موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

بیچاره در جدول

بیچاره در جدول

نویسنده : علی بجنوردی | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

96 838 100 1

/biCAre/


مترادف بیچاره

: بی نوا، تهی دست، محتاج، مستمند، مسکین، نیازمند ، درمانده، ذله، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل، ناچار، بدبخت، بی سامان، فلک زده، نامراد


متضاد بیچاره

: بی نیاز، دارا، خوش بخت


معنی بیچاره در لغت نامه دهخدا

بیچاره. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مسکین. (مهذب الاسماء). عاجز و بی نوا. فرومانده و مأیوس و خوار. مستمند و بی درمان. (از ناظم الاطباء). عاجز. (فرهنگ فارسی معین ). ج ، بیچارگان. درمانده. ناتوان :
بدگشت چرخ با من بیچاره
و آهنگ جنگ دارد و پتیاره.

کسایی.

توانیم کردن مگر چاره ای
که بیچاره ای نیست پتیاره ای.

فردوسی.

چو آورد مرد جهودش بمشت
چو بی یار و بیچاره دیدش بکشت.

فردوسی.

بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده
نه آب با من یک شربه نه خرامینا.

بهرامی.

آن روزگار شد که توانست آنکه بود
بیچاره ای بدست ستمکاره ای اسیر.

فرخی.

او و گروهی با این بیچاره کشته شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382).
بیچاره زنده بودای خواجه
آنکو ز مردگان طلبد یاری.

ناصرخسرو.

ناید هگرز از این یله گوباره
جز درد و رنج عاقل بیچاره.

ناصرخسرو.

بیچارگان از سرما رنجور شدند. (کلیله و دمنه ).
تیزخشمی زودخشنودی قناعت پیشه ای
داروی هر دردمندی چار هر بیچاره ای.

سوزنی.

گنه بود مرد ستمکاره را
چه تاوان زن و طفل بیچاره را.

سعدی.

وگر دست قدرت نداری بکار
چو بیچارگان دست زاری بدار.

سعدی.

بیچاره بسویت آمدم باز
چون چاره نماند و احتمالم.

سعدی.

بیچاره آن که صاحب روی نکو بود
هرجا که بگذرد همه چشمی بدو بود.

حافظ.

- بیچاره دل :
ز کسهای رذل و ز بیچاره دل
مخواه آرزو تا نگردی خجل.

سعدی.

- بیچاره شدن ؛ درمانده و ناتوان شدن. فقیر شدن. مسکین شدن :
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد.

سعدی.

حاتم طائی اگر در شهر بودی از جوش گدایان بیچاره شدی. (گلستان ).
ای گرگ بگفتمت که روزی
بیچاره شوی بدست یوزی.

سعدی.

- بیچاره گشتن ؛ مضطر و درمانده شدن :
چوبیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.

دقیقی.

همی زد بر او تیغ تا پاره گشت
چنان چاره گر مرغ بیچاره گشت.

فردوسی.

چنین زار و بیچاره گشتند و خوار
ز چنگال ناپاکدل یک سوار.

فردوسی.

بس آن کز بهر تو بیچاره گشتم
ز خان و مان خویش آواره گشتم.

نظامی.

آدمی را زین هنر بیچاره گشت
خلق دریاها و خلق کوه و دشت.

مولوی.

- بیچاره ماندن :
چه چاره کان بنی آدم نداند
بجز مردن کز آن بیچاره ماند.

نظامی.

- بیچاره وار ؛ چون بیچاره. مانند بیچاره :
چو چشمش برآمد بر آن شهریار
زمین را ببوسید بیچاره وار.

فردوسی.

چو مانده شد ازکار رخش و سوار
یکی چاره سازید بیچاره وار.

فردوسی.

به جنگ خصم کسی کز حیل فروماند
ضرورت است که بیچاره وار برگردد.

سعدی.


معنی بیچاره به فارسی

بیچاره

( صفت ) ۱ - عاجز درمانده . ۲ - بیعلاج بیدرمان . ۳ - محتاج نیازمند .

( اسم ) خمس. متحیره ( زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد کیوان وزاوش و بهرام و ناهید و تیر ) پنج. بیجاره.


معنی بیچاره در فرهنگ معین

بیچاره

(رِ) (ص .) ۱ - شخصی که دچار وضع بدی شده است . ۲ - شخص ناتوان و درمانده ، بی نوا.

معنی بیچاره در فرهنگ فارسی عمید

بیچاره

۱. درمانده، فرومانده، عاجز.
۲. بی درمان.
۳. ناگزیر.
۴. بینوا، مستمند.

بیچاره در جدول کلمات

بیچاره

بینوا, درمانده, ناگزیر

بیچاره و تیره روز

بدبخت

بیچاره و درمانده

بینوا


معنی کلمه بیچاره به عربی

بیچاره

تعش , عاجز , عضول , مستميت , منحوس , يائس

تمثال نصفي , شحاذ

بیچاره را به اشتراک بگذارید

پیشنهاد شما درباره معنی بیچاره

واژه

نام شما

رایانامه

پیشنهاد


نام نویسی

  |  

ورود

کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته

پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته

کوشاترین کاربران

پرگفتگوترین واژگان

عبارات و کلمات کلیدی مرتبط

• اصغر بیچاره بازیگر   • عکس جوانی اصغر بیچاره   • همسر اصغر بیچاره   • عکس اصغر بیچاره   • عکس های اصغر بیچاره   • فرزندان اصغر بیچاره   • معنی بیچاره   • آثار اصغر بیچاره   • مفهوم بیچاره   • تعریف بیچاره   • معرفی بیچاره   • بیچاره چیست   • بیچاره یعنی چی   • بیچاره یعنی چه  

توضیحات دیگر

%D8%A8%DB%8C%DA%86%D8%A7%D8%B1%D9%87.jpg
کلمه : بیچاره
اشتباه تایپی : fd]hvi
آوا : biCAre
نقش : صفت
عکس بیچاره : در گوگل

آیا معنی

بیچاره

مناسب بود ؟    

RateA.pngRateB.png

    ( امتیاز : 96% )

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر