موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

دانلود کتاب چگونه از نگرانی دست برداریم و زندگی کنیم

نویسنده : مینا علی زاده | زمان انتشار : 03 مرداد 1400 ساعت 19:09

Dale-Carnegie.jpg

من بیشتر زندگیم مدام نگران همه چیز بودم اما الان خیلی کم پیش میاد که نگران چیزی بشم وقتی هم که نگران بشم معمولا ۲۰ ثانیه تا ۳۰ ثانیه طول میکشه که به خودم بیام و نگرانیم رو متوقف کنم رسیدن به همچین چیزی واقعا زندگیم رو صد برابر بهتر کرد پس فکر می‌کنم اگر به دنبال راه‌هایی هستید که نگرانی و استرس رو متوقف کنید یعنی مزایاش میدونید و نیازی نیست من وادارتون کنم ولی فقط یه خلاصه ای رو بهتون میگم میتونید شروع کنید و از زندگیتون لذت ببرید اینجوری همیشه بی رمق نیستید و سلامتیتون رو تو نابود نمی کنید مدام خودتونو مریض نمی کنید به نظرم این واقعاً عالیه دوتا کتابی که رو من تاثیر خیلی زیادی گذاشتن نیروی زمان حال از اکهارت تله و بشر در جستجوی معنا از ویکتور فرانکل بود که خوندنش رو به همتون توصیه می کنم اما امروز می خوام در مورد چهار تا از ایده های مورد علاقه ام از یه کتاب دیگه صحبت کنم کتاب چگونه از نگرانی دست برداریم و زندگی کنیم اثر دیل کارنگی اولین ایده بزرگ اینه که از خودتان بپرسید بدترین چیزی که میتونه اتفاق بیفته چیه یادمه اولین سال دانشگاه مدام نگران نمره هام بودم اگه به جای اِی ، بی مثبت بگیرم چی میشه خوب مطمئناً زندگیم تموم میشه نه . . .  و هیچ وقت توی زندگیم به چیزی نمی رسم انگار این واقعا روند خیلی سختی برای من هفده ساله بود حالا پنج سال اومدیم جلو چند روز پیش داشتم تمیزکاری می‌کردم و مدرک دیپلمم رو یه جای عجیب پیدا کردم از وقتی گرفتمش حتی اون جعبه رو باز نکرده بودم و هیچ وقت هم قرار نبود که ازش استفاده کنم این یه مثال عالی از کاری که مغز با شما میکنه شروع ممکنه به ترسیدن از توهمات اگر شما به طور واضح بدترین حالت رو تعریف نکنید کاری میکنه که بی مثبت گرفتن رو مساوی با نابودی زندگیتون بدونید اما تو واقعیت بدترین چیز اونقدرا بعد نیست همیشه پیام هایی از مردم می گیرم که واقعا تحت تاثیر ویدیوهات قرار گرفتم منم می خوام که یکی درست کنم اما تو فکرم باهاش مقابله می کنم موضوع اینه که منم همینطور بودم حالت پیش فرض مغزتون اینکه فکر کنم یه ویدئو درست می کنم مردم ازش بدشون میاد همه بهم میخندند مردم عصبی میشن میان خونم رو آتیش میزنن بیخیال، این افکار آگاهانه یا ناخودآگاه شما هستند پس واقعیت چیه بدترین چیزی که تو واقعیت میتونه واستون اتفاق بیفته یک کامنت مخالفه همین، برای همه چیز همینطوره مثلا شروع یک بیزینس یا سخنرانی کردم من هیچ تجربه ای راجع به سخنرانی کردن تو جمعیت زیاد ندارم پس اگه همین الان سخنرانی کنم احتمالا افتضاح بشه شاید ترس از صحنه داشته باشم شاید رفتارم عجیب بشه اما هیچ وقت از انجامش طفره نمی رم چرا مگه بدترین چیزی که میتونه اتفاق بیفته چیه، قرار نیست کل دنیا بهم ببخندند، قرار نیست هر جا رفتم کل دنیا بخوان منو بکشن نه فقط ممکنه یکی که اصلاً به سخنرانی دعوت نشده با خودش فکر کنه که سخنرانیم زیاد خوب نیست چه اهمیتی داره بذارید یه مثال دیگه بزنم ماشین لباسشویی ما خراب میشه خب اگه من از نگرانیم آگاه نبودم خیلی عصبانی می شدم درسته این یه عکس العمل طبیعیه انگار هیچوقت ندیدم کسی بگه ماشین‌ لباسشویی خراب شده عالیه چیز خاصی نیست نه این قراره شما رو عصبانی کنه دیگه هیچ وقت نمیتونید لباس تمیز بپوشید ببینید من هفده سال اول زندگیم لباسام رو با دستام می‌شستم با یه شوینده روسی مزخرف پس بدترین چیزی که میتونه اتفاق بیفته چیه این که مجبورم چند روز لباسام رو با یه صابون نارگیل خیلی خوب بشورم تا وقتی که ماشین لباسشویی درست شد یا اینکه نمیتونم لباس مورد علاقم رو بپوشم پس مجبورم از بین ۲۰ تا لباس خوب دیگه ای که توی کمدم هست یکی دیگه رو انتخاب کند این خیلی مسخرست همیشه از خودتون بپرسید بدترین چیزی که میتونه اتفاق بیفته چیه خیلی واضح بدترین اتفاق ممکن رو تعریف کنید و خیلی زود متوجه می شید که بیشتر نگرانی هاتون چقدر مسخره است که در واقع ما رو میرسونه به ایده مورد علاقه بعدیمون.

 پوچی همه چیز من یه دوستی دارم که همیشه نگران همه چیز بود بهم زنگ زد و شروع کرد به صحبت کردن از همه نگرانی هاش من گفتم باشه ببین فقط تمومش کن کارنگی داستانی در مورد شخصی تعریف می‌کنه که در جنگ جهانی دوم توی زیر دریایی گیر میکنه و میدونسته که تا چند ساعت دیگه میمیره اون میشینه و به تمام چیزهایی که تو خونه نگرانشان بود فکر می کنم و اینکه چقدر پوچ بودند و به خودش قول میده که اگه زنده موند دیگه هیچ وقت زندگیش رو اونجور تباه نکنه شاید درک این یکم سخت باشه پس بزارید یه مثال به روزتر بزنم خیلی ها هر روز سرشون قطع میشه هر روز تنها دلیلی که این کار رو با شما نمی کنند اینکه جای خاصی به دنیا اومدید و اونا نه، همین، برگردیم به سراغ دوستمون من بهش گفتم ببین این کاریه که می خوام انجام بدی هر روز صبح، روزتو با تماشای قطع سر یک نفر شروع کن بعد روزت رو ادامه بده اون  اول از اینکه این کار رو انجام بده وحشت داشت  و میگفت که چقدر از خون بدش میاد جریان اینه میدونم همچین چیزی خیلی خشن و وحشتناکه ولی اصلا برام مهم نیست. اگه نگران چیزی نمیشی عالیه مجبور نیستی چیزی رو تماش کنی ولی اگه همیشه نگران چیزهای احماقانه ای در واقع یک بیماری هستی پس یا خودتو درمان می کنی یا دیگه هیچوقت نمی پرسی چطوری میتونی نگرانی رو بزاری کنار، هیچوقت. اینو با اطمینان میگم اگه روزتون رو با تماشای کسی که دارن سرش رو قطع می کنند شروع کنیم هیچ چیز ، هیچ چیز در ادامه روز نمیتونه اتفاق بیفته که شما رو عصبانی کنه و دیگه ذهنتون رو درگیر نمی کنه بله ولی وقتی که قطع شدن سر کسی رو ببینید همین که بخواید شکایت کنید که لیاقت حقوق بالاتری دارید یا حالا که به جای اِی مثبت گرفتید و یا اینکه چرا ماشین لباسشویتون خراب شده احساس عجیبی به وجود میاد و متوجه میشید که اگه اون آدم شانسه این رو داشت که دوباره زندگی کنه و بقیه عمرش همون لباس کثیف رو به بپوشه بدون این که بتونم اون رو بشوره خوشحال ترین انسان روی زمین می شد؛ پوچی همه چیز رو درک کنید.

سومین ایده بزرگ اینه که سرتون شلوغ باشه منظورم اون آدم های پرمشغله معمولی نیستند راستش اونا از همه نگران ترند کسی که ۱۲ ساعت کار میکنه میاد خونه اخبار رو تماشا میکنه و نگران که آیا فلانی میتونه با فلانی ازدواج کنه یا اینکه نکنه این خارجی ها بیان و شغلش رو از دست بگیرند چون تنها کسی هستش که لیاقت این کار رو دارد در مورد این مشغله ها صحبت نمی کنم من دوست دارم اینطوری سرم شلوغ باشه کتابی که دوست دارم رو بخونم با دوستم برم باشگاه پیانو بزنم و آهنگ بسازم غذای خوب درست کنم روی پروژه که بهش علاقه دارم کار کنم وقتی که این کار رو بکنی اتفاقی که می‌افتد اینکه مغزتون نمیتونه همزمان به تو چی فکر کنه  هم چنین توانایی رو ندارد میتونید همین الان امتحان کنید نمی تونید همزمان به ماشین لباسشویی خرابتون و علاقه به فوتبال فکر کنید مغز این طوری کار نمیکنه پس ورود افکار مثبت به مغزتون بهترین راه برای بیرون کردن افکار منفیه. مشغول چیزهایی بشید که واقعا دوستشان دارید و مغزتون میگه که دیگه قادر نیست نگران باشید و نهایتاً سوالی که واقعاً با من همخوانی داره این کاریه که واقعا باید تو زندگی انجام بدید میریم سر کار و کل زندگی رو نگران می کشیم تا بتونی یه سری چیز مثل خونتون و خرت و پرت های داخلش رو بگیرید حالا اگه خوش شانس باشید بعد از ۵۰ سال استرس و نگرانی کل وسایل تون شاید یک میلیون دلار بیارزه.  سوال اینه حاضرید یک میلیون دلار پاتون رو بفروشید بذارید این رو بپرسم حاضری برای یک میلیارد دلار پاهاتون رو بفروشید من نمی فروشم احتمالا شما هم همینطور حاضرید دستتون رو برای ۱ میلیارد دلار به فروش رسید نه بفرمایید همین الان چیزی دارید که به اندازه دو میلیارد دلار میارزه امیدوارم بیشترم باشه ولی نیازی نیست خیلی عرفانی باشید می تونید حتی مثل من یه سرمایه دار حریص باشید این رو درک کنید خوب کاری که می کنید اینه، شما چیزی که دو میلیارد دلار ارزش دارد و نادیده می گیرید چون همش نگران چیزایی هستید که ممکن آخر زندگیتون یک میلیون دلار ارزش داشته باشد تازه اگه خیلی خوش شانس باشید و به اونجا برسید. خب نمی دونم متوجه هستید این چقدر احمقانه است یا نه ولی یه جورویی مثل اینکه عمارت بزرگ داشته باشید یا یک جت شخصی و هر ماشینی که بهش علاقه دارید و ازشون استفاده نکنید و لذت نبرید چون همش نگران این هستید که یک روز بتوانید تا یک کرولا  بخرید این احمقانه است و ناراحت کننده شما همین الان همه چیز هایی که میلیاردها میلیارد دلار ارزش دارد رو دارید پس دیگه داشته هاتون رو نادیده نگیرید و تباه نکنید و ساعتها و روز هاتون رو با استرس و نگرانی به خاطر اینکه قبض تلفن تون بجای 100 دلار،  ۱۲۰ دلار  شده تلف نکنید.

چگونه از نگرانی دست برداریم و زندگی کنیم اثر دیل کارنگی

مطالب پیشنهادی :

شش اصل با اعتماد به نفس بودن اثر ناتانیل براندن

خلاصه قسمتی از کتاب جادوی فکر بزرگ اثر دیوید جوزف شوآرتز

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر