موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

خیانت

خیانت

نویسنده : نادر | زمان انتشار : 07 اسفند 1400 ساعت 09:48

سلام خانما داستان زندگیمو بهتون میگم که بدونین یه آدم بدبخت به کی میگن...

اردیبهشت سال 80 یکی از دوستام منو با یکی از فامیلاشون که بچه روستاهای ساری بود اشنا کرد.سرباز بودو تو تهران خدمت میکرد باهاش تلفنی دوست شدم.خیلی مودب بود اما لحجه داشت و بیشتر اوقات حرفاشو متوجه نمیشدم اما عاشقش شدم.

سال 82 من دانشگاه قبول شدم و مادر اون از دنیا رفت .تو خوابگاه به من میگفتن لیلی خوابگاه چون دیوونه ی حسنم بودم.اونم منو خیلی دوست داشت و اولین سیمکارت و اولین گوشیمو اون واسم خرید و همیشه میومدم تهران واسه تعطیلات اونم میومد همدیگه رو میدیدیم...

عشقمون تا سال 86 با دوستی پاک ادامه پیدا کرد.با اینکه خیلی پیشنهاد تو دانشگاه داشتم اما بخاطر عشقم همشو نادیده گرفتم

سال 86 برخلاف میل پدر اون و پدر من عقد کردیم و من رفتم ساری.روز خواستگاری تازه فهمیدم این بچه ی روستا بودو اینهمه سال به من نگفت

شب عقد رسیدیم خونشون نامادریش روزای اول بد نبود بهم میرسید.اما از فرداش خواهر شوهرام و نامادریه اذیتاشونو شروع کردن اما حسن جوابشونو میداد.

سال 88 یه عروسی با قرض و قوله گرفتن اما من چون دوستش داشتم انگار تو بهشت بودم.اونم منو دوست داشت...

این اواخر من سر کار میرفتم با هم پولامنو جمع کردیم یه 206 خریدیم .کم کم حسن دیگه بهم خرجی نداد هیچی واسم نمیخرید همش میگفت چک دارم حقوقمو میگرفت منم میگفتم اعصابش خورده درست میشه اما بدتر شد.تهران میومدم باهام نمیومد پولم نمیداد میگفت ندارم از بابات بگیر بهت میدم...شبا میرفت ساعت 2 میومد منم تو شهر غریب تنها فقط تحمل کردم

تا اینکه دعواهامون بالا گرفت منم که اعصابم خورد بود چون دکتر گفته بود باید آی وی اف بشم محبت از شوهرمم نمیدیدم اومدم تهران به پدرم گفتم که قضیه اینه . فرداش باید عکس رنگی مینداختم چون درد داره مادرم با خودم بردم.عکس که گرفتم گفتن لوله هات باز شده !!! یه معجزه بود به خواهرام و خونوادم گفتن همه گریه کردن تا حسن اومد بهش گفتم گفت خب باشه پاشو حساب کن بریم!!!! اصلا خوشحال نشد

مارو گذاشت خونه رفت فوتبال.ساعت 10 شب گفت من میرم محل پدرم کارم داشت میام...منم غذای خوب درست کردم لباسای نو پوشیدم هرچی منتظر شدم نیومد...

بعد از چند ساعت تماس مکرر گوشیو جواب داد من گریه کردم که حسنم کجا بودی من مردم... گفت گریه نکن دارم میام سر خاک مادرم خوابم برده بود!!!!

وقتی اومد سلام کردو رفت افتاد رو تخت...گفتم چته یه بسته دیازپام از جیبش در اورد گفت اینو کامل خوردم...مادرم میگفت ببریمش دکتر گفتم نه اونجا اذیت میشه الان میبرمش تو حموم بالا بیاره

به سختی کشون کشون بردمش حموم لباساشو پوشوندم

غذا ریختم تو دهنش که معدش اذیت نشه که خوابش برد گوشیشو برای اولین بار چک کردم که نوشته بود خوابیدی؟؟ نخواب دیگه من دلم واست تنگ میشه.....دنیا روسرم خراب شد بیدارش کردم که این کیه؟ گفت اسمش سحره طلاق گرفته

دوباره یکی دیگه اس داد چند دیقه بعد یکی دیگه تا صبح پنج شش نفری اس دادن بهشون زنگ زدم همشون زن بودن

5 صبح به پدرم زنگ زدم بیاد منو ببره...وقتی صبح خواست بره درو قفل کردم ازش پرسیدم چرا اینکارو کردی گفت تو به من محبت نکردی منم رفتم تو کافی نت شمارمو پخش کردم...گفتم با ماشینیکه من پولشو دادم زن بازی کردی گفت اونا همشون ماشین دارن

خلاصه بابام اومدو این گفت من ازین سیر شدم اینو ببرش...بابام پدرشو با عمشو صدا کرد اما پدرش اصلا نگفت حسن این چه کاری بود تو کردی گفت تو پسرمو گذاشتی رفتی تهران..گفتم این منو نمیبرد من باید دکتر میرفتم

خلاصه وسیله هامو برداشتم با پدر و مادرم خونه رو ترک کردم.فردا شبش به اون زنا اس دادم که ماداریم جدا میشیم.که همون سحر اس داد حسن جونت پیش منه داریم باهم قلیون میکشیم تو لیاقت اینو نداشتی حوصله یه اشغالی مثل توام نداریم....قبول نکردم نوشتم حسنم پیش منه گفت میخوای صداشو بشنوی؟گفتم اره زنگ زد حسن گفت من با این کاری ندارم...دختره گفت شنیدی حالا گمشو.....

باورم نمیشد شوهر من با یه زن دیگه این کارو بامن کرد....

ساعت 2 همون شب زنه اس داد که طلاق نگیر حسن تورو دوست داره من امروز اولین بار بود دیدمش...اون میخواد لجتو دراره که برگردی

زنگ زدم به دختره گفت من باهاش بهم زدم چون نمیدونستم زن داره میگفت طلاق داده اما وقتی دیدم تو اس دادی پرسیدم گفت زنمه خیلی خوشگله با کلاسه لیسانس داره اما نمیذاره من خونه خواهرم و عمه م برم منم دارم اینکارارو میکنم.دختره میگفت داد زدم سرش فحش دادم که تو زنتو بعد از 12 سال عاشقی این بلا رو سرش اوردی حالا میخوای منو نگه داری.اونم گفته حرف دهنتو بفهم دعواشون شده و دختره سوار ماشین شده رفته و حسن تنها راه افتاده پیاده به طرف خونه....

حالا من مهریه مو اجرا گذاشتم...الان 10 روزه که نه زنگ زده نه میدونه مهریه مو اجرا گذاشتم...

من هنوز دوسش دارم یعنی تا اخر عمرم هیچکس واسم اون نمیشه اما خودش خراب کرد

به نظرتون چیکار کنم صبرم تموم شده

یعنی اون مهریه مو میده و این عشق واسه همیشه تموم میشه یا توافق میکنه و بر میگردیم سر زندگیمون؟؟؟؟؟

دلم واسه آرامش خونم تنگ شده...هرشب خوابشو میبینم....

دیگه به عشق اعتقاد ندارم....

کمکم کنید چیکار کنم......

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر