موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

فرمانده در جدول كلمات

فرمانده در جدول كلمات

نویسنده : سمیرا | زمان انتشار : 13 شهریور 1398 ساعت 17:01

/farmAndeh/


مترادف فرمانده

: آمر، امیر، سالار، سپهسالار، سردار، سرکرده، سرلشکر


متضاد فرمانده

: فرمانبر


معنی فرمانده در لغت نامه دهخدا

فرمانده. [ ف َ دِه ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) حاکم و آمر. (آنندراج ). کسی که حکم و فرمان میدهد و امر می کند. (ناظم الاطباء) :
چاکران تو همه فرماندهان عالمند
ای همه فرماندهان پیش تو در فرمان بری.

سوزنی.

ای حاکم کشور کفایت
فرمانده فتوی ولایت.

نظامی.

زنی فرمانده است از نسل شاهان
شده جوش سپاهش تا سپاهان.

نظامی.

گر زر و گر خاک ما را بردنی است
امر فرمانده به جای آوردنی است.

مولوی.

ندانم که گفت این حکایت به من
که بوده ست فرماندهی در یمن.

سعدی (بوستان ).

|| کسی که حکم را اجرا می کند. || سردار و امیر و پادشاه. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح نظامیان ، افسری را گویند که یک یا چند واحد نظامی در تحت فرمان وی باشد: فرمانده گروهان. فرمانده گردان. فرمانده هنگ. فرمانده تیپ. فرمانده لشکر. فرمانده سپاه.

معنی فرمانده به فارسی

فرمانده

فرمان دهنده، آنکه فرمان بدهدافسران ارتش که به عدهای سربازفرمان بدهد
۱ - آنکه فرمان دهد کسی که حکم کند ۲ - صاحب منصبی که به واحدی از سربازان ریاست کند . یا فرمانده کل قوی . بزرگ ارتشتاران فرمانده ۳ - امیر پادشاه .

[salvage master, wreck master] [حمل ونقل دریایی] کسی که مسئول عملیات بازگردانی است

[base commander] [علوم نظامی] افسری که به فرماندهی پایگاه منسوب شده است

[on-scene coordinator, on-scene commander, OSC] [حمل ونقل دریایی] یکی از افراد واحدهای جست وجو و نجات که برای هماهنگی عملیات در یک منطقۀ خاص برگزیده می شود

[executive officer] [علوم نظامی] افسری که در یگان های شناور مسئول امور اجرایی، به ویژه امور انضباطی است، و در غیاب فرمانده نیز، چنانچه دستور دیگری صادر نشده باشد، عهده دار وظایف اوست

[acting executive officer] [علوم نظامی] ارشدترین افسر که در غیاب فرمانده دوم مسئولیت امور وی را بر عهده دارد

[multinational operation commander] [علوم نظامی] فرمانده رزمی که از سوی یک کشور برای فرماندهی نیرو در صحنۀ عملیات چندملیتی منصوب می شود

[tactical air commander] [علوم نظامی] افسری که در هنگام عبور از ساحل، به نیابت از فرماندهِ نیروهای پیاده شونده، مسئولیت واپایش و هماهنگی عملیات هوایی را در منطقۀ فرماندهی عملیات نیروهای پیاده شونده بر عهده دارد

[حمل ونقل هوایی] ← خلبان یک

[lead locomotive] [حمل ونقل ریلی] اولین لوکوموتیو در قطارهای سنگین که کل قطار از آنجا هدایت می شود


معنی فرمانده در فرهنگ معین

فرمانده

( ~ . دِ) (ص فا.) فرمان دهنده ، کسی که فرمان بدهد. در ارتش مافوقی که به زیردستان فرمان دهد.

معنی فرمانده در فرهنگ فارسی عمید

فرمانده

۱. (نظامی) افسر ارتش که به عده ای سرباز فرمان می دهد.
۲. آن که فرمان بدهد، فرمان دهنده.
۳. [قدیمی] حاکم.
* فرمانده کل قوا: (نظامی، سیاسی) آن که تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند.

فرمانده در جدول کلمات

فرمانده

امیر

فرمانده ارگ

ارگبد

فرمانده اشکانی

سورن

فرمانده ایرانی عصر هخامنشی که در مقاتبل اسکندر ایستاد

آریوبرزن

فرمانده بدن

مخ

فرمانده سامورایی ها

شوگون یا شوگین

فرمانده سپاه

سردار

فرمانده ســپاه اصحاب فیــل

ابرهه

فرمانده سپاه در دوره قاجار

امیر نظام

فرمانده سپاه قزلباش در زمان شاه اسماعیل

نجم ثانی


معنی فرمانده به انگلیسی

admiral (اسم)

دریاسالار ، فرمانده ، امیرالبحر ، عالی ترین افسرنیروی دریایی

commander (اسم)

فرمانده ، رئیس ، ضابط ، تخماق ، فرمانفرما ، فرمانروا ، سر کرده

chief (اسم)

سر ، فرمانده ، سالار ، پیشرو ، رئیس ، متصدی ، سرور ، سید ، قائد ، سر دسته

leader (اسم)

فرمانده ، راهنما ، سالار ، رئیس ، رهبر ، پیشوا ، راس ، سرور ، قائد ، سر دسته ، سر کرده ، سرمقاله ، پیشقدم

commandant (اسم)

فرمانده ، افسر فرمانده

prefect (اسم)

فرمانده ، رئیس ، افسر ارشد ، بخشدار

commander-in-chief (اسم)

فرمانده ، خیلباش ، سپهبد ، سردار

monarch (اسم)

فرمانده ، خسرو ، فرمانروای مطلق ، خدیو ، پادشاه ، سلطان ، شهریار ، مرد کلاهدار

معنی کلمه فرمانده به عربی

فرمانده

حاکم , رييس , زعيم , عميد , قائد

عميد

قائد

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر