موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

میدان در جدول

میدان در جدول

نویسنده : مینا علی زاده | زمان انتشار : 24 بهمن 1398 ساعت 16:01

99 1174 100 1

/meydAn/


مترادف میدان

: زمین مسابقه، زمین بازی، ساحت، عرصه، فضا، گستره، محوطه، جولانگاه، صحنه، معرکه، رزمگاه، مصافگاه، زمینه فعالیت


معنی میدان در لغت نامه دهخدا

میدان. [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از می + دان ، پسوند ظرفیت چنانکه گلدان ، جای گل وشمعدان ، جای شمع. ظرف و آوند شراب و پیاله ٔ شرابخواری. (از شعوری ج 2 ورق 357) (از ناظم الاطباء). ظرف و اوانی شراب را گویند. (برهان ). در فارسی به معنی ظرف می است و ظرف و آنیه ٔ شراب است. (یادداشت مؤلف ).
میدان. [ م َ ی َ ] (ع مص ) مید. (ناظم الاطباء). رجوع به مید شود.
میدان. [ م َ / می ] (ع اِ) عیش فراخ خوش. || صفحه ٔ زمین بی عمارت. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میدان به کسر میم است آله باشد از دون به معنی لاغر ساختن ؛ چون سواری و گشت زمین فراخ ، چارپای را لاغر می کند لهذا میدان گفتند چنانچه مضمار از ضمر مأخوذ است و ضمر به معنی لاغر میان شدن است و بعضی نوشته اند که میدان ، به فتح ، فارسی و میدان به کسر، معرب آن است. (از غیاث ). میدان فارسی معرب است. (المعرب جوالیقی ص 315). میدان در اصل پارسی بود و اعراب بر آن جمع بسته میادین گویند چنانکه فرمان را فرامین گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی شبهه این کلمه فارسی است ، چه از طرفی علمای لغت و اشتقاق در حرکات و وزن و اصل و معنی آن اختلاف دارند و این اختلاف بیشتر از اوقات نشانه ٔ دخیل بودن لغت است در زبان عرب از جمله المیدان بالفتح و یکسر و هذه عن ابن عباد قال ابن القطاع فی کتاب الابنیة اختلف فی وزنه فقیل فعلان من ماد یمید اذا تلوی و اضطرب و معناه ان الخیل تجول فیه و تتثنی متعطفة و تضطرب فی جولانها و قیل وزنه فعلان من المدی و هوالغایة لان الخیل تنتهی فیه الی غایاتها من الجری و الجولان و اصله مدیان فقدمت اللام الی موضع العین فصار میداناً کما قیل فی جمع باز بیزان و الاصل بزیان و وزن باز فلع و بیزان فلعان ؛ و قیل وزنه فیعال من مدن یمدن اذا اقام فتکون الباء و الالف فیه زائدتین و معناه ان الخیل لزمت الجولان فیه و التعطف دون غیره... و از طرف دیگر می بینیم این کلمه در حال جمود مانده است در عربی و حال آنکه این زبان از گوهر تجوهر اجسام و از فرزین تفرزیت می سازد و آن را به فرازنه جمعمی بندد همان طور که مرزبان را به مرازبه ؛ و باز می بینیم که معانی که به آن می دهند تجسمی است و نیز در اشعار جاهلیت و قرآن این کلمه نیامده است و هم مسیر این کلمه تقریباً از بغداد ت ...

معنی میدان به فارسی

میدان

زمین وسیع، محل اسب دوانی، بعربی نیزمیدان میگویندوجمع آن میادین است

( اسم ) ۱ - صفحه زمین بی عمارت پهنه زمین عرصه : [ بدان که عالم قیامت و میدان رستاخیزو مجمع سیاست و هیبت بندگان خدای را کارهای عظیم در پیش است . ] ۲ - زمین وسیعی که در آن اسب دوانی و چوگان بازی کنند. ۳ - محوطه ای که چند

خیابان

بدان منتهی شود فلکه جمع (بسیاق عربی) میادین . ۴ - مسافت ۱ / ۳ یک میل و ۱ / ۹ یک فرسخ : [ از منزل که دو میدان دور شدند بابادیی رسیدند..] ۵ - ( جوهریان ) طول و عرض جواهر قیمتی . یا میدان اسب دوانی .اسپریس . یا میدان اغبر . کره زمین . یامیدان خاک یا( خاکی ) . ۱ - کره زمین . ۲ - قالب و جسد آدمی و حیوانات دیگر . یا میدان عاج . ورق کاغذ سفید. یااز میدان بدرکردن کسی را . او را طرد کردن وی را مغلوب کردن . یااز میدان در رفتن . مغلوب شدن و کنار رفتن . یا به میدان آمدن . وارد معرکه جنگ و غیره شدن : [ تنهابمیدان آمده ای ] یا میدان بسر آمدن ۱ - باخر رسیدن عمر . ۲ - قایم شدن قیامت

دهی است از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس

[field] [فیزیک] نتیجۀ نمایش مجرد این نظر که ماده سرشت فضای پیرامون خود را تغییر می دهد

[ریاضی] ← هیأت

[volcanic field] [زمین شناسی] ناحیه ای که با سنگ های آتشفشانی پوشیده شده است

میدان آرای آراینده میدان میدان آراینده

[free field] [شنوایی شناسی، فیزیک] [شنوایی شناسی] هر میدان صوتی که فاقد اثرات بازتابی موانع یا اشیای اطراف باشد [فیزیک] میدان متناظر با هر جسم یا ذره که تحت تأثیر هیچ میدان دیگری نباشد

[proving ground, testing ground] [مهندسی بسپار- تایر] مکانی که در آن تجهیزات یا قطعه ای از تجهیزات، مانند تایر، یا نظریه ای آزموده می شود

[virtual pro ...

معنی میدان در فرهنگ معین

میدان

(مِ) [ په . ] (اِ.) ۱ - پهنه زمین ، عرصه . ۲ - محوطه ای که چند خیابان بدان وصل می شود، فلکه . ج . میادین . ۳ - زمین یا محوطة بازی و مسابقه .

( ~. دَ) (مص م .) (عا.) به کسی اجازه انجام هر کاری را دادن .

معنی میدان در فرهنگ فارسی عمید

میدان

۱. محوطه ای معمولاً دایره ای شکل که چندین خیابان را به هم ارتباط می دهد: میدان مادر.
۲. زمین معمولاً وسیع بازی و ورزش: میدان اسب دوانی.
۳. زمین جنگ و مبارزه: میدان جنگ.
۴. مکان فروش کالایی معیّن: میدان تره بار.
۵. مکان قابل رؤیت: میدان دید.
۶. محل و عرصۀ انجام یک کار: میدان فعالیت، میدان عمل.
۷. [مجاز] جنگ، نبرد.
* میدان دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار می خواهد بکند.

کسی که یک تنه در میدان تاخت وتاز کند.

تاخت وتاز کردن در میدان.

میدان در دانشنامه ویکی پدیا

میدان

میدان واژه ای پارسی به معنای فضای بازی در برخوردگاه چند خیابان است. اخیراً این واژه عیناً در برخی متون اروپایی برای توصیف میدان های بزرگ استفاده می شود.

آتشکده تخت رستممیدان رستم غزنه

میدان رستم کابل (بابرنامه)

میدان رستم زابل

تخت رستم نیمروزتخت رستم (افغانستان) سمنگان

تخت رستم (بلخ)تخت رستم (فارس) تخت رستم درعرض و طول جغرافیایی ۲۹٫۹۶۷۰۹۷، ۵۲٫۸۸۱۲۹۱ در ۲٫۵ کیلومتری جنوبی نقش رستم

نقش رستم (فارس)

تخت رستم فراهاستان میدان-وردک میدان شهر

از میدان ها برای دستفروشی، برپایی بازارهای روز، برپایی تظاهرات و غیره هم استفاده می شود. در بسیاری از میدان ها، چمن،

فواره

،

یادمان

و تندیس هایی به منظور زیباسازی ساخته و نهاده می شود.

نهادهای بزرگ شهری و کشوری مانند شهرداری ها و وزارتخانه ها هم معمولاً در دور میدان های اصلی شهرها قرار دارند. درفیزیک هم میدان به مجموعه ای از برداری های هم سان و هم سو گویند که نظایر آن میدان های الکتریکی و مغناطیسی است. نکته:میدان های غیر یکنواخت هم در طبیعت یافت می شود ولی ارزش محاسباتی ندارد. مانند میدان گرانشی زمین.

میدان واژه ای پارسی می باشد که از ریشه می با پسوند دان تشکیل یافته است. جان ریچاردزون ایرانشناس در سال ۱۷۰۰ میلادی فرهنگ عربی و فارسی و انگلیسی خو درا نوشت و آن در دانشگاه اکسفرت به عنوان داکترای اش پذیرفته شد. وی «می دان» را یکبار «پیاله می» و بار دیکر میدان را بخشی از زمینی باز (بدون آبادی) برگردان نموده است. میدان به معنی عیش فراخ خوش هم بکار رفته است. جان ریچاردزون با کتاب توماس هاید (چاپ ۱۷۰۰ میلادی) آشنایی داشت که در آن در حدود ۵۰ فرهنگ فارسی از ایرانزمین و هند درج اند. واژه می برای شراب از میوه ها و به ویژه از میوه انگور گفته می شود. در بسیاری از واژه های پارسی این واژه به عنوان پسوند و پشوند بکار برده شده است: میگسار, میخوش, میگون، میمون) , می ناب,

میکده

، می جو (نبات یا گیاه شرین),

میخانه

، میال, میمنت, می زده,

میستان

(ستان می), میستان (هم روستاهای ایرانزمین) , می شوم (ضد: میمون) وغیره

pic_%D9%85%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86.jpg ...

چنانچه، معنی واژه بالا (برگرفته از دانشنامه ویکی پدیا)، نادرست یا مخالف قوانین جمهوری اسلامی ایران است، خواهشمند است گزارش دهید تا بررسی و حذف گردد =>

[گزارش]

میدان در دانشنامه آزاد پارسی

میدان نقش جهان، اصفهان

فضایی گشاده و باز در مجموعه های زیستی، به ویژه شهرها. میدان، مکانی عمومی برای تعاملات و مواجهات اجتماعی است. بدنه های میدان که با فضای گشادۀ میانی محصور شده اند، بناهایی با عملکردهای مختلف، اعم از تجاری و حکومتی و دینی، را دربر می گیرند. میدان، به ویژه در شهرهای جدید، تنظیم کنندۀ تردد شهری ـ مرکز شهر یا ناحیه ای از آن ـ و گاهی شاخص شهر است. در معماری سنّتی ایرانی، میدان خودبه خود در داخل بافت متراکم مسکونی، به منزلۀ مرکز محله، پدید می آمده است (ازجمله میدان کوچک محلۀ فَهّادان یزد) و گاه، به ویژه از عصر صفوی به بعد، در اندازۀ نسبتاً بزرگ به دست بانیان حکومتی احداث می شده است؛ میدان نقش جهانِ اصفهان، و میدان گنجعلی خان در کرمان ازآن جمله اند. نیز ← واشدگاه

میدان در جدول کلمات

میدان

پهنه

میدان اسب دوانی

کورس

میدان بوکس

رینگ

میدان جنگ

مصاف

میدان جنگ و نبرد

کارزار

میدان رازی

گمرک

میدان مرکزی واتیکان

سنت پیتر

میدان معروف تهران

ازادی

میدان مولوی

گمرک

میدان ها

میادین


معنی میدان به انگلیسی

amplitude (اسم)

فراوانی ، کمال ، انباشتگی ، درشتی ، فراخی ، دامنه ، نوسان ، میدان نوسان ، بزرگی ، میدان ، استعداد ، فاصلهء زیاد ، فضا داری

ground (اسم)

پا ، سبب ، زمین ، خاک ، میدان ، زمینه ، پایه ، اساس ، مستمسک ، ملاک ، کف دریا

place (اسم)

جا ، فضا ، میدان ، موقعیت ، صندلی ، مکان ، وهله ، جایگاه ، محل

field (اسم)

زمین ، صحرا ، میدان ، پهنه ، عرصه ، رشته ، دایره ، مرغزار ، دشت ، مزرعه ، کشتزار

plaza (اسم)

بازار ، میدان ، میدان عمومی ، میدان محل معامله

ring (اسم)

محفل ، میدان ، طوق ، حلقه ، عرصه ، گود ، گروه ، ناقوس ، طنین صدا ، زنگ اخبار ، طنین ، چنبر ، طوقه ، انگشتر ، صحنه ورزش ، جسم حلقوی ، صدای زنگ تلفن

scope (اسم)

هدف ، حوزه ، وسعت ، میدان ، قلمرو ، ازادی عمل ، نوسان نما ، میدان دید ، طرح نهایی ، نقطه توجه

square (اسم)

محوطه ، میدان ، عرصه ، چهار گوش ، مربع ، مجذور ، چارگوش ، توان دوم

battlefield (اسم)

میدان ، مصاف ، میدان جنگ ، رزمگاه ، نبردگاه ، عرصه منازعه ، میدان جنگ/میدان نبرد

forum (اسم)

بازار ، میدان ، محکمه ، دادگاه ، دیوانخانه ، محل اجتماع عموم

band (اسم)

اتحاد ، میدان ، باند ، نوار ، ارکستر ، روبان ، بند و زنجیر ، لولا ، دستهء موسیقی ، باند یا بانداژ ، نوار زخم بندی ، نوار پیچیدن ، فتق بند ، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن

purview (اسم)

حدود ، وسعت ، میدان ، چشم رس ، میدان دید ، حدود صلاحیت ، مواد اساسی ، قلمرو اجراء

معنی کلمه میدان به عربی

میدان

ارض , حقل , منتدي , ميدان , هدف , واجهة ، اَخْتِصاصٌ

ساحة الالعاب

بطل

روية

استعراض

ميدان

سوق

ميدان

صالة

قائمة

غزارة

ملعب

سهل

ساحة

میدان را به اشتراک بگذارید

معنی یا پیشنهاد شما

واژه

نام شما

رایانامه

معنی یا پیشنهاد شما


نام نویسی

  |  

ورود

کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته

پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته

عبارات و کلمات کلیدی مرتبط

• معنی میدان   • میدان در شهرسازی   • میدان ریاضی   • میدان شهری   • میدان به انگلیسی   • میدان چیست   • تعریف میدان   • میدان در جدول   • مفهوم میدان   • معرفی میدان   • میدان یعنی چی   • میدان یعنی چه  

توضیحات دیگر


کلمه : میدان
اشتباه تایپی : ldnhk
آوا : meydAn
نقش : اسم
عکس میدان : در گوگل

آیا معنی

میدان

مناسب بود ؟    

    ( امتیاز : 99% )

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر