﯾﺮ ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻣﯿﮕﻪ :

.

.

.

.

.

ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﯾﺸﺎﻟﻪ 93 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺸﯽ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﻣﯿﺪﻩ :

78 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺸﯽ،

62 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺸﯽ،

53 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺸﯽ

38 ﺳﺎﻟﻪ ..

ﺷﺮﻟﻮﮎ ﻫﻮﻟﻤﺰ ﻫﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺷﻤﺎﺭﻩ نمیده

[ چهارشنبه 18 شهریور 1394 ] [ ساعت 20 و 19 دقیقه و 21 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

شاید روزی برسد که پشیمان شوی

شاید روزی برسد که پشیمان شوی

از ترک کردن من و فراموش کردن خاطراتم

اگر اینچنین شد باز به سوی من برگرد

چون من هیچ گاه فراموشت نمیکنم

همیشه جایت کنارم خالی ست.

[ سه شنبه 6 مرداد 1394 ] [ ساعت 09 و 01 دقیقه و 38 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ .........

ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺘﮑﺎﻥ .......

ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿـﻦ .....

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻤﺎﻧﺪ .....

ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻻ ﺑﻪ ﻻﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻫﺎﯾﺖ،ﯾﮏ ﺗﺠﺮﺑـﻪ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﺑﮑﺶ .......

ﻗﺎﺏ ﮐﻦ ....ﻭ ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺩﻟﺖ ......

ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ .........

ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ......

[ دوشنبه 5 مرداد 1394 ] [ ساعت 20 و 27 دقیقه و 02 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

کاغذهای بی جان نمی نویسند!

همه ی قراردادها را که روی

کاغذهای بی جان نمی نویسند!

بعضی را

روی قلب های هم می نویسیم...

حواست به این عهدهای غیر کاغذی باشد...

شکستَن شان

یک آدم را میشکند!

[ شنبه 3 مرداد 1394 ] [ ساعت 18 و 32 دقیقه و 32 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

دلـت”بـه راه” نیسـت !!

گـاهـى …

دلـت”بـه راه” نیسـت !!

ولـى سـر بـه راهـى …

خـودت را میـزنـى بـه “آن راه” و میـروى …

و همـه ،

چـه خـوش بـاورانـه

فکـر میکننـد … کـه تــــو … “روبـراهـى”….!

[ جمعه 2 مرداد 1394 ] [ ساعت 09 و 37 دقیقه و 01 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ

ﺍﻣﺎ !

ﻋﺎﺩﻻﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ !

ﮔﺎﻫﯽ ﺣﺘﯽ ﺗﺎﺟﺮ ﻧﻤﮏ ﻫﻢ ﻧﻤﮏ ﻧﺸﻨﺎﺱ ﻣﯿﺸﻮﺩ !

[ پنجشنبه 1 مرداد 1394 ] [ ساعت 11 و 13 دقیقه و 37 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

وحشت کردم از هیاهوی رنگها…

گفتند عینک سیاهت را بردار…

دنیا پر از زیبایست!!!

عینکم را برداشتم…

وحشت کردم از هیاهوی رنگها…

آدمها هزار رنگ میشوند…

عینکم را بدهید…

میخواهم به دنیای یک رنگم پناه ببرم…!!!

[ چهارشنبه 31 تیر 1394 ] [ ساعت 20 و 41 دقیقه و 35 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

مثل اطاق زیر شیروانی

مثل اطاق زیر شیروانی

پر از خاطره بارانم. . .

كدام واژه می فهمد

برایت چقدر دلتنگم.....

[ چهارشنبه 31 تیر 1394 ] [ ساعت 13 و 38 دقیقه و 42 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

هر چه میروم نمیرسم...

هر چه میروم نمیرسم...

گاهی

با خود فکر میکنم

نکند من باشم

کلاغ آخر قصه ها...!

[ چهارشنبه 31 تیر 1394 ] [ ساعت 12 و 17 دقیقه و 42 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

تا آخر عمر درگیر من خواهی بود

تا آخر عمر

درگیر من خواهی بود

و تظاهر می­کنی که نیستی...

مقایسه تو را

از پا درخواهد آورد

من

می­دانم به کجای قلبت

شلیک کرده­ ام

تو

دیگر

خوب نخواهی شد...

[ چهارشنبه 31 تیر 1394 ] [ ساعت 11 و 15 دقیقه و 51 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

گرگـی دست به خودکشی زد

گرگـی دست به خودکشی زد

ودروصیت نامه اش نوشته بود

پوستم رابسوزانیدتا....

هیچوقت شغالی درآن نقش مارابازی نکندکه

نفرین بره ای پشت سرمان باشد!!!

[ چهارشنبه 31 تیر 1394 ] [ ساعت 10 و 33 دقیقه و 53 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

بـعـضـی گـنـاه هـا،

بـعـضـی گـنـاه هـا،

آنـقـدر سـنـگـیـن اسـت

کـه عـذابـش

از هـمـان مـوقـع کـه مـرتـکـب شـدی نـازل مـی شـود

مـثـل

دل بـسـتـن . . !

[ چهارشنبه 31 تیر 1394 ] [ ساعت 09 و 22 دقیقه و 54 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

گاهی عکس ما را میسوزاند...

گاهی عکسی را میسوزانیم....

گاهی عکس ما را میسوزاند...

گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم...

گاهی سال ها با یک عکس زندگی میکنم...

گاهی برای یک عکس التماس میکنیم...

گاهی دیدن یك عكس یعنی پایان .....

گاهی...

راستی خاطره ها با آدم چه ها که نمی کنند ...؟؟!!

[ سه شنبه 30 تیر 1394 ] [ ساعت 17 و 47 دقیقه و 13 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

ﺷﺎﺯﺩﻩ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪ

ﺷﺎﺯﺩﻩ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪ:

ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ

ﺑﯿﺎﯼ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻧﺸﻪ ﭼﯿﻪ؟

ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ:

ﺑﺮﯼ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﻪ...!

[ یکشنبه 28 تیر 1394 ] [ ساعت 20 و 43 دقیقه و 47 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

گنجشک می خندید به اینکه چرا

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم…

من می گریستم به اینکه حتی او هم

محبت مرا از سادگی ام می پندارد…

[ دوشنبه 8 تیر 1394 ] [ ساعت 09 و 00 دقیقه و 38 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

می ریزم ریز ریز ریز چون برف

می ریزم

ریز

ریز

ریز

چون برف

که هرگز هیچ کس ندانست

تکه های خودکشی یک ابر است!

[ یکشنبه 31 خرداد 1394 ] [ ساعت 10 و 15 دقیقه و 00 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

رسیده‌ام، اما

رسیده‌ام، اما

مثل سیبی به‌وقتِ افتادن!

تو اگر بهار را صدا کنی، می‌آید

حتا اگر دلش

جا مانده باشد میانِ برف‌ها

[ یکشنبه 31 خرداد 1394 ] [ ساعت 09 و 37 دقیقه و 33 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

s

[ جمعه 29 خرداد 1394 ] [ ساعت 15 و 33 دقیقه و 37 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

“چه تلخ است فقر”

کودک شیشه پاک کن

میان ماشین‌ها می چرخید

با دستمالی چرکی

 به بهانه‌ی پاک کردن شیشه‌ها

 اما هیچ کس او را نمی دید …

 هیچ کس سکه‌ای به کاسه‌اش نمی انداخت …

 یک روز راننده اتوبوس بی‌حواسی جانش را گرفت

 و خیابان به ناگهان کفاره باران شد

از اسکناس‌های بی حاصل …

“چه تلخ است فقر”

[ پنجشنبه 21 خرداد 1394 ] [ ساعت 17 و 50 دقیقه و 59 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

خودت باش ..

خودت باش ..

کسی هم اگر خوشش نیامد

نیامد ..!

اینجا کارخانه مجسمه سازی نیست ...

[ پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394 ] [ ساعت 15 و 12 دقیقه و 49 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

گرگ تیرخورده هیچ موقع

[ شنبه 5 اردیبهشت 1394 ] [ ساعت 19 و 26 دقیقه و 47 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

دسـت بـه “صورتـم” نـزن !

دسـت بـه “صورتـم” نـزن !

می تـرسم بیـفتـد

نقـاب خنـدانـی کـه بـر چهـره دارم !

و بعــد

سیـل ِ اشـک هـایـم “تـــــــــــو” را بـا خـود ببــرد

و بـاز

من بمانم و تنهــــــایی …!!!

[ شنبه 29 فروردین 1394 ] [ ساعت 19 و 55 دقیقه و 23 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

امروز درختی را بعد از یکسال دیدم

امروز درختی را بعد از یکسال  دیدم

خشکیده بود ...

گفتم چرا خشکیدی؟

گفت بعد از آن روز که تو رفتی ...

یارت را با دیگری دیدم

زیر سایه ام می نشست

و به تو میخندید ...

[ جمعه 28 فروردین 1394 ] [ ساعت 14 و 27 دقیقه و 33 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

دنیا مثل شهربازی شده

دنیا مثل شهربازی شده ،

 جایزه بازی با آدما ،

 یه عروسک دیگست !

[ دوشنبه 17 فروردین 1394 ] [ ساعت 17 و 16 دقیقه و 04 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

شکارچیان را خبر کنید...

شکارچیان را خبر کنید...

من پلنگ زخمی ام...

من نمیتوانم زجر کش شدنم را ببینم...

من پلنگ زخمی ام...

شکارچیان را خبر کنید...

[ دوشنبه 17 فروردین 1394 ] [ ساعت 09 و 32 دقیقه و 25 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

دلم میخواهد

دلم میخواهد

یک روز برایم تعریف کنی :هرگز فراموش نشدنچه طعمی دارد ؟ ؟ ؟ 

[ یکشنبه 9 فروردین 1394 ] [ ساعت 16 و 36 دقیقه و 37 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

از كی خط می‌گیری؟

از كی خط می‌گیری؟

.

.

.

این دست‌خط ِ تو نیست!

[ شنبه 23 اسفند 1393 ] [ ساعت 14 و 44 دقیقه و 17 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

شب‌ها مترسک کتش را

شب‌ها مترسک کتش را

روی شانه‌ی آدم‌برفی می‌اندازد

سیگاری با هم می‌کشند

و پرنده‌ها را به هویج مهمان می‌کنند.

ما که خواب‌ایم،همه با هم رفیق‌اند

ما که بیدار،دنیا دوباره سنگ می‌شود

[ چهارشنبه 20 اسفند 1393 ] [ ساعت 19 و 11 دقیقه و 23 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

یعقوب به من آموخت

یعقوب به من آموخت وقتی زندگیت كنارت نیست.....كوری بهتراست.

[ سه شنبه 19 اسفند 1393 ] [ ساعت 10 و 32 دقیقه و 11 ثانیه ] [ علی وزهرایی ]

[ نظرات() ]

.: تعداد کل صفحات 27 :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ ... ]