عضویت: 1396/02/10
تعداد پست: 3371
آره بگین منم بخندم.مادرشوهرم به رحمت خدا رفته ندیدمش که براش خرابکاری کنم
فرهنگ یعنی بپذیریم وجود هر شخص دو بخش دارد!بخش اول:چیزهایی که انتخاب خودش و بطور طبیعی به او داده شده است و نباید مسخره شوند! و بخش دوم:چیزهایی که انتخاب خودش هستند و به ما ربطی ندارند!!
عضویت: 1396/03/17
تعداد پست: 13471
کدوم خرابکاری ؟
?? ازم نخواه با تو بموووووووووونم ??☔? تو هیچی از من نمیدوووونی اگه بگم رازه دلم رووووووووو....تو هم کنارم نمی مونی آخ تو هم کنارم نمی موووونی....
مدیر استارتر
عضویت: 1394/07/18
تعداد پست: 1031
یه سری قرار بود ماست از سطل بریزم تو کاسه. سطلش از این باریک و بلندا بود نمیشد با قاشق ریخت. چون ته ظرف بود ماست. ظرفو سروته کردم یهو قالبی کلی ماست ریخت تو کاسه
(شما هم شانستون رو امتحان کنید)
با این کار یکسال بیمه عمر فرزندمو پرداخت کردم تا وقتی بزرگ شه یک میلیارد تومن بگیره
ادامه مطلب
عضویت: 1392/06/04
تعداد پست: 3241
من نداشتم وای جاریم تا دلت بخواد داشتت اخه همش ۱۶سالش بوده و عروس اول و همش میخواس خودشیرینی کنه
مث هسته آلبالو تو مربا نباشید. یهو وسط لذت بردن از زندگی ، دندون بقیه رو نشکونید!??
1158
عضویت: 1396/03/27
تعداد پست: 19278
یبار مادرشوهرم داشت سریال میدید
گفت بیاباهم ببینیم خیلی جالبه فیلمش.
میخاستم بگم قبلا دیدم?
گفتم من اینو قبلا ریدم
عضویت: 1391/12/18
تعداد پست: 11551
من تازه عقد كرده بودم كلي برام عجيب بود كه چرا در يه چيزي رو نميذارن و درباز ميذارن توي يخچال خيلي بدم ميومد از اين كار
يه چيزي رو گفت بذار يخچال من درش يه بشقاب گذاشتم بعدش اومدم با كلي فيس گفتم در هر چي رو بزنيد بذاريد يخچال
شبش اومدم همونو از يخچال دربيارم بشقاب روش سر خورد افتاد دويست تيكه شد
بدترين حالت ماجرا اين است كه طاقتمان تمام شود و به روي خودمان نياوريم و تا زمان مرگ ادامه دهيم خيلي ها اينطور زندگي ميكنند دست انداز كم طاقتي را رد كرده اند و افتاده اند توي سرازيري عادت ...اوريانا فالاچي
عضویت: 1396/05/13
تعداد پست: 521
آره بگین منم بخندم.مادرشوهرم به رحمت خدا رفته ندیدمش که براش خرابکاری کنم
مدیر استارتر
عضویت: 1394/07/18
تعداد پست: 1031
قیافه ی مادرشوهر و خواهرشوهرم دیدنی بود اون لحظه
عضویت: 1396/01/16
تعداد پست: 6327
من مادر شوهرم رفته اون دنيا
وزن اوليه٧٤?وزن ماه اول ٧٠ماه دوم٦٧ در انتظار ٦٥ من ميتوانم??
8
عضویت: 1396/03/24
تعداد پست: 1829
مادر شوهر من بعضی وقتا هی مدام برای هر چیزی منو صدا میکنه توجیه اشم اینه که میخواد بام احساس صمیمیت کنه اون هفته خونشون بودم داشتم سالاد درست میکردم خیارارو ریز ریز کرده بودم صدام زد از تو آشپزخونه سینی رو گذاشتم رو میز اومدم بلند بشم پام گیر کرد بش پخش شد همه جا مجبور شدیم نبلارو جابجا کنیم از زیرشون خیار ریز ریز دراریم خدارو شکر گوجه هارو خورد نکرده بودم هنوز
این نکته رمز اگر بدانی دانی هر چیز که در جستن آنی انی
عضویت: 1396/02/10
تعداد پست: 3371
من تازه عقد كرده بودم كلي برام عجيب بود كه چرا در يه چيزي رو نميذارن و درباز ميذارن توي يخچال خيلي ب ...
