اخرین جملات بزرگان قبل از مرگ
سخنان بزرگان ....
لئوناردو داوینچی قبل از اینكه روح خود راتسلیم مرگ كند، اظهار داشت:
من به مردم توهین كردم! آثار من به آن درجه از عظمت نرسیدند كه من در طلبش بودم.
جورج ویلهلم فردریك پدر مكتب دیالكتیك هگل تا آخرین لحظه زندگی بر عقیده خود پا برجا ماند. او در زمان مرگ زیرلب گفت:
(تنهایك نفر بود كه در طول زندگی مرا درك میكرد.) و بعد از یك مكث كوتاه ادامه داد: (درحقیقت حتی او هم مرا نفهمید.)
توماس كارلایل مورخ و نویسنده اسكاتلندیدرست قبل از اینكه جان به جان آفرین تسلیم كند، گفت:
(احساس كسی را دارم كه در حالمرگ است.)
ماری آنتوانت ملكه فرانسه در روز اعدام خود بسیار خوددار و متین بود.
وقتی از سكوی اعدام بالا میرفت ناگهان لغزید و پای جلاد خود را لگد كرد.
بعدرو به او كرد و گفت:
(لطفا مرا به خاطر این كارم ببخش اصلا عمدی نبود.
نرون امپراطور روم قبل از اینكه بر زمین بیفتد و بمیرد فریاد زد:
(چه بازیگر بزرگی در درون من میمیرد)!
واسلاو نیجینسكی، آناتول فرانسجوزپه گاریبالدی و جورج بایرون قبل از جان دادن زیر لب گفتند:
(مادر)!
كشیشی كه بر بالای سر (فردریك اول) پادشاه روسیه به هنگام مرگ دعامیخواند شنید كه او گفت:
(انسان برهنه به این دنیا میآید و برهنه از دنیامیرود.) سپس فردریك دست كشیش را كشید و فریاد زد:
(حق ندارید مرا برهنه دفن كنید. میخواهم یونیفورم كامل بر تن داشته باشم.)
فیودو تایچف شاعر روسی گفت:
(وقتی انسان نمیتواند كلمات مناسب را برای بیان احوالش بیابد چه شكنجهای را تحمل میكند)!
آگوست لومیر یكی از مخترعین دوربین تصویر متحرك، گفت:
(دارم ازفیلم بیرون میدوم.)
آخرین كلمات (آلبرت انیشتین) را هیچكس نفهمید زیراپرستاری كه در كنارش بود آلمانی نمیدانست.
تئودور داستایوفسكی روز بیست وهشتم ژانویه سال 1881 از خواب بیدار شد.
ناگهان دریافت كه آن روز آخرین روز زندگی اوست.
او همچنان روی تخت دراز كشید و صبر كرد تا همسرش (آنا) از خواب برخیزد. (آنا) ابتدا حرف او را باور نكرد ولی او اصرار داشت كه همسرش كشیش را خبر كند. وقتی كشیش بر بالای سر داستایوفسكی دعا خواند، او از دنیا رفت.
لئو تولستوی آخرین روزهای زندگی خود را در دهكدهای در جوار یك ایستگاه راهآهن كوچك سپری كرد.
او كه در 83 سالگی از زندگی در مایملك خود خسته شده بود، به همراه دختر و پزشك خانوادگیاش سوار قطار شد تا به طور ناشناس سفر كند.
ولی به هنگام سوار شدن سرماخورد و مدتی بعد دكتر تشخیص داد كه مبتلا به ذاتالریه شده است. آخرین جملهای كه تولستوی زیر لب زمزمه كرد این بود: (من عاشق حقیقتم.) بعضی از اطرافیان او نیزمیگویند او قبل از اینكه نفس آخر را بكشد گفت:
مرگ را درك نمیكنم
(آنتوان چخوف) در اوایل صبح روز دوم ژوئن سال 1904 از دنیا رفت.
اودر آن زمان در هتلی در آلمان به سر میبرد. پزشك آلمانی به چخوف گفت:
(آخرین ساعات زندگیاش را سپری میكند و سپس یك لیوان نوشابه به مرد در حال احتضار داد. چخوف به آلمانی گفت:
(من دارم میمیرم) و لیوان را سر كشید. (الگا) همسر چخوف بعدها دركتاب (سكوت هولناك) درباره آن شب نوشت كه سكوت سهمگین اتاق را تنها یك پروانه
عظیمالجثه سیاهرنگ میشكست. پروانهای كه بیرحمانه در اتاق پرواز میكرد وخود را با تقلای بسیار به لامپهای روشن برق میكوبید و ترقترق صدامیكرد.
برنارد شاو میگوید:
آرزو دارم كه تا آخرین رمق وجود من ثمربخش باشد و هنگامی بمیرم كه از من هیچ خدمتی ساخته نباشد. او همچنین میگوید:
از عجایب زندگی یكی این است كه مرگ درست وقتی ما را در مییابد كه آماده شدهایم تا از یك زندگی شیرین برخوردار شویم. او در آخرین لحظات زندگیاش این سخن را به میان آورد.
مترلینگ هم در آخرین لحظات زندگیاش میگوید:
اگر مرگ نبود زندگی شیرینی و حلاوت نداشت
گاندی میگوید: اگر نتوانیم آزاد زندگی كنیم، بهتر است مرگ را با آغوش باز استقبال كنیم.
یوری گاگارین اولین فضانورد دنیا درباره مرگ میگوید:
انسان هرچه بر سنش افزوده میشود، حافظهاش كوتاهتر و رشته خاطراتش درازتر میشود و همه این مسایل را در هنگام مرگ به یاد دارد كه مانند یك فیلم كوتاه داستانی از دیدگان او میگذرد.