عضویت: 1389/04/01
تعداد پست: 2288
مامان کشمش میگفتی قربون بچه ام برم این خصلتش به عمه اش رفته!!
هههههههه
نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت:پسرم!یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی!از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی...
مدیر استارتر
عضویت: 1390/12/04
تعداد پست: 210
جوابهای هانی و مامان اینده خیلی بهتر از من بود
ممنون
مدیر استارتر
عضویت: 1390/12/04
تعداد پست: 210
بچه ها بازم مثال بذارید از مواردی براتون پیش اومده
خودم یه مورد دیگه یادم اومد اون موقع به خودم گفتم اولین بار بود جواب مامان شوشو رو دادی
عید بود... خواهرشوهر و برادر شوهر مجردم رفته بودند سفر خارجی برای تعطیلات عید در نتیجه ما بچه های متاهل باید میموندیم خونه مادرشوهر که از مهمونهاشون پذیرایی کنیم صبح عید فقط من و شوهرم بودیم کمی از مهمونها پذیرایی کردیم و بعد خودمون باید میرفتیم عید دیدنی. رفتیم چند جا و بعد خونه مامان بزرگم اونجا هم پر از مهمون بود
ظهر وقتی برگشتیم خونه مادرشوهر مادر شوهر رو کرد به من گفت وقتی شما رفتین یک عالمه مهمون سرازیر شد نمیدونی چه اوضاعی بود... حالا جالبه انگار فقط من مسئول مهمون های اونها بودم که به من میگفت .جاریم هم بود که اون صبح هم نبود فقط برای ظهر اومد. دو تا خواهر شوهر دیگه هم بودن که اونها هم نبودن فقط یکیشون یک ساعت بعد ما اومده بود کمک
منم گفتم اتفاقا همین اوضاع تو خونه مادربزرگ من هم بود. یک دفعه نمیدونید چقدر مهمون اومدن اونجا نمیدونستیم چطوری ازشون پذیرایی کنیم
بعدش خودم هم تعجب کرده بودم چطور این جواب به ذهنم اومده وگر نه طبق معمول میگفتم جدی؟.... وای.... آخی..... حتما کلی اذیت شدین...
البته اگر اینها رو هم به ادامه قبلی اضافه میکردم بد نبود اما اگه فقط این رو میخواستم بگم انگار قبول کردم که من مسئول بودم و به مسئولیتم عمل نکردم
مدیر استارتر
عضویت: 1390/12/04
تعداد پست: 210
کسی نبود بیاد خاطره بگه !
عضویت: 1388/11/20
تعداد پست: 135
حالا جاری من اخلاقش طوری که از چیزی که ناراحت بشه خیلی رک میگه من از دستت دلخور شدم مثلا رفته بودیم خونشون دخترش لباس آبی پوشیده بود شوهرم بهش گفت این چیه پوشیدی برو لباس قرمز بپوش بعد سریع جاریم گفت خیلی از دستت ناراحت شدم ولی چون پرسپولیس به دل نمیگریم به نظر شما من چی باید جواب میدادم
سه تا صلوات برای شفای تمام بچه های مریض
عضویت: 1389/08/24
تعداد پست: 12017
فرانک در طول یک روز مهمانها فقط میان میشنن و زود میرن یا میمونن برای ناهار یا شام؟
چه جالب...
من منحصر به فردم. دوست میدارم و دوست داشته میشوم و آزادم.
عضویت: 1388/11/20
تعداد پست: 135
یکبار هم پسرم 2 ماهش بود هنوز گردن نگرفته بود می خواستم بدم بغلش کنه بهش گفتم مواظب باش بعد بهم گفت نمیخواد بهم بگی چه جوری بگیرم خودم یکی بزرگ کردم منم مثل خنگا نگاش کردم شما بودید چی بهش می گفتید
سه تا صلوات برای شفای تمام بچه های مریض
عضویت: 1391/09/21
تعداد پست: 238
من گاهی جوابای خوبی میدم گاهی هم کلا لال میشم و زبونم نمیچرخه. البته خانواده همسر من خوبن و ما با هم مشکلی نداریم.
قبل از بچه دار شدن ما . همگی خونه ی خاله ی بابای همسر بودیم. برادر شوهرم داشت با نوه شون بازی میکرد. دختر خاله همسر رو به من گفت مرمر خانم ببین برادر شوهرت چقدر بجه دوست داره یکی براش بیار !!!!!!!
من هم گفتم به من چه ؟ خودش یه فکری به حال خودش بکنه !!!!! (برادر شوهرم مجرده !)
عضویت: 1391/06/11
تعداد پست: 1057
مادر شوهر من خیلی زبونش تیزه خیلی هم رکه.اولا جوابشو نمیدادم ولی دیدم فایده نداره حالا دیگه اگه چیزی بگه که ناراحت بشم جوابشو میدم.اونم مجبوره کمتر دخالت کنه چون میبینه هالو نیستم.
شوور عزیزم اگه اومدی نی نی سایت سرک بکشی بدون خیلی عاشقتم.!!!!
عضویت: 1391/06/11
تعداد پست: 1057
مثلا برای تولدم شوشو که برام دسته گل خریده بود و هدیه بهم داد گفت از پسرم تشکر کردی؟منم گفتم نه منتظر بودم تو یادآوری کنی.بعد شب داشت حساب کتاب میکرد که چقدر شوشو برام خرج کرده منم گفتم چقدر حرص میخوری بابا وظیفشه برای من خرج نکنه پس برای کی خرج کنه؟
شوور عزیزم اگه اومدی نی نی سایت سرک بکشی بدون خیلی عاشقتم.!!!!
عضویت: 1388/07/14
تعداد پست: 2203
فرانک مثالی که درباره عید زدی انگار از زبون من نوشتی . منم هر سال عید که چه عرض کنم برای هر مراسم و مهمونیش این برنامه رو دارم . حرف خوبی زدی منم همیشه در جواب این حرفاش که وای کلی مهمون اومد و دست تنها بودم میگم وای آخی خسته نباشید و این حرفا . به قول تو با این حرفم قبول کردم که من مسئول پذیرایی و کارای خونش هستم .
باید یاد بگیرم جواب بهتری بدم اما متاسفانه من خیلی بیش از حد رعایت میکنم که کسی و ناراحت نکنم . یعنی دوست دارم مودبانه و محترمانه جواب دندان شکن بدم اما وجدانم جلومو میگیره !! خلاصه درگیرم با خودم .
92/10/27 من رسما مادر شدم...
مدیر استارتر
عضویت: 1390/12/04
تعداد پست: 210
سورنا جان منم دوست ندارم کسی از دستم دلخور شه و خیلی میترسم از اینکه کسی دلش از حرف من بشکنه خدا اون روز رو نیاره
علاوه بر این اصلا هم دوست ندارم بی احترامی کنم به نظرم جوابهای ترمه جان بی احترامی قاطیش بود(با عرض معذرت از ترمه جان)
توجه داشته باشین ما میخوایم اینجا عروسهای خوبی باشیم... عروسهای مهربونی که همه دوستشون دارن... عروسهای مقتدری که حرفشون برو داره رو حرفشون حساب باز میکنن... و عروسهایی که اگر احیانا کسی چیزی بهشون گفت یا بی جهت مقصرشون دونست بتونن مقتدرانه و مودبانه از حقشون دفاع کنن
مدیر استارتر
عضویت: 1390/12/04
تعداد پست: 210
میشاد جان منظورم مهمونهای عید بود... همین عید دیدنی های عید دیگه که کوچیکترها میان خونه بزرگترها چند دقیقه ای میشینن و میرن پذیرایی چای شیرینی میوه و آجیل!
مدیر استارتر
عضویت: 1390/12/04
تعداد پست: 210
ملینا جان در مورد چیزهایی که گفتی منم چیزی به ذهنم نرسید آخه با این جور موارد اصلا برخورد نداشتم که رک بیاد بگه از دستت ناراحت شدم