موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

اس ام اس دروغ دوست داشتن

نویسنده : مینا علی زاده | زمان انتشار : 04 شهریور 1398 ساعت 13:02

ip4eic.jpg

نقص عجیبیست...

بین دروغهای وقت عشقبازی

و راستگویی محض بعد از آن...

فقط وقتی در آغوشت بودم از تو مردانگی دیدم...

بقیه وقتها من ار تو...

مـــــــــــردتـــــــر 

بودم...!

+

نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 14:12 توسط طنین  | 

11vnvb7.jpg

رفیق!!

پیراهنم را بزن بالا...

کمرم را دیدی...؟!

نترس چیزی نیست...

اینها فقط جای خنجرند...

من نفهمیدم در رفاقت چ شد...

ولی...تو مواظب باش...

+

نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۲ ساعت 15:51 توسط طنین  | 

این شب ها من گوشه ی"بالشو"

گاز میگیرم

که صدای هق هقم از اتاق بیرون نره...

تو گوشه ی "لباشو" گاز بگیر...

+

نوشته شده در یکشنبه هفتم مهر ۱۳۹۲ ساعت 22:48 توسط طنین  | 

سخت  اَست ،تـحـمُـل ڪرבטּِ

شخصےِ ڪـہ " اوایل " طـورِ בیگرےِ بــــوב

+

نوشته شده در جمعه پنجم مهر ۱۳۹۲ ساعت 15:50 توسط طنین  | 

آرزوی خیلی ها بودم
از آن دست نیافتنی هایشان….
ساده اسیرت شدم که قدر ندانستی

+

نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 19:15 توسط طنین  | 

ازت نمی گذرم ...

نه به خاطر خودم

به خاطر مادرم



که بعد از رفتنت تمام لحظه های بی قراری و دلتنگیم را

یواشکی پشت در اتاقم گریه کرد ...!!!

+

نوشته شده در چهارشنبه ششم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 20:46 توسط طنین  | 

 

مَـغـرور بــآش

בور اَز בستـرسمـُبهَـم وسـَرسـَنگیـטּخـآڪے ڪــﮧ بـآشے آسفـآلتت مے ڪننـב

و اَز رویَــت رَב مے شـَونـ

ב...

+

نوشته شده در دوشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 17:52 توسط طنین  | 

 کـاش مـي فهـميدي کـه تـو از ديـد مـن زيــبا بـودي ؛


 ديـگران حـتي نـگاهت هـم نـمي کـردند ، و تـو چـه اشتـباهــي مـــغـرور شـدي .

+

نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 10:51 توسط طنین  | 

طناب را به گردنم انداختند...

گفتند:آخرین آرزویت؟

گفتم:دیدن عشقم...

گفتند خستــــــه است...

تا صبح برايت طناب بافته...

+

نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 20:35 توسط طنین  | 

خــــــــــدايــــا...!!

در جواب آن همه ظلمي كه در حقم شد...

سكــــوتتــــــ ـ ـ

حرف قشنگي نبـــود...

+

نوشته شده در شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 19:45 توسط طنین  | 

زندگی به من آموخت که

هـیـچ چـیـز ازهـیـچ کـس بـعـیـدنـیـسـت!

+

نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۲ ساعت 10:35 توسط طنین  | 

به هزار وعـده تـو
مـن فقـــط
یـــک دل دادم …
و تمام …!!!

+

نوشته شده در شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 18:24 توسط طنین  | 

درد مـــــن چشمـــــانـــی بــــو د
کــه بــه مــن اشکــ ! هدیـــه میــــداد و بــه دیگــــران چشمــــــــکــ ـ ـ  ـــ !

+

نوشته شده در شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 18:22 توسط طنین  | 

خدایا آدم گلی هایی که ساختی سنگ شده اند

باران بی فایده است ، ابراهیم را برگردان !

+

نوشته شده در چهارشنبه یکم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 11:44 توسط طنین  | 

وقــتی دست فــشردیــم
و قـــول دادیـــم …
فقــــط ،دست ِ تــو مـردانـه بــود!
و … قـــــول ِ من !!

+

نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 14:57 توسط طنین  | 

                                              لیــــلی...!

                                  به قصـــه ی خود بازگـــرد...

                                اینجـــــــــا مجنـــون با همه ی

                                 لیــــــــلی ها محرم است...

                                    به جز لیـــلی خودش...

+

نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:9 توسط طنین  | 

                              kex8k2.jpg

                                                 خیال کردی ... رفتی و تمام ؟

                                                           پریدی و خلاص! ؟

                                         من که هرگز کوتاه نمی آیم می بینی

!

                                           تا ابد دهانت از بوسه های من پره!!!

+

نوشته شده در سه شنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:52 توسط طنین  | 

از درد های کوچک است که آدم می نالد !

وقتی ضربه سهمگین باشد ، لال می شوی . . .

+

نوشته شده در جمعه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 0:54 توسط طنین  | 

از چوپان پیری که دیگر توان چوپانی نداشت پرسیدند…

چه خبر؟؟

با لهن  تلخی گفت:

گرگ شد!

… آن بره ای که نوازشش میکردم…

+

نوشته شده در شنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:38 توسط طنین  | 

آرزویش برای من ، شیرینیش برای دیگری . . .

این است سهم من از زندگی !

+

نوشته شده در شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 10:59 توسط طنین  | 

خدایـــــا...!

دلم را آنانی میشکنند

که هرگز دلــــــم به شکستن دلشان راضی نمیشود...!

+

نوشته شده در شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 10:43 توسط طنین  | 

حـکـایـت مـــنــــو او

حـکـایـت آتـــــش و آبـــــ بــود..

بـه آغــــوشـــم کـشـیـد..خـــامــــوش شـــدم..

نــــــابـــــود شــــدم...

امــــــــــا

او هـمـان آبــــــِ جـاری خـواهــی مــانــد

شـایــــــــد..شـــایـــــد..قــطــعــأ

آتـــشِ دیــگــری در آغـــوشــش

جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان

خــواهـــــــد داد.....

+

نوشته شده در جمعه سی ام فروردین ۱۳۹۲ ساعت 17:59 توسط طنین  | 

شب ها خوابم نمی برد

از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبم

...بی انصاف

 ، محکم زدی

...جایش مانده است


+

نوشته شده در جمعه سی ام فروردین ۱۳۹۲ ساعت 17:45 توسط طنین  | 

شیـرینش بغض میکند

ناخن خوار شده است

دلگـیـر است

دستآنش میلـرزد

اتانول میبلعـد

خیرـه ی خیرس بـ….

.

.

.

بگذریـم…

اسم او دیگــر فرـهـآد نیست

جلآد استــ….

تلخـی کن شیریــنم….

+

نوشته شده در جمعه سی ام فروردین ۱۳۹۲ ساعت 0:24 توسط طنین  | 

دیگر بازی بس است..
بیا شمشیرها را كنار بگذاریم ..
دستهایمان را بشوریم و چیزی بخوریم...
اما چرا دستهای تو خونیست و پشت من می سوزد ..... ؟؟!!

+

نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 23:25 توسط طنین  | 

                                2qbsp3o.jpg

               وقتی از کنارش گذشتم بی محلی هایش آزارم نداد اما شکستم وقتی گفت ندیدمت …

+

نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 14:48 توسط طنین  | 

وقتی می رفت گفت تو را هم می برم ...
گفتم کجا ؟ گفت از یادم ...

+

نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 14:26 توسط طنین  | 

پشت سرم راه ميرفت که هوامو داشته باشه...  بى انصاف خنجر زد ...

+

نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 23:33 توسط طنین  | 

اینجا زمین است…
رسم ادمهایش عجیب است…
اینجا گم که میشوی به جای اینکه دنبالت بگردند, فراموشت میکنند….!

+

نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:25 توسط طنین  | 

مردم این شهر چقدر خوبند تا میبینند کفش نداری برایت پاپوش درست میکنند!!!

+

نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 22:37 توسط طنین  | 

باران میبارید بچه ای دستش رابه آسمون گرفت و گفت خدایا گریه نکن آدما درست نمیشن...

+

نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 22:2 توسط طنین  | 

دنیاى ما پر از دستهایى است

که خسته نمى شوند!

از نگه داشتن نقابها….

+

نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 21:56 توسط طنین  | 

زخمهای کهنه خیلی وقتست ک خوب شده اند!

ولی”خوب”با

“مثل روزاول”فرق دارد!

+

نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 21:41 توسط طنین  | 

آدما مثل عکسا هستن زیادی که بزرگشون کنی کیفیتشون میاد پایین…

+

نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 15:58 توسط طنین  | 

اینجا فقط باید نقاب بی‎ ‎تفاوتی بر چهره بزنی و احساست را مخفی کنی چون اینجا زمین است …

+

نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 15:46 توسط طنین  | 

زخمهایم به طعنه میگویند؛دوستانت چقدر بانمکند…

+

نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 2:32 توسط طنین  | 

اگردرمیان گرگهازندگی میکنی زوزه کشیدن رابیاموز/چون ما درروزگاری زندگی میکنیم که تنهاخدایش ازپشت خنجرنمیزند...

+

نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 2:21 توسط طنین  | 

آنقدر مرا سرد کرد
از خودش،
از "عشق"
که حالای به جای دل بستن، یخ بسته ام
آهای!
روی احساس من پا نگذارید
لیز می خورید…

+

نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 2:5 توسط طنین  | 

آدمها لالت میکنند

بعدهی میپرسند

چراحرف نمیزنی

این خنده دارترین نمایشنامه دنیاست..

+

نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 22:53 توسط طنین  | 

عزیزم چه زیبـا اجرا میکنـی

خط به خط تمام گفتــــه هایم را

خواســـته هایم را

...امـــــا

برای دیگری!


+

نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 15:20 توسط طنین  | 

من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی ..

من هنـــوز روزها را می شــمارم!..

و تـــو پیدا نمیشوی !..

یا من بازی را بلــد نیستم !

یا تو جر زدی !

+

نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:24 توسط طنین  | 

من در میان مردمی هستم

که باورشان نمیشود تنهایــــم

میگویند خوش بحالت که خوشحالی

نمی دانند دلیل شاد بودنم باج به آنهاست

برای دوست داشتن مــــــــن

+

نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:23 توسط طنین  | 

امروز به "آنهایی" می اندیشم که روی "شانه هایم" گریه کردند و نوبت "من" که شد "شانه " خالی کردند !!!

+

نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:19 توسط طنین  | 

درست متر کن...آدمها قد خودشانند...نه قد تصورات تو...

+

نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 11:37 توسط طنین  | 

چه ساده بودم که گمان میکردم،به دورم میگردند کسانیکه دورم میزدند...

+

نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 21:41 توسط طنین  | 

این روزها برای تنها شدن،کافیست صادق باشی...

+

نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 16:52 توسط طنین  | 

دیشب خدا را دیدم...گریه میکرد...من هم گریستم...هر دو یک درد مشترک داشتیم..."آدمها"...

+

نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 10:57 توسط طنین  | 

شاید میان این همه نامردی،باید شیطان را تحسین کرد،که دروغ نگفت...اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد...

+

نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 10:53 توسط طنین  | 

در این شهر صدای پای مردمیست که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند...مردمیکه صادقانه دروغ میگویند و خالصانه به تو خیانت میکنند...در این شهر هرچه تنهاتر باشی پیروزتری...

+

نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 10:37 توسط طنین  | 

بعضی زخمها هست که باید هر روز صبح روشونو باز کنی...نمک بپاشی...تا یادت نره...دیگه سراغ بعضی آدما نباید بری...

+

نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 0:49 توسط طنین  | 

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر