موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

حکایت حسادت

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46



مجموعه: شهر حکایت

fun2194.jpg

حکایت های گلستان سعدی

سرهنگی پسری داشت، که در کاخ برادر سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات کردم، دیدن هوش و عقل نیرومند و سرشاری دارد، و در همان زمان خردسالی، آثار بزرگی در چهره اش دیده می شود:


بالای سرش ز هوشمندی                                         می تافت ستاره بلندی


این پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت، زیرا دارای جمال و کمال بود که خردمندان گفته اند: (توانگری به هنر است نه به مال، بزرگی به عقل است نه به سال.)

مقام او در نزد شاه، موجب شد، آشنایان و اطرافیان، نسبت به او حسادت ورزیدند، و او را به خیانتکاری تهمت زدند، و در کشتن او تلاش بی فایده نمودند، ولی آنجا که یار، مهربان است، سخن چینی دشمن چه اثری دارد؟

شاه از آن سرهنگ زاده پرسید: (چرا با تو آن همه دشمنی می کنند؟)

سرهنگ زاده گفت: زیرا من در سایه دولت تو همه را خشنود کردن مگر حسودان را که راضی نمی شوند مگر اینکه نعمتی که در من است نابود گردد:


توانم آن که نیازارم اندرون کسی   

حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است

بمیر تا برهی ای حسود کین رنجی است 

که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

شوربختان به آرزو خواهند

  مقبلان را زوال نعمت و جاه

گر نبیند به روز شب پره چشم

  چشمه آفتاب را چه گناه؟

راست خواهی هزار چشم چنان

کور، بهتر که آفتاب سیاه


(بنابراین نباید از گزند حسودان هراس داشت، زیرا اگر شب پره لیاقت دیدار خورشید ندارد، از رونق بازار خورشید کاسته نخواهد شد.)

منبع:  alhassanain.org



گنجینه مثل ها و حکایات

mediaad2.png

webgardi17.png

تازه ترین مطالب سرگرمی(مطالب خواندنی ، ضرب المثل ، فال ، طنز ، اس ام اس و ...)

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر