موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

پرنیان در شعر حافظ

نویسنده : سمیرا | زمان انتشار : 23 مهر 1400 ساعت 01:34

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

کسرا نوشته:

عجب خوش اهنگه این شعر… فوق العادست….

?☹

کمال نوشته:

باسلام
فالی درمدح این غزل:
ای صاحب فال، نبایدبه چیزی یاکسی دل
ببندی که توان رسیدن به آن رانداری،،،،،
انسان عاقل ازانجام کارهای بیهوده،،،،،،
پرهیزمیکند.دوستدارکسی هستی که،،،
اوازشماگریزان است وبه علاقه شما،،،،،
توجهی ندارد.عشق بیش ازحدشما،،،،،،،
باعث ندیدن نقاط ضعف اوشده است،
به یادداشته باش که عشق حقیقی و،،،،،،
پایدارترین حقایق مختص ذات کبریایی
است .درعشق صبورباش وآرام آرام گام
بردار.
شفاعت برای بیماران،ومن الله التوفیق

?☹

علی__ نوشته:

عجیب است که شعری به این زیبایی و بسیاری از اشعار زیبای دیگر با استقبال و توجه کمی همراه هستند.ظاهرا حتما لازم است خواننده ی مشهوری آن را بخواند تا مردم از وجود چنین آثاری مطلع شوند!!

?☹

نیما نوشته:

نگاری چابکی شنگی کلهدار…
عجب توصیفی! و چه شاعری است حافظ!

?☹

میلادی رومی نوشته:

موقع خوندن این غزل تمام دندونام مشخص میشن.! : )

?☹

alireza0fa نوشته:

چقدر خوبه این غزل،
دل و دینم دل و دینم ببرده‌ست،
دردم از یارست و درمان نیز هم.

?☹

سیدعلی ساقی نوشته:

بـبـرد از من قرار و طاقت و هـوش

بـُتِ سنـگیـن دلِ سـیمـین بُناگوش

بُتِ سنگین دل :یارِ زیباروی ، استعاره از نگار و محبوبِ سخت دل و بی‌رحم

سیمین : نقره‌ای ، سفید ، بلورین

«بُناگوش» در اصل «بـُنِ گوش» است ،به نرمه‌یِ گوش و قسمتی از گردن و چهره که در پایین و اطراف نرمه‌یِ گوش است ، گفته می‌شود .

عقل و توان وتاب و آرامشِ مرا، دلبرِ سنگ دلِ گردن بلورینی ،برباد داده است .

رشته یِ تسبیح اگربگسست معذورم بدار

دستم اندردامنِ ساقیِ سیمین ساق بود…

نگاری ، چابکی ، شـَنـگی ، کلـه‌دار

ظریفی ، مَه‌وشی ، تـرکی ، قبـاپوش

درادامه یِ بیتِ بالا، شاعردرحالِ شرحِ شمایل وبیانِ رفتارهایِ دلبرانه یِ معشوقِ غایبِ خویش است ومی فرماید: کسی که قرار ازکفِ من برده چنین صفاتی دارد:دلبری چالاک ، تندحرکات ، شوخ و شیرین ‌رفتار است.اودرعینِ سرکشی و تکبّر،باحشمت وجلال و ظریف و لطیف ، نکته‌سنج و مانندِماه زیباست .

قباپوش وکله دار: نشانه یِ بزرگ‌زادگی ، شاهزادگی ، آراستگی و زیباپوش بودن است.

قبایِ حُسن فروشی تورا بَرازَد وبس

که همچوگل همه آیینِ رنگ وبوداری

ز تــابِ آتـشِ سـودایِ عـشـقـش

بـسـانِ دیـگ،دایـم می‌زنم جوش

تاب : گره ، پیچ ، توانایی ، طاقت ، در اینجا به معنی شدّتِ گرماست.

سودا :معامله ، در اینجا به معنی تخیُّل و فکر وخیال است .

به سببِ عشقی که شاعردچارِآن شده، به مانندِ دیگی برسرِآتش است که ازشدّتِ گرما هرلحظه درجوشش است.فکروخیالِ عشق،آتشی دردرونش افروخته وجان ودل ِاورامی سوزاند.

زدلگرمیِّ حافظ برحذرباش

که داردسینه ای چون دیگ جوشان

چـو پـیـراهن شوم آسـوده خاطــر

گرش همچون قـبـا گیـرم در آغوش

چنانچه همانندِ قبا یار رادرآغوش بگیرم آنگاه مثلِ پیراهن که بی واسطه وبی هیچ مانعی به بدنِ یارچسبیده آسوده خاطرخواهم گشت.دراینجایک نکته یِ حافظانه وجود دارد وآن اینکه : شاعر آسودگیِ خاطرِ ایده آلی راهدف قرارداده ودرسرمی پروراند. اوخوب می داندکه پیراهن ازنظرِ فیزیکی نزدیکترین شئ به بدنِ شخص است (درقدیم زیرِپیراهن هیچ لباسی نمی پوشیدند وپیراهن به بدنِ شخص می چسبید.)

پس از نظرگاهِ یک عاشق، آسودگیِ خاطرِ پیراهن که همیشه بابدنِ محبوب درتماس است والاترین بهره مندیست وهر عاشقی آرزو دارد به این فیض نایل گرددو به معشوق ازهمه چیز وهمه کس نزدیکترباشد.

امّاحافظ عاشقی ادیب وفرزانه هست وبراساسِ شناختی که ازاوداریم ،هرگز درمقامِ عاشقی ازحیطه یِ ادب خارج نشده وهمیشه حرمتِ یار رابه زیباترین نحونگاه داشته است.بااینکه او درحقیقت همان فیضِ پیراهنِ چسبیده به بدنِ یار راطلب می کند،امّابارعایتِ ادب واحترام،یک گام عقب ترگذاشته ومی گوید:چنانچه محبوبِ خویش را مثلِ یک قبا(بادرنظرداشتِ اینکه اززیرِقباپیراهن می پوشند) دربربگیرم،خاطرِمن هم همانندِ پیراهن که بی واسطه با بدنِ یار در ارتباط است به آسایش می رسد.به عبارتی دیگر :اگر “پیراهن شدن” وبرتنِ دوست نشستن میّسرنیست من به “قبا شدن” واورادربرگرفتن خرسندم. زیرا اندک لطف نیز ازجانبِ دوست درنزدِعاشق بسیار است.

یارباماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان مارابس

اگـر پوسـیـده گـردد اسـتـخـوانم

نـگـردد مـهـرش از جانم فرامـوش

حتّااگراستخوانهایم پوسیده شود(بانظرداشتِ اینکه مدّت زمانِ زیادی طول می‌کشد تا استخوان پوسیده گردد) ، می‌خواهد بگوید که پس از مرگم نیز مهرِ ومحبّتِ محبوب از جانم بیرون نمی‌رود .

چنین که در دلِ من داغِ زلفِ سرکشِ اوست

بنفشه زارشود تربتم چو درگذرم

دل و دینم ، دل و دینـم بـبـرده‌ست

بَرو دوشش،بَر و دوشش،بَرو دوش

بـَر : سینه ، آغوش

دوش : کتف ، شانه

در این بیت آرایه یِ تکرار وجود دارد ، «تکرارِ یک واژه وترکیب» به منظورِ تأکیدِ بیشترصورت می پذیرد . شانه و سینه‌ی بلورینِ محبوب، دین و دل و عقلم را ربوده وبرده است.من مدهوشِ آن شمایلِ دلبرانه یِ معشوق هستم.

چشمم ازآینه دارانِ خط وخالش گشت

لبم ازبوسه ربایانِ بَر و دوشش باد

دوای تـو ، دوایِ توست حـافــظ

لب نوشش ، لب نوشش ، لب نـوش

دوباره “آرایه یِ تکرار” تکرارشده است:

ای حافظ “لبِ شیرینِ معشوق” تنهانوشدارویست که دردِ تو را مداوا می کند. علاجِ درد تو فقط وصالِ یار است وبس.

قندِ آمیخته باگل نه علاجِ دل ماست

بوسه ای چندبیامیز به دشنامی چند

?☹

علی نوشته:

منظور از نگاری چابکی شنگی کلهدار چیست

?☹

حسین,1 نوشته:

علی جان
نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مه وشی ترکی قباپوش
توصتف قد و بالا و شاد و شنگول بودن شاهد ی ست که آقای حافظ به او دلبسته، توصیف پسری ست که هم چابک است و شاد و هم کلهدار و قبا پوش
زنده باشی

?☹

حسین,1 نوشته:

در مصرع:
نگردد مهرت از جانم فراموش
مهرش صحیح تر است ، چون معشوق مخاطب نیست

?☹

حسین,1 نوشته:

ببخشید : توصیف درست است

?☹

حسین،۱ نوشته:

نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مه وشی ترکی قباپوش
سعدی نیز در وصف پسری که از او دل برده در ترجیع بند معروف خود می گوید:
آن برگ گلست یا بناگوش
یا سبزه به گرد چشمهٔ نوش
من ماه ندیده‌ام کله‌دار
من سرو ندیده‌ام قباپوش

?☹

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر