موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

شعر فلسفی سنگین

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

منزل عشق از جهانی دیگر است
مرد عاشق را نشانی دیگر است
بر سر  بازار سربازان عشق

زیر هر داری جوانی دیگر است

عقل میگوید که این رمز از کجاست

کاین جماعت را نشانی دیگر استبر دل مسکین هر بیچاره ایشاه را گنج نهانی دیگر استاین گدایانی که این دم میزنندهر یکی صاحبقرانی دیگرست

برچسب‌ها:

غزل سعدي

,

شعر سعدي

,

غزل عرفاني

,

شعر عاشقانه

,

شعر فلسفي
+

نوشته شده در  یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۲ساعت 2:35  نگارنده : داریوش | 

پارسیان در زمان شاهنشاهی کورش اندازه میان بردگی و آزادگی را نگاه می داشتند. از اینرو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور بسیاری از ملتهای جهان شدند. در زمان او (کورش بزرگ) فرمانروایان به زیر دستان خود آزادی میدادند و آنان را به رعایت قوانین انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی می کردند. مردمان رابطه خوبی با پادشاهان خود داشتند از این رو در موقع خطر به یاری آنان می شتافتند و در جنگ ها شرکت می کردند. از این رو شاهنشاه در راس سپاه آنان را همراهی می کرد و به آنان اندرز می داد. آزادی و مهرورزی و رعایت حقوق مختلف اجتماعی به زیبایی انجام می گرفت.

افلاطون - (۳۴۷ تا ۴۷۷ پیش از میلاد)

برچسب‌ها:

آزادي

,

گفته هاي بزرگان درمورد آزادي

,

ارد بزرگ

,

سخنان انديشمندان درباره آزادي

,

كورش بزرگ وآزادي

,

فردوسي خردمند

,

گاندي

,

ماكدونال

,

جبران خلیل جبران

,

كنفوسيوس

,

دهخدا

,

تاگور

,

پارسيان وآزادي

,

كورش و آزادي

,

افلاطون و كورش
هـمـه ي مـطـلب
+

نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۱ساعت 0:31  نگارنده : داریوش | 

жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж

" بر روی بالشـی كه از مــرگ پرنده ها پـر است

نمی تـوان خواب پــرواز را دیـد "

жжжжжжжжжжжжжжжжжжжжж

برچسب‌ها:

فلسفي

,

ادبي

,

مرگ پرنده

,

پرواز
+

نوشته شده در  یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱ساعت 20:19  نگارنده : داریوش | 

من از رنگ قرمز آسمان می ترسم

من از قهر پروردگارمن از خشم روزگار می ترسماز واژه های تلخ ...

46620155206507169068.jpg


هـمـه ي مـطـلب
+

نوشته شده در  جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱ساعت 5:54  نگارنده : داریوش | 

برام از خاطره سنگری بساز<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /?>

بید بی ریشه رو شن باد میبره
نسل بی گذشته رو خاک غریب

مثل شخم کهنه از یاد میبره

+

نوشته شده در  سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۱ساعت 4:6  نگارنده : داریوش | 

باور ما  در ابتدای هركار دشواری تنها عاملی است که پيروزي نهایی مان را تضمین می کند.


هـمـه ي مـطـلب
+

نوشته شده در  جمعه ۱۹ آبان ۱۳۹۱ساعت 6:58  نگارنده : داریوش | 

دیروز
ما زندگی را<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /?>

به بازی گرفتیم

امروز ،او

ما را

فردا  ...؟

+

نوشته شده در  پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۱ساعت 6:49  نگارنده : داریوش | 

 واژه هاي بيهوده و ناقص

در انعكاس آينه هاي بي اعتنا

در سايه سار درختان بي عبور

سنگيني سيه گفتار من

را ادراك نيست

حرف از نسل كلافه واژه هاي بي صدا

55293296323644992580.jpg
هـمـه ي مـطـلب
+

نوشته شده در  جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۱ساعت 2:29  نگارنده : داریوش | 

اکنون که قناری ها

را سر می برند

 اکنون که باز
 سودازدگانی   کباب جگر چکاوک    را خوش   دادند
 کودکانمان را چه گونه فرا یاد آریم
 که
پرنده ای بوده و آوازی

برچسب‌ها:

منوچهر آتشي
هـمـه ي مـطـلب
+

نوشته شده در  چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۱ساعت 20:17  نگارنده : داریوش | 

غروب فصلی
این کفتران عاصی شهر
به انزوای ساکت آن سوی میله های بلند
هرگز طلوع سلسله وار شبی در اینجا نیست
و تو بسان همیشه ، همیشه دانستن
چه خوب می دانی


هـمـه ي مـطـلب
+

نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱ساعت 2:52  نگارنده : داریوش | 

چشمه ی پیری است
در انتهای راه کویر
باید گذشت از این راه ؟
این مرد راه
صبوری و تسلیم
جاری ست
در رگش
بر هوتیان کلافه ی تنهایی
باید ز راه مانده ، گذشتن
باید که سرافراز به چشمه رسیدن
این چشمه در انتظار عبث نیست<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /?>

+

نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱ساعت 2:48  نگارنده : داریوش | 

جایی به من بدهید
 دورترین دلتنگی آدمی با من است
گفته بودم
روزی باران دریا را خیس خواهد کرد
و تلخ ترین روز ماه خواهدرسید
و تلخ ترین
تبخیر
آسمان را سیاه خواهد کرد

برچسب‌ها:

هيوا مسيح
هـمـه ي مـطـلب
+

نوشته شده در  سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۱ساعت 20:5  نگارنده : داریوش | 

می دانی
پرنده را بی دلیل اعدام می کنی؟
در ژرف تو
آینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد
و دستان تو محلولی ست
که انجماد روز را
در حوضچه ی شب غرق می کند


هـمـه ي مـطـلب

+

نوشته شده در  دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۱ساعت 19:25  نگارنده : داریوش | 

وقتي كه شب هنگام گامي چند دور از من
نزديك ديواري كه بر آن تكيه مي زد بيشتر شبها
با خاطر خود مي نشست و ساز مي زد مرد
و موجهاي زير و اوج نغمه هاي او
چون مشتي افسون در فضاي شب رها مي شد


هـمـه ي مـطـلب

+

نوشته شده در  پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۱ساعت 16:0  نگارنده : داریوش | 

دو تا كفتر
نشسته اند روي شاخه ي سدر كهنسالي
كه روييده غريب از همگنان در دامن كوه قوي پيكر
دو دلجو مهربان با هم
دو غمگين قصه گوي غصه هاي هر دوان با هم
خوشا ديگر خوشا عهد دو جان همزبان با هم

برچسب‌ها:

مجموعه اشعار مهدي اخوان ثالث
هـمـه ي مـطـلب
+

نوشته شده در  پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۱ساعت 15:45  نگارنده : داریوش | 

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر