موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

شعر در سوگ عزیزان

نویسنده : سمیرا | زمان انتشار : 22 مرداد 1398 ساعت 10:50

دلبری

در سوک عزیزان:

باز این قصه تکراری گلبرگ و خزان
شرح حالی است برای تو که بی‌تکراری

دلبری کردی و دلدار تو را با خود برد
این بود عاقبت نیکی و خوش کرداری

+

نوشته شده در یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸ ساعت 16:8 توسط مستوفی  | 

شیشه عمر

در سوگ عزیزان:

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند
قاب عکس توست اما شیشه ی عمر من است ...

بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند


تار موی توست اما ریشه ی عمر من است ...

+

نوشته شده در یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ ساعت 15:58 توسط مستوفی  | 

دوستت دارم

میان تمام نداشتن‌ها، دوستت دارم

شانس دیدنت را هر روز ندارم

ولی دوستت دارم

وقت‌هایی که روحم درد دارد و می‌شکند،

شانه‌هایت را برای گریستن، کم دارم

ولی دوستت دارم

وقت دلتنگی‌هایم، آغوشت را برای آرام شدن، ندارم

آری! همه وجودمی، ولی هیچ جای زندگی‌ام، ندارمت

و میان تمام نداشتن‌ها، باز هم با تمام وجودم، دوستت دارم


+

نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ ساعت 17:49 توسط مستوفی  | 

ناورم ناید

جهت سوگ عزیزان:

باورم ناید که دیگر نشنوم آوای تو
یا نبینم روی ماه و قامت زیبای تو

سالها سنگ صبورم بودی و هم‌صحبتم
بی تو رنگ یأس دارد منزل و مأوای تو

+

نوشته شده در چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۶ ساعت 16:37 توسط مستوفی  | 

جای آرمیدن

در سوک عزیزان (قباد):

ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صد هزار سال، از دل خاک
چون سبزه، امید بردمیدن بودی

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
وز دست اجل، بسی جگرها خون شد

افسوس که نامه جوانی، طی شد
وان تازه بهار زندگی، دی شد

آن مرغ طرب که نام او بود «قباد»
فریاد ندانم که کی آمد و کی شد

+

نوشته شده در یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵ ساعت 16:6 توسط مستوفی  | 

غصه فردا

در سوک عزیزان:

کاش بودی تا دلم تنها نبود
تا اسیر غصه فردا نبود

کاش بودی تا فقط باور کنی
بی تو هرگز زندگی زیبا نبود

+

نوشته شده در یکشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۵ ساعت 15:47 توسط مستوفی  | 

خندان

در سوک عزیزان:

خبر کوتاه و غیر منتظره بود؛
چهره خندان و دوست داشتنی او؛
رو به آسمان کرد و برفت.

+

نوشته شده در چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵ ساعت 15:54 توسط مستوفی  | 

اگر...

در سوک عزیزان:

اگر از میان ما، زودتر از همه، زندگی تو را فرصت زنده بودن، به اتمام نمی‌رسانید، چیزی از آسمان و زمین کم نمی‌شد؛
ماندن تو باری بر دوش زمین اضافه نمی‌کرد؛
شادی‌ات از شادی کسی نمی‌کاست؛
و غمت اندوه جهان را فزونی نمی‌داشت؛
تنها و تنها سالیانی بیشتر؛
سالیانی که برای تاریخ به سان لحظه‌ای چشم بر هم زدن است؛
اینکه تنها حضورت کمی ادامه می‌داشت؛
مانند درختانی که همسالان تواند؛
یا بناهایی که شاید اکنون مانند آنها خسته و باوقار سال‌های میانسالی را می‌گذراندی؛
همین تعداد کافی بود؛
لازم نبود حتی به سان کوهی قرنها پابرجا باشی؛
این روزهای بیشتر از روزگار، چیزی نمی‌کاست؛
این روزهای بیشتر، به ما چه چیزها که نمی‌افزود؛

+

نوشته شده در چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵ ساعت 15:52 توسط مستوفی  | 

پرستوی عاشق

در سوک و سنگ قبر عزیزان:

تو بودی نوگل گلخانه ما
سفر کردی تو از کاشانه ما

همانند پرستوهای عاشق
خودت رفتی، غمت در خانه ما

+

نوشته شده در چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵ ساعت 15:45 توسط مستوفی  | 

دست و پای تو

در سوک جوان و فرزند و سنگ فبر:

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را؟
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را

کی‌ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که  غرق بوسه کنم، باز دست و پای تو را

دل گرفته من کی چو غنچه باز شود؟
مگر صبا برساند به من هوای تو را

+

نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۵ ساعت 16:48 توسط مستوفی  | 

قیمت جان

در سوک عزیزان:

مرگ تو را چو داد گردون خبرم
خبرت نیست که یک باره چه آمد به سرم

کاش با قیمت جان، عمر تو می‌شد ممکن
تا دهم جانی و از بهر تو عمری بخرم

+

نوشته شده در یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴ ساعت 9:41 توسط مستوفی  | 

دل شکسته

در سوک عزیزان:

جهانا بی‌وفایی‌ها نمودی
دمی با دل‌شکسته‌ها نبودی

عزیزی از عزیزان را ربودی
غم عالم به قلب ما فزودی

+

نوشته شده در یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴ ساعت 9:36 توسط مستوفی  | 

زنده‌یاد و زنده‌باد

در سوک و سنگ قبر عزیزان، روی سنگ قبری دیدم:

حیف شد از دست ما رفت آن عزیز
آن توانا
آن بزرگ
آن زنده یاد
کاش تا او زنده بود
می‌شنید از ما بزرگی‌های خویش
می‌شد از این گفتگوها نیز شاد
کاشکی جای سرود زنده‌یاد
در حضورش می‌سرودم زنده‌باد

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 19:44 توسط مستوفی  | 

فرصت بودن

در اطلاعیه فوت پدری دیدم:

نابهنگام اجل، فرصت بودن بگرفت
بلبلی را ز چمن، حین سرودن بگرفت

مهر تو، حک شده در قلب همه یارانت
کی توان خاطر تو، تا دم ماندن بگرفت

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 19:35 توسط مستوفی  | 

دیده و دل

در سوک عزیزان:

رفتی و از رفتنت قلبم شکست
دیده و دل از غمت در خون نشست

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 19:27 توسط مستوفی  | 

شوق تو

جهت سوک و سنگ قبر عزیزان:

از یاد تو یک نفس دلم غافل نیست
هر چند که جز حسرت دل حاصل نیست

از شوق تو می‌سوزم، ولی سازم، چون
آن دل که به شوق تو نسوزد، دل نیست

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 16:12 توسط مستوفی  | 

چه تلخ!

در سوک عزیزان:

می‌توان گفت چه تلخ!
یا چه سنگین و سیاه!
یا که افسوس و فغان و صد آه!
می‌توان در پی اندوه و غم رفتن آن یار رحیم!
صبح هر روز، به اندازه صد سال گریست!
مرگ درماندگی و ماتم نیست،
ماتم و گریه و افسردگی هر دم نیست!
مرگ تاریکی و ماتم نیست؛
رمز تاریکی مرگ، لحظه آن مژه بر هم زدن و چشم گشودن به جهان دگر است!
لحظه شوق به معبود رسیدن شاید، چشم‌ها را باید بست!
زندگی در گذر ثانیه‌ها، جاودان ساختن نیکی‌هاست، مرگ آغاز دگر زیستن است.

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 16:1 توسط مستوفی  | 

عهد مهرویان

در سوک عزیزان:

این دو روز عمر در ناکامی و حیرت به سر شد
لحظه‌ها در ماتم و افسردگی‌ها سربه‌سر شد

در جوانی سوخت ما را غنچه نشکفته دل
در بهاران نیز، دل از عشق خوبان دربه‌در شد

عهد مهرویان، فریبی بود در غوغای هستی
شور و مستی‌ها سرابی بود و یکسر شور و شر شد

ناله‌های ساز ما هم در گلو بشکست ساقی
عاقبت رنجور از جور زمان، سر زیر پر شد

تا به کی در کوره راه زندگی باید دویدن؟
داد از این سرگشتگی‌ها، داد از این بیهودگی‌ها

از: استاد هرمز صمدانی

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 15:58 توسط مستوفی  | 

گوهر ناب

در سوک سید مرتضی طاهرپور, پدر دلسوز انجمن خوشنویسان: 

آن یار شفیق و مهربان رفت
آن گوهر ناب خوش‌بیان رفت

آن سید مرتضی، از این جمع
در ماه حسین از این جهان رفت

در ماتم و سوک و فرقت یار
طاقت ز کفم، تاب و توان رفت

سروده عبدالرضا اتحاد

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 15:56 توسط مستوفی  | 

قصه درد

در سوک و سنگ قبر عزیزان:

قصه درد تو را به که باید گفتن؟
ناله شام و سحر، را به که باید گفتن؟

روزها رفت و غم از سینه ما پاک نشد
این غم دیرگذر، را به که باید گفتن؟

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 15:53 توسط مستوفی  | 

می

در سوک و سنگ قبر عزیزان:

هر که آمد به جهان، اهل فنا خواهد بود
آنکه پاینده و باقیست، خدا خواهد بود

 جهان ساقی، فلک ساغر، اجل می
خلایق جرعه نوش مجلس وی

خلاصی نیست یاران، هیچ کس را
از این ساقی، از این ساغر، از این می

به جای یاران «اصلی» بوده است

این شعر از بابا اصلی دماوندی است.

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 15:49 توسط مستوفی  | 

تنها و خسته

در سوک و سنگ قبر عزیزان: 

چندی است آسمان دلم وا نمی‌شود
یک غم نشسته روی دلم پا نمی‌شود 

احساس می‌کنم که دگر خاطرات تو
کنج خیال خسته‌ی من جا نمی‌شود 

روزی درست مثل همین روزهای غم
گفتی بیا که دست‌های تو تنها نمی‌شود 

حالا بیا و ببین که چه تنها و خسته‌ام
بعد از تو هیچ وقت دلم وا نمی‌شود 

نقل از: راجعون rajeoon.com

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 15:14 توسط مستوفی  | 

آخرین نگاه

در سوک عزیزان: 

خاطر آخرین نگاهش، قلبمان را به آتش کشیده
یاد آخرین کلام گرمش، سینه را مالامال اندوه کرده است
و در میان موجی از ناباوری
در حسرت نگاه با محبتش می‌سوزیم

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 13:19 توسط مستوفی  | 

برایت

 برای سوک و سنگ قبر عزیزان:

تا ابد جای تو در دیده ماست
سال‌ها گر گذرد یاد تو در سینه ماست 

به پاس آن همه مهر و وفایت
حقیر است این محبت‌ها برایت

نقل از: راجعون rajeoon.com

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 13:13 توسط مستوفی  | 

منزل ویران

در سوک و سنگ قبر عزیزان:

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم 

گر چه دانم که به جایی نبرد راه، غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم 

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم 

چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم 

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیده گریان بروم 

نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم 

به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم 

تا زیان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم 

ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم  

از: حافظ شیرازی

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 13:12 توسط مستوفی  | 

پرید و رفت

در سوک و سنگ قبر عزیزان:

آسوده آنکه رنج جهان را کشید و رفت
خشنود آنکه بانگ خدا را شنید و رفت 

در حیرتم که عمر شتابنده چون گذشت
گویی نسیم بود که بر گل وزید و رفت

این باغ غیر داغ عزیزان گلی نداشت
خوشبخت آن پرنده کزین جا پرید و رفت

نقل از: راجعون rajeoon.com

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 13:11 توسط مستوفی  | 

بی تو

در سوک و سنگ قبر عزیزان:

بی تو هرگز زندگی شوری ندارد
بی تو هرگز شمع دل نوری ندارد 

پدرم جای اشک از دیدگان خون می‌فشانم
باز هم بی تو هرگز زندگی شوری ندارد

نقل از: راجعون rajeoon.com 

بعضی مواقع پدرم یا مادرم را بعد از ندارد، اضافه می‌کنند

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 13:10 توسط مستوفی  | 

همدم و شفیع

جهت سنگ قبر و سوک عزیزان: 

بود سرتاسر عمرش به زبان نام خدا
همدمش حضرت زهرا و شفیع او رضا 

نقل از: راجعون rajeoon.com

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 13:7 توسط مستوفی  | 

بیداد

در سوک و سنگ قبر عزیزان:

تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم
آهسته ز دوری تو فریاد کنم 

وقت است که دست از این دهان بردارم
از دست غمت هزار بیداد کنم 

نقل از: homasang.blogfa.com

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 13:5 توسط مستوفی  | 

بود و رفت

در سوک و سنگ قبر عزیزان:

سایه‌اش همچون پناهی بود و رفت
شانه‌هایش تکیه گاهی بود و رفت 

شادی ما بود دیدار رخش
شادی ما یک نگاهی بود و رفت 

نقل از: homasang.blogfa.com 

بعضی به  جای «بود و رفت»، «بود، رفت» می‌گذارند.

+

نوشته شده در شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت 13:4 توسط مستوفی  | 

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر