موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

عشق بازی با مرد متاهل

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:45

با عرض سلام و خسته نباشید. ممنون میشم که زودتر جواب سوالم را بدهید. من دختری 23 ساله و مجرد و دانشجوی ارشد هستم.مدت 3 سال و نیم با یک مرد متاهل که 15 سال ازم بزرگتره دوستم. حدود دو سال بهش علاقه داشتم و ایشان خبر نداشت. و چون متاهل بود به خودم این اجازه را نمیدادم که ابراز علاقه کنم. تا اینکه یک روز بهش پیامک دادم. و ازونجا کم کم جرات این رو پیدا کردم که بهش بگم. حالا در این مدتی که باهم دوستیم دوست داشتنم تبدیل به عشق عمیق و وابستگی خیلی زیاد مان به همدیگر شد.به طوری که حتی یک روز هم نمیتوانیم از هم بی خبر باشیم. باهم تا حالا هیچ مشکل جدی نداشتیم . وازش هیچ بدی ندیدم . و اصلا قصد سوئ استفاده از بنده را نداشته است.
بعد از مدتی که فهمیدیم به هیچ وجه هیچکدام طاقت جدا شدن از هم را نداریم . تصمیم گرفتیم که ازدواج کنیم! اما به دلایلی که مربوط به من هست تا یکسال دیگر نمیتواند به خواستگاری بیاید. و مطمئن هستیم که بخاطر اینکه ایشان متاهل است و دو فرزند دارد پدرم صد درصد مخالف است. و حتی اصلا معلوم نیست چه اتفاقات بدی قرار است بیفتد. در خانواده سنتی بزرگ شده ام . و به هیچ عنوان دوستی با نامحرم رو نمیتوانند بپذیرند چه برسه به مرد متاهل!! من قبل از این آقا با هیچ پسری حتی سلام و علیک هم نمیکردم . و اصلا در این فاز نبودم. من هیچوقت دوس ندارم که زندگیش رو خراب کنم. خودش هم دوس ندارد به هیچ وجه این اتفاق بیفتد و خودش همیشه میگوید من حتی بعد از ازدواج با تو شاید رفتارم با همسر اولم بهتر شود. اوایل خیلی عذاب وجدان داشتم و بارها ازش جداشدم ولی نتونستم طاقت بیارم.و خودم دوباره شروع کردم . این را هم بگویم که مطمئن هستم که او مرا واقعا از ته قلبش دوست دارد. و با اینکه فاصله سنی زیادی داریم خیلی باهم تفاهم داریم و هم را درک میکنیم. چون من خیلی بزرگتر از سنم فکر میکنم.حالا بعد ازاین همه وابستگی واقعا نمیدانیم باید چه کنیم . چون پدرم به هیچ وجه اجازه نمیدهد. من هم به او گفتم که بدون اجازه پدرم باهاش ازدواج نمیکنم. واقعا هردویمان گیر کردیم در این وضعیت . او میگوید وقتی نمیتوانی باهم ازدواج کنی هر لحظه این وابستگیما بیشتر دارد اضافه میشود . ومیگوید اصلا نمیتوانم قبول کنم که تا وقتی با من هستی با امدن خواستگار ازدواج کنی. تو رو خدا راهنماییم کنید . من دلم نمیخواد ازش جدا بشم. یکی دوتا خواستگار داشتم و به بهانه هایی رد کردم. وقتی اسم آمدن خواستگار میاد تنم میلرزد. و اعصابم خورد میشود.. واقعا نیاز به کمک دارم. دیگر هردویمان داریم دیوانه میشویم بس که به این چیزها فکر میکنیم. لطفا بگویید چه کارکنم. من مطمئن هستم اگر با کس دیگه ای ازدواج کنم تا آخر عمرم فکر عشقم از سرم بیرون نمیره. من همه مشکلات همسر دوم بودن رو میدونم.لطفا نگویید که تنها چاره جدایی است.از دوستان خواهش میکنم سرزنش نکنند. واگر نمیتوانند بهم کمکی کنند بدتر نمک روی زخم نپاشند با تشکر.
 

http://welayatnet.com/node/74353

این سایت با نظارت اداره تبلیغ اینترنتی معاونت تبلیغ حوزه های علمیه فعالیت نموده و تمامی حقوق متعلق به این اداره می باشد.

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر