نقص عجیبیست...
بین دروغهای وقت عشقبازی
و راستگویی محض بعد از آن...
فقط وقتی در آغوشت بودم از تو مردانگی دیدم...
بقیه وقتها من ار تو...
مـــــــــــردتـــــــر
بودم...!
نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 14:12 توسط طنین |
رفیق!!
پیراهنم را بزن بالا...
کمرم را دیدی...؟!
نترس چیزی نیست...
اینها فقط جای خنجرند...
من نفهمیدم در رفاقت چ شد...
ولی...تو مواظب باش...
نوشته شده در شنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۲ ساعت 15:51 توسط طنین |
این شب ها من گوشه ی"بالشو"
گاز میگیرم
که صدای هق هقم از اتاق بیرون نره...
تو گوشه ی "لباشو" گاز بگیر...
نوشته شده در یکشنبه هفتم مهر ۱۳۹۲ ساعت 22:48 توسط طنین |
سخت اَست ،تـحـمُـل ڪرבטּِ
شخصےِ ڪـہ " اوایل " طـورِ בیگرےِ بــــوב
نوشته شده در جمعه پنجم مهر ۱۳۹۲ ساعت 15:50 توسط طنین |
آرزوی خیلی ها بودم
از آن دست نیافتنی هایشان….
ساده اسیرت شدم که قدر ندانستی
نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 19:15 توسط طنین |
ازت نمی گذرم ...
نه به خاطر خودم
به خاطر مادرم
که بعد از رفتنت تمام لحظه های بی قراری و دلتنگیم را
یواشکی پشت در اتاقم گریه کرد ...!!!
نوشته شده در چهارشنبه ششم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 20:46 توسط طنین |
مَـغـرور بــآش
בور اَز בستـرسمـُبهَـم وسـَرسـَنگیـטּخـآڪے ڪــﮧ بـآشے آسفـآلتت مے ڪننـב
و اَز رویَــت رَב مے شـَونـ
ב...
نوشته شده در دوشنبه چهارم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 17:52 توسط طنین |
کـاش مـي فهـميدي کـه تـو از ديـد مـن زيــبا بـودي ؛
ديـگران حـتي نـگاهت هـم نـمي کـردند ، و تـو چـه اشتـباهــي مـــغـرور شـدي .
نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 10:51 توسط طنین |
طناب را به گردنم انداختند...
گفتند:آخرین آرزویت؟
گفتم:دیدن عشقم...
گفتند خستــــــه است...
تا صبح برايت طناب بافته...
نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 20:35 توسط طنین |
خــــــــــدايــــا...!!
در جواب آن همه ظلمي كه در حقم شد...
سكــــوتتــــــ ـ ـ
حرف قشنگي نبـــود...
نوشته شده در شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 19:45 توسط طنین |
زندگی به من آموخت که
هـیـچ چـیـز ازهـیـچ کـس بـعـیـدنـیـسـت!
نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۲ ساعت 10:35 توسط طنین |
به هزار وعـده تـو
مـن فقـــط
یـــک دل دادم …
و تمام …!!!
نوشته شده در شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 18:24 توسط طنین |
درد مـــــن چشمـــــانـــی بــــو د
کــه بــه مــن اشکــ ! هدیـــه میــــداد و بــه دیگــــران چشمــــــــکــ ـ ـ ـــ !
نوشته شده در شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 18:22 توسط طنین |
خدایا آدم گلی هایی که ساختی سنگ شده اند
باران بی فایده است ، ابراهیم را برگردان !
نوشته شده در چهارشنبه یکم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 11:44 توسط طنین |
وقــتی دست فــشردیــم
و قـــول دادیـــم …
فقــــط ،دست ِ تــو مـردانـه بــود!
و … قـــــول ِ من !!
نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 14:57 توسط طنین |
لیــــلی...!
به قصـــه ی خود بازگـــرد...
اینجـــــــــا مجنـــون با همه ی
لیــــــــلی ها محرم است...
به جز لیـــلی خودش...
نوشته شده در چهارشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:9 توسط طنین |
خیال کردی ... رفتی و تمام ؟
پریدی و خلاص! ؟
من که هرگز کوتاه نمی آیم می بینی
!
تا ابد دهانت از بوسه های من پره!!!
نوشته شده در سه شنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 16:52 توسط طنین |
از درد های کوچک است که آدم می نالد !
وقتی ضربه سهمگین باشد ، لال می شوی . . .
نوشته شده در جمعه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 0:54 توسط طنین |
از چوپان پیری که دیگر توان چوپانی نداشت پرسیدند…
چه خبر؟؟
با لهن تلخی گفت:
گرگ شد!
… آن بره ای که نوازشش میکردم…
نوشته شده در شنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:38 توسط طنین |
آرزویش برای من ، شیرینیش برای دیگری . . .
این است سهم من از زندگی !
نوشته شده در شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 10:59 توسط طنین |
خدایـــــا...!
دلم را آنانی میشکنند
که هرگز دلــــــم به شکستن دلشان راضی نمیشود...!
نوشته شده در شنبه سی و یکم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 10:43 توسط طنین |
حـکـایـت مـــنــــو او
حـکـایـت آتـــــش و آبـــــ بــود..
بـه آغــــوشـــم کـشـیـد..خـــامــــوش شـــدم..
نــــــابـــــود شــــدم...
امــــــــــا
او هـمـان آبــــــِ جـاری خـواهــی مــانــد
شـایــــــــد..شـــایـــــد..قــطــعــأ
آتـــشِ دیــگــری در آغـــوشــش
جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان
خــواهـــــــد داد.....
نوشته شده در جمعه سی ام فروردین ۱۳۹۲ ساعت 17:59 توسط طنین |
شب ها خوابم نمی برد
از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبم
...بی انصاف
، محکم زدی
...جایش مانده است
نوشته شده در جمعه سی ام فروردین ۱۳۹۲ ساعت 17:45 توسط طنین |
شیـرینش بغض میکند
ناخن خوار شده است
دلگـیـر است
دستآنش میلـرزد
اتانول میبلعـد
خیرـه ی خیرس بـ….
.
.
.
بگذریـم…
اسم او دیگــر فرـهـآد نیست
جلآد استــ….
تلخـی کن شیریــنم….
نوشته شده در جمعه سی ام فروردین ۱۳۹۲ ساعت 0:24 توسط طنین |
دیگر بازی بس است..
بیا شمشیرها را كنار بگذاریم ..
دستهایمان را بشوریم و چیزی بخوریم...
اما چرا دستهای تو خونیست و پشت من می سوزد ..... ؟؟!!
نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 23:25 توسط طنین |
وقتی از کنارش گذشتم بی محلی هایش آزارم نداد اما شکستم وقتی گفت ندیدمت …
نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 14:48 توسط طنین |
وقتی می رفت گفت تو را هم می برم ...
گفتم کجا ؟ گفت از یادم ...
نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 14:26 توسط طنین |
پشت سرم راه ميرفت که هوامو داشته باشه... بى انصاف خنجر زد ...
نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 23:33 توسط طنین |
اینجا زمین است… رسم ادمهایش عجیب است… اینجا گم که میشوی به جای اینکه دنبالت بگردند, فراموشت میکنند….!
نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:25 توسط طنین |
مردم این شهر چقدر خوبند تا میبینند کفش نداری برایت پاپوش درست میکنند!!!
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 22:37 توسط طنین |
باران میبارید بچه ای دستش رابه آسمون گرفت و گفت خدایا گریه نکن آدما درست نمیشن...
نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 22:2 توسط طنین |
دنیاى ما پر از دستهایى است
که خسته نمى شوند!
از نگه داشتن نقابها….
نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 21:56 توسط طنین |
زخمهای کهنه خیلی وقتست ک خوب شده اند!
ولی”خوب”با
“مثل روزاول”فرق دارد!
نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 21:41 توسط طنین |
آدما مثل عکسا هستن زیادی که بزرگشون کنی کیفیتشون میاد پایین…
نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 15:58 توسط طنین |
اینجا فقط باید نقاب بی تفاوتی بر چهره بزنی و احساست را مخفی کنی چون اینجا زمین است …
نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 15:46 توسط طنین |
زخمهایم به طعنه میگویند؛دوستانت چقدر بانمکند…
نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 2:32 توسط طنین |
اگردرمیان گرگهازندگی میکنی زوزه کشیدن رابیاموز/چون ما درروزگاری زندگی میکنیم که تنهاخدایش ازپشت خنجرنمیزند...
نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 2:21 توسط طنین |
آنقدر مرا سرد کرد از خودش، از "عشق" که حالای به جای دل بستن، یخ بسته ام آهای! روی احساس من پا نگذارید لیز می خورید…
نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 2:5 توسط طنین |
آدمها لالت میکنند
بعدهی میپرسند
چراحرف نمیزنی
این خنده دارترین نمایشنامه دنیاست..
نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 22:53 توسط طنین |
عزیزم چه زیبـا اجرا میکنـی
خط به خط تمام گفتــــه هایم را
خواســـته هایم را
...امـــــا
برای دیگری!
نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 15:20 توسط طنین |
من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی ..
من هنـــوز روزها را می شــمارم!..
و تـــو پیدا نمیشوی !..
یا من بازی را بلــد نیستم !
یا تو جر زدی !
نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:24 توسط طنین |
من در میان مردمی هستم
که باورشان نمیشود تنهایــــم
میگویند خوش بحالت که خوشحالی
نمی دانند دلیل شاد بودنم باج به آنهاست
برای دوست داشتن مــــــــن
نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:23 توسط طنین |
امروز به "آنهایی" می اندیشم که روی "شانه هایم" گریه کردند و نوبت "من" که شد "شانه " خالی کردند !!!
نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:19 توسط طنین |
درست متر کن...آدمها قد خودشانند...نه قد تصورات تو...
نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 11:37 توسط طنین |
چه ساده بودم که گمان میکردم،به دورم میگردند کسانیکه دورم میزدند...
نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 21:41 توسط طنین |
این روزها برای تنها شدن،کافیست صادق باشی...
نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 16:52 توسط طنین |
دیشب خدا را دیدم...گریه میکرد...من هم گریستم...هر دو یک درد مشترک داشتیم..."آدمها"...
نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 10:57 توسط طنین |
شاید میان این همه نامردی،باید شیطان را تحسین کرد،که دروغ نگفت...اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد...
نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 10:53 توسط طنین |
در این شهر صدای پای مردمیست که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند...مردمیکه صادقانه دروغ میگویند و خالصانه به تو خیانت میکنند...در این شهر هرچه تنهاتر باشی پیروزتری...
نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 10:37 توسط طنین |
بعضی زخمها هست که باید هر روز صبح روشونو باز کنی...نمک بپاشی...تا یادت نره...دیگه سراغ بعضی آدما نباید بری...
نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 0:49 توسط طنین |