فرهنگ یعنی بپذیریم وجود هر شخص دو بخش دارد!بخش اول:چیزهایی که انتخاب خودش و بطور طبیعی به او داده شده است و نباید مسخره شوند! و بخش دوم:چیزهایی که انتخاب خودش هستند و به ما ربطی ندارند!!
عضویت: 1396/05/29
تعداد پست: 6085
یه بار مهمونی داشتن وقتی سفره رو جمع میکردیم من یه دیس برنج برداشتم که هنوز نصفه بود گذاشتم رو اپن از اون بالا افتاد و کل آشپزخونه شد برنج
عضویت: 1394/03/18
تعداد پست: 10270
من مادرشوهرم خَيلى رو گازش حساسه
لك اب هم بيفته ميفهمه
يه سرى داشتم كتلت سرخ ميكردم رو گازش
روغن ريخت رو گاز ?
سريع دستمال كاغذى برداشتم پاك كنم
دستمال أتيش گرفت ?
سريع اونو انداختم از پنجره بيرون
ولى بو سوختگى ميومد
ادكلن خودم و اوردم زدم اشپزخونه
اخر سر مادرشوهرم اومد گفت بو پيف پاف دستشويي مياد اينجا ???
من ?
ادكلن بيچارم ?
پرنَقش تر ازفرش دلم بافته ای نیست ،از بس که گِره زد به گِره،حوصله ها را
عضویت: 1395/04/26
تعداد پست: 1399
یبار مادرشوهرم داشت سریال میدید گفت بیاباهم ببینیم خیلی جالبه فیلمش. میخاستم بگم قبلا دیدم? گفتم ...
1179
مدیر استارتر
عضویت: 1394/07/18
تعداد پست: 1031
یکی دیگه اینکه اینا سه تا ظرف زباله دارن. یعنی تفکیک میکنن زباله رو.من چند بار اشتباه میریختم اشغالارو. هربار جلو خواهرشوهرم خجالت میکشیدم
عضویت: 1396/02/10
تعداد پست: 3371
من مادرشوهرم خَيلى رو گازش حساسه لك اب هم بيفته ميفهمه يه سرى داشتم كتلت سرخ ميكردم رو ...
فرهنگ یعنی بپذیریم وجود هر شخص دو بخش دارد!بخش اول:چیزهایی که انتخاب خودش و بطور طبیعی به او داده شده است و نباید مسخره شوند! و بخش دوم:چیزهایی که انتخاب خودش هستند و به ما ربطی ندارند!!
عضویت: 1395/12/06
تعداد پست: 1664
یه سری مادرشوهرم دوتا پاهاش شکسته بود براش تو سالت تخت گذاشتن اونجا خوابیده بود یه روز رفتم بهش سر بزنم گفتم یه باره ناهارم درست کنم براش همینجوری ک در حال اشپزی بودم سماور جوش اومد قوری رو گذاشتم زیرش ک چای دم کنم بعد رفتم سراغ غذا دیگه یااااادم رفت شیر سماور بازه غدامو درست کردم اومدم نشستم تی وی دیدم یهووووو یادم اومد?دیگه خودتون حساب کنید اشپزخونه چه وضعیتی داشت???
عشقم ?همسرم?سرم و گل دخترم?
عضویت: 1396/05/13
تعداد پست: 521
من معمولا خونه پدر شوهرم و خواهر شوهرام کار نمیکنم چون میترسم خرابکاری بشه حوصله حرف و حدیث ندارم
عضویت: 1395/06/11
تعداد پست: 7781
یه سری مادرشوهرم دوتا پاهاش شکسته بود براش تو سالت تخت گذاشتن اونجا خوابیده بود یه روز رفتم بهش سر ب ...
1178