فال دیوان شمس
غزل شمارهٔ ۱۳۴۹تا نزند آفتاب خیمه نور جلالحلقه مرغان روز کی بزند پر و بالاز نظر آفتاب گشت زمین لاله زارخانه نشستن کنون هست وبال وبالتیغ کشید آفتاب خون شفق را بریختخون هزاران شفق طلعت او را حلالچشم گشا عاشقا بر فلک جان ببینصورت او چون قمر قامت من چون هلالعرضه کند هر دمی ساغر جام بقاشیشه شده من ز لطف ساغر او مال مالچشم پر از خواب بود گفتم شاها شبستگفت که با روی من شب بود اینک محالتا که کبود است صبح روز بود در گمانچونک بشد نیم روز نیست دگر قیل و قالتیز نظر کن تو نیز...
تاریخ 22 بهمن 1400