موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

داستان خیانت شوهر

داستان خیانت شوهر

نویسنده : علیرضا | زمان انتشار : 24 خرداد 1400 ساعت 07:32

شاید باورتون نشه تو این چن ساعت که فهمیدم چقدر حالم بده,میدونم موضوع تکراریه اما این موضوع تلخ انگار همیشگی و مسریه,حالم بده,دیروز باهام جوری رفتار میکرد انگار همه زندگیشم,اما امروز,بغض داره گلومو میترکونه,بزارید از دیروز بگم,اومد خونه با کلی هیجان,گفت پاشو بریم خرید خانومم,رفتیم خرید بازارا شلوغ بود,هرچی خواستم برام خری,کیف,کفش,مانتو,شال,خوراکی,من هوس بستنی کردم,یه کیلو هم بستنی و چیپس و پاپ کورن خریدیم,اومدیم خونه,ذوق لباسامو داشتم,شامم بیروون خوردیم,وقتی رسیدیم از بس راه رفته بودیم,خوابمون برد سریع,صبح شوهرم رفت سر کار منم رفتم خونه مامانم,مامانم داشت خونه تکونی میکرد,موندم کمکش,تا اومدم برسم خونه دیر شد,شوهرم فکر میکرد من تا شب خونه مامانم میمونم,باورتون نمیشه وقتی رسیدم با چ صحنه ای روبه رو شدم,خیلی برام سخت بود,تا رسیدم,در سالنو که باز کردم,دیدم شوهرم با..........

با یه سینی خالی رو مبل دراز کشیده,سینی خالی بود,همه ی چیپس سرکه ای ها رو تنها خورده بود در غیاب من,انگار یه سطل ای یخ ریختن رو سرم,خیلی برام سخت بود,من چیپس سرکه ای خیلی دوست دارم,انتظار چنین رفتاری از شوهرم نداشتم,هی روز گار,هرکی فحش بده خودشه

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر