موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

شعر در مورد خدا از قیصر امین پور

نویسنده : علی بجنوردی | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

en1632.jpg

پیش از اینها فکر می‌کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه هاخشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلوربر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج اوهر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسماننقش روی دامن او، کهکشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اشسیل و طوفان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتاببرق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیستهیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بوداز خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگینخانه اش در آسمان، دور از زمین

بود، اما در میان ما نبودمهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشتمهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می‌گفتند: این کار خداستپرس وجو از کار او کاری خطاست

هرچه می‌پرسی، جوابش آتش استآب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، کورت می‌کندتا شدی نزدیک، دورت می‌کند

کج گشودی دست، سنگت می‌کندکج نهادی پای، لنگت می‌کند

با همین قصه، دلم مشغول بودخوابهایم، خواب دیو و غول بود

خواب می‌دیدم که غرق آتشمدر دهان اژدهای سرکشم

در دهان اژدهای خشمگینبر سرم باران گرز آتشین

محو می‌شد نعره هایم، بی صدادر طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من، در نماز و در دعاترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می‌کردم، همه از ترس بودمثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسهمثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصلهسخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بودمثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستاخانه ای دیدم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟گفت، اینجا خانه‌ی خوب خداست!

گفت: اینجا می‌شود یک لحظه ماندگوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

    با وضویی، دست و رویی تازه کرد
    با دل خود، گفتگویی تازه کرد

    گفتمش، پس آن خدای خشمگین    خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟

    گفت : آری، خانه او بی ریاست    فرشهایش از گلیم و بوریاست

    مهربان و ساده و بی کینه است    مثل نوری در دل آیینه است

    عادت او نیست خشم و دشمنی    نام او نور و نشانش روشنی

    خشم، نامی ‌از نشانی های اوست    حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست، معنی می‌دهدقهر هم با دوست معنی می‌دهد

هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی، از من به من نزدیک تراز رگ گردن به من نزدیک تر

آن خدای پیش از این را باد بردنام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بودچون حبابی، نقش روی آب بود

می‌توانم بعد از این، با این خدادوست باشم، دوست، پاک و بی ریا

می‌توان با این خدا پرواز کردسفره ی دل را برایش باز کرد

می‌توان درباره ی گل حرف زدصاف و ساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفتبا دو قطره، صد هزاران راز گفت

می‌توان با او صمیمی ‌حرف زدمثل یاران قدیمی‌ حرف زد

می‌توان تصنیفی از پرواز خواندبا الفبای سکوت آواز خواند

می‌توان مثل علفها حرف زدبا زبانی بی الفبا حرف زد

می‌توان درباره ی هر چیز گفتمی‌توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان و آشنا:پیش از اینها فکر می‌کردم خدا

منبع:akharejadeh.parsiblog.com

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر