موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

شعر در مورد دریا از فروغ فرخزاد

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 26 مرداد 1398 ساعت 17:45

يکروز بلند آفتابي
در آبي بيکران دريا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترا بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که ترا در آب ديدم
در غربت آن جهان بي
شکل
گويي که ترا بخواب ديدم
از تو تا من سکوت و حيرت
از من تا تو نگاه و ترديد
ما را مي خواند مرغي از دور
مي خواند بباغ سبز خورشيد
در ما تب تند بوسه ميسوخت
ما تشنه خون شور بوديم
در زورق آبهاي لرزان
بازيچه عطر و نور بوديم
مي زد ‚ مي زد درون دريا
از دلهره فرو کشيدن
امواج ‚ امواج نا شکيبا
در طغيان بهم رسيدن
دستانت را دراز کردي
چون جريان هاي بي سرانجام
لبهايت با سلام بوسه
ويران گشتند ...
يک لحظه تمام آسمان را
در هاله اي از بلور ديدم
خود را و ترا و زندگي را
در دايره هاي نور ديدم
گويي که نسيم داغ دوزخ
پيچيده ميان گيسوانم
چون قطره اي از طلاي سوزان
عشق تو چکيد بر لبانم
آنگاه ز دوردست دريا
امواج بسوي ما خزيدند
بي آنکه مرا بخويش آرند
آرام ترا فرو کشيدند
پنداشتم آن زمان که عطري
باز از گل خوابها تراويد
يا دست خيال
من تنت را
از مرمر آبها تراشيد
پنداشتم آن زمان که رازيست
در زاري و هايهاي دريا
شايد که مرا بخويش مي خواند
در غربت خود خداي دريا
1434518795-up611971434487435_468-filesell.gif

تبلیغات

1434518795-up611971434487435_468-filesell.gif

تبلیغات

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر