موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

عشق و نگاه

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:45

دكتر هلاكویى

آیا عشق در یك نگاه ممكن است؟ بله

یعنی انسان ها می توانند در یك نگاه عاشق شوند٬ 2 تا 3 ثانیه كه در زبان انگلیسی infatuation نامیده می شود كه به معنی تب عشق است٬ واله و شیدا شدن است٬ هوس است٬ یكمی هم بهتر جنون عشق است.

امروز می دانیم كه قلب و عشق هیچ ارتباطی به هم ندارند. آن زمان كه قلب را با قلبی دیگر عوض كردند یا قلب مكانیكی گذاشتند تغییری حاصل نشد چون همه چیز فقط در مغز است و بنابر این در قلب خبری نیست.

روزی كه شما گرفتار تب عشق و هوس عشق می شوید همه چیز بر هم می ریزد. شما اولا خودتان را گم می كنید و در حقیقت به نوعی دیگری را پیدا می كنید.

بدن شما ارتباط عادی خودش را از دست می دهد و به یكباره شمای چهل ساله، چهار ساله كه سهل است، چهار ماهه می شوید٬ حالی پیدا می كنید كه تا به حال هرگز نداشتید٬ زتدگی جهت و معنی دیگری پیدا می كند٬ هدف دیگری پیدا می كند و به راه دیگر می افتد.

مطالعات نشان می دهد كه ذهن این افراد 85 درصد انرژی روانیش را صرف معشوق می كند و تا مرز 10 درصد می رسد. نه تنها با فكر او می خوابد٬ با فكر او بیدار می شود و حتی فكر می كند كه او راجع به او چه فكری می كند. نوعی از وسواس یا گیر دادن است. به یكباره كسی همه وجود شما را اشغال میكند. شما به گونه ای دیگر از آن خودتان نیستید بلكه متعلق به او و جزء و ملك او هستید.

فروید اسم این را تاخیر و یا بسته شدن میل جنسی می داند كه در آن حقیقتی است. اما متخصص دیگری باورش بر این است كه اصولا infatuation یا این حالت تب عشق نوعی دوستی همراه با گرایش جنسی است كه در این هم حقیقتی هست اما نكته بسیار مهم این است كه در این عشق رابطه جنسی آنقدر ها اهمیتی ندارد.

نه در این و نه در نوع دیگر كه به عنوان Romantic Love آن را میشناسیم. تا آنجایی كه نود و پنج درصد زنان و نود و یك درصد مردان بر اساس مطالعات گفته اند كه ما به هیچ وجه به فكر رابطه جنسی با كسی كه این چنین عاشقش شدیم نبودیم. یعنی مطلقا موضوع اصلی و اساسی ما رابطه جنسی نبوده. بنابراین مسئله از جای دیگری و به گونه دیگری است. شما در حقیقت در طول زندگیتان دیوارهایی درست كردید این دیوارها را خراب می كنید و پل می كنید٬ شما قلاب هایی دارید كه بتوانید چیزها را بگیرید٬ آن را قلاده ای می كنید كه به گردن خودتون می بندید و در اختیار آن آدم می گذارید٬ حتی در این حالت گفته شده كه این افراد وقتی كه دست معشوق را میگیرند حالا راه رفتن را هم از خاطر می برند و برخی از اوقات تعادل خودشون را از دست می دهند. آن چنان محو و مات و مبهوت می مانند كه حدی برایش متصور نیست.

اما نكته جالب این هست كه بر خلاف تصور چنین افرادی وارد مرحله Idealization یا بت سازی معشوق نمی شوند . مهم در روانكاوی: برخی اوقات معشوق را تبدیل به یك موجود حیرت انگیزی برای آنچه كه هست و بنابراین عاشق چیزی می شوید كه شما تصور می كنید هست اما در حالت Infatuation یا تب عشق مسئله Crystallization هست یعنی تعبیر دیگر روانی است به این معنا كه نه تنها او را همانگونه كه هست می بیند٬ معایب و اشتباهات و اشكالات او را بیشتر می بیند. چرا؟

دلیل اولش به نظر می رسد كه این ارتباط و این نوع تب عشق و جنون عشق از یك میكروب و یا ویروسی می آید به نام “بو” Smell . یعنی بزرگترین عاملی كه سبب می شود انسان گرفتار این نوع عشق بشود. بوی طرف مقابل است “بو”. بنابر این بسیاری از اوقات عامل اولیه چنین جذبی در بو هست كه به نوعی سیستم را به حركت در می آورد و نتیجتا گرفتاری در آنجاست.

نكته جامعه شناسی مسئله كجاست؟ در بسیاری از فرهنگ ها متوجه شدند كه بزرگترین اشكال عاشق و معشوق٬ بوی بدن معشوق است. مخصوصا در بعضی از گروهها مانند ژاپنی ها یا گروههای دیگر. ولی بعدا مطالعات علمی نشان داده علت این است كه در این جوامع همه ازدواج ها٬ ازدواج های از قبل ترتیب داده شده بوده یعنی پسر و دختر هیچ حقی برای انتخاب نداشتند و بعدا به هیچ وجه طلاق ممكن نبوده٬ افراد مجبور بودند كه تمایل جنسی خودشان را با فرد غریبه كه دوست ندارند٬ داشته باشند و بنابراین در طول زمان آهسته آهسته این نزدیكی كه بوی بدن بوده آنها را اذیت می كند. بنابراین اگر كسی هستید كه نسبت به بوی بدن بیشتر مردم از جنش مخالف حساسید احتمالا یك اتفاقی در طول تاریخ زندگی شما یك جایی در فامیل محترم افتاده و به همین جهت باید توجه به آن داشته باشید.

و امروز می دانیم بو هم موجب ترس است هم آرامش٬ هم خشم هم عطوفت و مهربانی٬ هم عشق و هم تنفر٬ هم لذت و هم درد است و بنابر این عامل اولیه كه سبب می شود مردم این چنین به هم گره می خورند بو هست.

دوم به نظر می رسد كه كودك انسانی بین پنج٬ شش٬ و مخصوصا هفت٬ هشت سالگی كه به نوعی پیش نویس زندگی اش را می نویسد و به نوعی نمایشنامه زندگی اش را طرح می كند٬ مشخص میكند كه چگونه موجودی را به عنوان جفت خودش می خواهد كه غالبا ناشی از حس و احساس و یا مشاهده رفتار پدر و مادر٬ خواهر و برادر و عزیزان و اطرافیانش است.

امروز از نظر علمی می دانیم و شاید برایتان تعجب آور باشد كه انسان در شش٬ هفت سالگیش نمایشنامه زندگی اش را می نویسد و بیش از هشتاد درصد مردم كاری را كه تا هشتاد سالگی میكنند همان است كه در شش٬ هفت سالگی نوشتند. برخی در دنیای امروز در حدود هجده تا بیست و دوسالگی تجدید نظری در این نمایشنامه زندگی می كنند. اما بسیاری از ما همانگونه كه در شش٬ هفت سالگی دلمان می خواسته قهرمان باشیم٬ نجات دهنده باشیم یا احتمالا وابسته باشیم تا آخر عمر اساس روابط ما در همان چهارچوب و در همان زمینه باقی می ماند.

بنابراین من و شما مشكل دیگری كه داریم این است كه در ذهنمان یك طرح و قابی داریم از كسی كه می خواهیم عاشقش بشویم و دوست داشته باشیم. شكل و فرمش كشیده شده است. بنابراین وقتی به اینجا تشریف می آورید قابتان دستتان است و به هر كسی می رسید كه شبیه تر است نگاهش می كنید٬ میگذاریدش در دستگاه فیلمبرداریتون ببینید اینجا می خوند یا نه. البته آهسته آهسته تجدید نظر می كنید و می بینید خیلی فاصله و فرق دارد ولی دیر یا زود بعضی از اوقات یك كسی دقیقا در ظاهر با این match می شود.

بنابراین گفته شده كه آن طرح ایده آل زندگی شما ٬ طرح ایده آل معشوق در ذهن همه ما هست و بعضی بسیار شدید به طوریكه همه جا به دنبالش هستند.

مورد دیگری كه در اینجا اهمیت دارد این است كه من و شما در وقت Infatuation و این تب عشق متاسفانه قدرت ارزیابی ٬ قضاوت و تصمیم گیری را از دست میدهیم یعنیEvaluation   Judgment and

Decision Making كه باید در صحنه آگاه باشد می رود سراغ نا آگاه و معلوم است من و شما بر می گردیم به یك موجود سه ٬ چهار ساله در حالی كه چهل ساله ایم و اونجاست كه تصمیم می گیریم. بنابراین خیلی از اوقات یك چیز جلب توجه شما را می كند: زیبایی آن آدم٬ شهرت و قدرت و پول و محبوبیت این آدم برای من كافی است. كسانی هستند كه فكر می كنند فقط زیبایی زن٬ خوش تیپی مرد٬ قدرت مالی یا اصالت خانوادگی برای این كارها كافی است.

مورد بعد كسانی هستند كه از زندگی حوصله شان سر رفته٬ دنبال هیجاناتی می گردند و این هیجان را با خطر درست می كنند و بنابراین سراغ كسی می روند كه می دانند حتما دارند آسیب می زنند٬ سراغ كسی می روم كه می دانم امكان دسترسی و نزدیكی به او نیست٬ سراغ كسی می روم كه می دانم من را به هم می ریزد.

بنابراین هر زمان كه در زندگیتان حوصله تان سر رفته خطر این نوع عشق ها و تب عشق وجود دارد.

مورد دیگر کسانی هستند که تنهایند. میدونید که تنهایی یعنی بی کسی٬ جدایی یعنی بی اویی. تنهایی رسیدن من به این نقطه است که هیچکس در جهان نیست. همه اشیا و کالا هستند٬ همه به دنبال استفاده و سوء استفاده از من هستند٬ پس بنابراین کسی در جهان نیست. آدم تنها برخی از اوقات به این شک می افتد که شاید کسی باشد و اینجاست که به یکباره در یک مهمانی در یک محل در یک محیط کار برای اولین بار یا بعد از مدتی به یکباره کسی را دقیقا آن فردی می بیند که تنهاییش را میتواند از بین ببرد.

مورد دیگر افرادی هستند که خالیند. اینها کسانی هستند که به دنبال دیگری می گردند که او را با خودشون پر کنند. بنابراین من دیگری را می گیرم در وجود خودم که تا حدودی اندازه است می گذارم و حالا یک احساسی می کنم از همه چیزی که همیشه به دنبالش بودم برای اینکه من آنها را دارم. اما اشکال کار این است که درست مانند بدن که به راحتی هر شئ خارجی را انکار می کند٬ پس می زند .

متاسفانه هر کسی را که به دلیل خالی بودن شما به وجود خودتان می برید حتما او را بیرون خواهید انداخت. یعنی اجتناب ناپذیر است و در اینجاست که بنده همیشه در برنامه های رادیویی صحبتی دارم که ازدواج بین دو تا آدم برابر هست و دوتا آدم شبیه و مانند. به خاطر این است که روزی که شما سراغ کسی می روید که تمام چیزهایی که شما ندارید٬ او دارد خطری شما را تهدید می کند این است که در چاه عشق او بیافتید اما متاسفانه در آن چاه خفه بشوید.

منی که شهرتی ندارم به دنبال آدمی هستم که شهرت دارد و ……..معلوم است که سراغ آن آدم میروم نه به خاطر اینکه او را دوست دارم٬ برای اینکه او را می خواهم در خودم٬ با خودم و برای خودم داشته باشم. اما متاسفانه این شئ خارجی من را گرفتار می کند به طوریکه من خجالتی شرمگین که حتی جرات بیان نظر عادی خودم را ندارم آن زمان که در یک مهمانی با کسی روبرو می شوم که به راحتی می تواند جلب توجه کند و حرف ها را بزند معلوم است عاشق او می شوم و می خواهم او را داشته باشم. اما دو یا سه ماه بعد از ازدواج در مهمانی وقتی که او شروع می کند به حرف زدن من حالا از شدت خجالت می خواهم زیر میز و صندلی قایم بشوم. علت این است که حالا من را رنجم می دهد و به همین جهت است که او را دیگر نمی توانم تحمل کنم. بنابراین به میزانی که من خالی ترم خطر این تب و جنون عشق در من بیشتر است و می تواند من و شما را گرفتار کند.

مورد بعد کسانی هستند که احساس عدم امنیت می کنند. شما می دانید دو نیاز واقعی انسان نه نیاز حقیقی٬ نیازهای فیزیکی و بعدا امنیت است. هر کس که امنیت ندارد همیشه به دنبال پناهگاه می گردد و بنابراین من و شما می توانیم به دنبال پناهگاهی بگردیم فقط و فقط به خاطر اینکه بتوانیم امنیت و آرامشی پیدا کنیم و در آنجا برای مدتی قرار بگیریم ٬ زیرا وجود نگران ما به یک چنین محلی احتیاج دارد.

عامل دیگر پایین بودن عزت نفس یا Self Esteem است یعنی آن زمانی که من برای خودم ارزش و احترام و اهمیتی قایل نیستم٬ آن زمانی که من دارای پوست روانی نیستم٬ آن زمانی که من خودم را کمتر و بدتر از دیگران می دانم به دنبال کسی هستم که با داشتن او به جایی برسم. فاجعه در طول تاریخ این بوده که مردان قرار بوده آدم مهمی بشوند و زنان قرار بوده زن آدم مهمی بشوند و دقیقا اشکال از همین جاست که من از این طریق مایل بودم به حرمت نفسی برسم.

مورد دیگر میل به خواستنی بودن است. این اشتیاق که من را دوست داشته باشند من را به آنجا میرساند که آن چنان تو را دوست داشته باشم که تو هیچ چاره ای جز اینکه م را دوست داشته باشی نداشته باشی. یعنی من آنچنان واله و شیدا و حیران تو هستم٬ آنچنان با همه چیز تو به هر صورتی به هر شکلی می سازم٬ حتی حاضرم رقیب و حریف را هم در خانه ازشون مراقبت کنم٬ کنیز تو بشوم٬ برده و غلام تو بشوم اما تو را داشته باشم.

بنابراین متاسفانه بسیاری از اوقات من و شما وقتی که می خواهیم خیلی خواستنی باشیم می گوییم حالا من به تو نشان می دهم خواستنی یعنی چه. یعنی من آنقدر برای تو میمیرم که تو دیگر هیچ چاره ای جز این نداشته باشی که من را یک نگاهی بکنی و متاسفانه اینجاست که شما آماده می شوید برای آن تب عشق.

مورد بعد شما اصولا آدم معتادی هستید. مثل یک هروئینی که وقتی هروئین دید دیگر حواسش را نمیفهمد. یعنی یک Addicted Personality داریم که اینها همینجوری می گردند عاشق بشوند. اصلا عاشق شما هم نیستند عاشق عاشق شدند. یعنی همینجوری ما عاشق باشیم.

بسیاری از آدم ها به میزانی که هیچ چیز ندارند همه چیز را از همه می خواهند. چون من نه دوست داشتنی هستم نه خواستنی. امیدم این است که اگر تو را خیلی خیلی بخواهم تو هم شاید یک روزی یک جوری من را بخواهی و از این طریق یاد بگیری که البته می دانیم از نظر علمی این مال آسیب سه تا شش سالگی است چون کسی که آسیب سه تا شش سالگی خورده یک تصور معجزه گرایانه ای دارد که فکر می کنند اگر خوبی کند٬ مردم خوب می شوند و با او خوب می شوند. من اگر رفتارم خوب باشد رفتار تو هم عوض می شود. این یک گرفتاری است که متاسفانه متوجهش نیستیم به خاطر آسیبی که من و شما در آنجا خوردیم.

بنابراین بگذارید راحتتان کنم: آدم سالم Infatuation پیدا نمی کند.

آدم سالم کسی نیست که در یک نگاه عاشق بشود.

عشق در یک نگاه هست اما نشانه گرفتاری است٬ نشانه بیماری است. نشانه اشکال است و حتما هم دوران کوتاهی دارد.


نه در نگاهِ اول،

بلکه عشق در آخرین نگاه است !زمانی که می خواهد از تو جدا شودآن گونه که به تو مینگردبه همان اندازه دوستت داشته است

ناظم حکمت ‌‌

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر