موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

متن های شکایت به خدا

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 29 مرداد 1398 ساعت 09:53

مدت هاست شيطان فرياد مي زند

آدم بياوريد، سجده خواهم كرد

+

نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم مهر ۱۳۸۹ ساعت 9:43 توسط تنها  | 

در كنار

بر روي ما نگاه خدا خنده مي زند هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ايم

زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش ، پنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم

پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود ، بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

نام خدا نبردن از آن به كه زير لب ، بهر فريب خلق بگويي خدا خدا

+

نوشته شده در شنبه بیست و ششم تیر ۱۳۸۹ ساعت 0:49 توسط تنها  | 

پریشانم
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
می‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است

و از احساس سرشار است!

+

نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۸۸ ساعت 14:1 توسط تنها  | 

روزي كه مي گفتي من با تو مي مانم

روزي كه دانستي من بي تو ميميرم

روزي كه با عشقت بستي به زنجيرم

بازنده من بودم اين بوده تقديرم

خوش باوري بودم پيش نگاه تو

هر دم ز چشمانت خواندم كلامي نو

عاشق نبودي تو من عاشقت بودم

در قبله گاه عشق بودي تو معبودم

آرام و آسوده در خواب خوش بودي

يك لحظه من بي تو هرگز نياسودم

من با نفس هايم نام تو را بردم

كاش اي هوسبازم با تو نمي ماندم

عشق تو چون برگي در دست طوفان بود

دل كندن و رفتن پيش تو آسان بود

روزي به من گفتي ديگر نمي مانم

گفتم كه مي ميرم گفتي كه مي دانم

باور نمي كردم هرگز جدايي را

آن آمدن با عشق اين بي وفايي را


+

نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 15:11 توسط تنها  | 

 من هنوز يك انسـانم

اگر به خانه ي من آمدي
برايم مداد بياور مداد سـيــاه
مي خواهم روي چهـــره ام خـط بكشـم

تا به جــــرم زيبايي در قـــــفس نيفتم


يك ضربـــدر هم روي قلبـــم تا به هوس هم نيفتم !
يك مداد پاك كن بده براي محـو لـب ها

نمي خواهم كسي به هواي سرخيشان ، سياهم كند!
يك بيلـچــه، تا تمام غرايز زنـــانه را از ريشــه در آورم


شـــخم بزنم وجودم را ...بدون اينها راحت تر به بهشـت مي روم گويا!

يـك تیــغ بده؛ موهايم را از ته بتراشم سرم هوايي بخورد


و بي واسطه روسري كمي بيانديشم !
نخ و سوزن هم بده، براي زبانـــــــم

مي خواهم ... بدوزمش به سق


� اينگونه فريادم بي صداتر است!
قيچي يادت نرود

مي خواهم هر روز انديشه هايم را سانســــور كنم !


پودر رختشويي هم لازم دارم
براي شستشـوي مغزي

مغزم را كه شستم ، پهن كنم روي بند


تا آرمانهايم را باد با خود ببرد به آنجايي كه عرب ني انداخت
مي دانـــي كه؟ بايــد واقع بيـــن بود !

صدا خفه كن هم اگر گير آوردي بگير


مي خواهم وقتي به جرم عشق و انتخاب
، برچسب فاحشـــه مي زنندم

بغضم را در گلو خفه كنم!


يك كپي از هويتــــــــــم را هم مي خواهم
براي وقتي كه خواهران و برادران ديني به قصد ارشاد

، فحـــــش و تحقير تقديمم مي كنند !


تو را به خدا....اگر جايي ديدي حقــي مي فروختند
برايم بخر ... تا در غذا بريزم

ترجيح مي دهم خودم قبل از ديگران حقم را بخورم !


و سر آخر اگر پولي برايت ماند
برايم يك پلاكــــــــارد بخر به شكل گردنبند

بياويزم به گردنم....و رويش با حروف درشت بنويسم:


من يـك انسانم من هنوز يك انسـانم من هر روز يك انسانم

پ ن: این متن و از یه وبلاگ برداشتم که یادم نیست چی بود فقط می دونم خیلی قشنگ بود امیدوارم کسی که این مطلبو نوشته راضی باشه.

+

نوشته شده در چهارشنبه چهارم دی ۱۳۸۷ ساعت 15:26 توسط تنها  | 

IMG%5D

رد گام هايت را كه ميگيرم از تو دورتر مي شوم گويي كفشهايت را برعكس پوشيده اي!!!!!!!

+

نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۸۷ ساعت 20:47 توسط تنها  | 

رفتنت رابه خدا آمدني نيست ، بي جهت منتظر معجزه ام....

********************************************************************

خوشبختي را ديروز به حراج گذاشتند ولي حيف كه من زاده امروزم خدايا جهنمت فرداست چرا امروز مي سوزم

 *******************************************************************

وقتي دل سپردگي ام را با نيش خندي مهمان كردي باخود گفتم خواهم ماند خواهم زيست به احترام دلم

 *******************************************************************

+

نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۸۷ ساعت 20:33 توسط تنها  | 

از شاهکار بینش پژوه

کنارم بخواب و
به دورم بتاب و
از این لب بنوش
چو تشنه که آبو

گل آتشی تو


حرارت منم من
که دیوانه ی بی قرارت منم من

خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم
نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم
بخواب آرام پیش من
لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم و کن و دل را
به این عاشق ترین بسپار

بخواب آرام پیش من

منی که بی تو میمیرم
لبت را بر لبم بگذار
که جان تازه میگیرم........

IMG%5D

باز با آن ديگری ديدم تو را؛ جای قهر و اخم خنديدم تو را
باز گفتی اشتباهت ديده ام؛ گفتمت باشد، بخشيدم تو را

باز هم این قصه ات تکرار شد؛ با رقيبان رفتنت انکار شد

آنقدر رفتی که ديگر قلب من؛ از تو و از عشق تو بيزار شد
تو را ديگر نميخواهم، مگو ديوانه ميباشد


که ديگر خانه ات همچون مسافرخانه ميباشد

آن رقيبان يک شبت ميخواستند؛ ذره ذره پاکيت میکاستند
شب به مهمان خانه ات مهمان شدند؛ صبح اما از برت برخاستند

آمدی گفتی پشيمانی دگر؛ تا هميشه پاک ميمانی دگر


اندکی از قول تو نگذشته بود؛ باز رفتی با رقيبانی دگر

تو را ديگر نميخواهم، مگو ديوانه ميباشد
که ديگر خانه ات همچون مسافرخانه ميباشد

+

نوشته شده در شنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۸۷ ساعت 11:51 توسط تنها  | 

اگه گریه بزاره می نویسم کدوم لحظه تو رو از من جدا کرد

نگو اصلا نفهمیدی نگو نه، تو بودی اونکه دستامو رها کرد

خودت گفتی خداحافظ تموم شد من و تو سهممون از عشق این شد

خود تو حرمت عشقو شکستی بریدی آخر قصه همین بود

اگه مهلت بدی یادت میارم روزایی رو که بی تو عین شب بود

تموم سهمت از دنیا عزیزم بزار یادت بیارم یک وجب بود

بهت دادم تموم غصه هامو خودم ماهت شدم آروم بگیری

حالا ستاره ها دورت نشستن منو ابری گذاشتی داری میری

بیا برگرد از این بن بست بی عشق بزار این قصه اینجوری نباشه

آخه بذر جدایی رو چرا تو چرا دستاهای تو باید بپاشه

خداحافظ نوشتن کار من نیست آخه خیلی باهات نا گفته دارم

اگه گریه بزاره می نویسم اگه مهلت بدی یادت میارم

اگه بزاره می نویسم ......

+

نوشته شده در پنجشنبه هفتم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 21:26 توسط تنها  | 

محرمی خواهم که با او راز دل نجوا کنم

                                            بشکنم بغض گلو و سفره دل وا کنم

سینه می خواهم که از آن بر کشم فریادها

                                       محکمی خواهم که در آن با خدا دعوا کنم

+

نوشته شده در یکشنبه سوم شهریور ۱۳۸۷ ساعت 16:11 توسط تنها  | 

به که باید دل بست...........

به كه بايد دل بست؟

سينه ها جاي محبت،همه ازكينه پراست.

هيچكس نيست كه فرياد پر ازمهر تورا

گرم پاسخ گويد

نيست يك تن كه دراين راه غم آلوده عمر

قدمي راه محبت پويد

خط پيشاني هم جمع ، خط تنهائيست

همه گلچين گل امروزند

در نگاه من و توحسرت بي فردائيست

به كه بايد دل بست ؟

نقش هرخنده كه بر روي لبي مي شكفد

نقشه اي شيطانيست

همه بر دردكسان مي نگرند

ليك دستي نبرند از پي درمان كسي

ازوفا نام مبر آنكه وفا خواست كجاست؟

ريشه عشق ، فسرد

واژه دوست ، گريخت

سخن از دوست مگو ، عشق كجا ؟ دوست كجاست ؟

دست گرمي كه زمهر

بفشارد دستت

درهمه شهر مجوي

گل اگر در دل باغ

برتو لبخند زند

بنگرش ، ليك مبوي

درد خود را به دل چاه مگو

استخوان تو اگر آب كند آتش غم

آب شو ، آه مگو

آسمان با من و ما بيگانه

زن و فرزند ودر وبام و هوا بيگانه

خويش در راه نفاق

دوست دركار فريب

آشنا ، بيگانه

شاخه عشق ، شكست

آهوي مهر ، گريخت

تار پيوند ، گسست

به كه بايد دل بست....................................!

؟

+

نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۸۷ ساعت 13:11 توسط تنها  | 

بيا زسنگ بپرسيم
درون آينه ها در پي چه مي گردي؟
بيا زسنگ بپرسيم
كه از حكايت فرجام ما چه مي داند
بيا ز سنگ بپرسيم،
زان كه غير از سنگ
كسي حكايت فرجام را نمي داند!
هميشه از همه نزديك تر به ما سنگ است!
نگاه كن،
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگ باراني! گيرم گريختي همه عمر،
كجا پناه بري؟

خانه خدا سنگ است!به قصه هاي غريبانه ام ببخشاييد!


كه من- كه سنگ صبورم-
نه سنگم و نه صبور
دلي كه مي شود از غصه تنگ، مي تركد
چه جاي دل كه درين خانه سنگ مي تركد!
در آن مقام، كه خون از گلوي ناي چكد
عجب نباشد اگر بغض چنگ مي تركد
چنان درنگ به ما چيره شد، كه سنگ شديم!
دلم ازين همه سنگ و درنگ مي تركد.
بيا زسنگ بپرسيم كه حكايت فرجام ما چه مي داند
از آن كه عاقبت كار جام با سنگ است!
بيا زسنگ بپرسيم
نه بي گمان، همه در زير سنگ مي پوسيم
و نامي از ما بر روي سنگ مي ماند؟
درون آينه ها در پي چه مي گردي؟

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۸۷ ساعت 18:38 توسط تنها  | 

 

میدانی....

تو دیگر برایم عشق نیستی...من عاشقم ولی تو را نمیخواهم...

حکایت من و تو حکایت نسیم و درخت است...نسیمی که درخت را مینوازد

و روزی طوفانی میشود و او را از ریشه بر می کند...

تو تنها احساسی هستی که بدانم در دل کسی را میپرستم...

آن روز که به راستی تو برایم تو بودی مرا با خودم تنها گذاشتی...

و امروز دوست داشتن تویی که نیستی و نخواهی بود برایم...

 رؤیاییست دوست داشتنی....

+

نوشته شده در شنبه چهارم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 21:56 توسط تنها  | 

سلام ؛ حال من خوب است<?XML:NAMESPACE PREFIX = O /?>

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند ...

با این همه اگر عمری باقی بود ، طوری از کنار زندگی می گذرم،

که نه دل کسی در سینه بلرزد، و نه این دل نا ماندگار بی درمانم ...

تا یادم نرفته است بنویسم :

دیشب در حوالی خواب هایم، سال پر بارانی بود...

خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم

دعا کردم که بیایی، با من کنار پنجره بمانی، باران ببارد

اما دریغ که رفتن، راز غریب این زندگیست

رفتی پیش از آن که باران ببارد ...

می دانم، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است!

انگار که تعبیر همه رفتن ها، هرگز باز نیامدن است

بی پرده بگویمت :

می خواهم تنها بمانم

در را پشت سرت ببند

بی قرارم، می خواهم بروم، می خواهم بمانم ؟!

هذیان می گویم ! نمی دانم...

نه عزیزم، نامه ام باید کوتاه باشد،

ساده باشد، بی کنایه و ابهام

پس از نو می نویسم :

سلام ! حال من خوب است

اما تو باور نکن ...

+

نوشته شده در شنبه چهارم خرداد ۱۳۸۷ ساعت 21:31 توسط تنها  | 

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست ای داد ، کس به داغ دل باغ، دل نداد ای وای ، های های عزا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست ((بادا)) مباد گشت و ((مبادا)) به باد رفت ((آیا))ز یاد رفت و ((چرا در گلو شکست)) فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم

بغضم امان نداد و خدا......در گلو شکست

مرحوم قیصر امین پور
<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /?>

+

نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۸۷ ساعت 12:39 توسط تنها  | 

چشام از جنس بارونه که می سوزندش خورشید

تو رو می بخشمت اما کسی جز من نمی بخشید

تو رو می بخشمت اما نه اینکه باز برگردی

می خوام یادم بره کی بودی و با من چها کردی

به تعداد دلهای ما به شهر قصه راهی هست

گذشتم از گناه تو باور کن خدایی هست

غبار کینه رو کشتم همه حرفات و بخشیدم

کسی تو آینه پیدا شد که قبل از این نمی دیدم.....

+

نوشته شده در جمعه ششم اردیبهشت ۱۳۸۷ ساعت 22:40 توسط تنها  | 

مي شد از بودن تو عالمي ترانه ساخت كهنه ها رو تازه كرد از تو يك بهانه ساخت

با تو مي شد كه صدام همه جا رو پر كنه تا قيامت اسم ما قصه ها رو پر كنه

اما خيلي دير دونستم تو فقط عروسكي كور و كر بازيچه باد مثل يك بادبادكي

دل سپردن به عروسك منو گم كرد تو خودم تو رو خيلي

دير شناختم وقتي كه تموم شدم

نه يه دست رفيق دستام نه شريك غم بودي واسه حس

كردن دردام خيلي خيلي كم بودي

توي شهر بي كسيهام تو رو از دور مي ديدم تا رسيدم به تو افسوس به تباهي رسيدم

شهر بي عابر و خالي شهر تنهايي من بود لحظه شناختن تو لحظه تموم شدن بود

مگه مي شه از عروسك شعر عاشقونه ساخت

عاشق چيزي كه نيست شد روي دريا خونه ساخت

كنار هر قطره اشكم هزار خاطره دفن

اينقدر خاطره دارم كه گويي قد يك قرن......

اگه گفتي دوست دارم فقط بازي لبهات بود

وگرنه رنگ خودخواهي نشسته توي چشمات بود

هر چي عشقه توي دنيا من مي خواستم مال ما شه

اما تو هيچ وقت نذاشتي بينمون غصه نباشه

فكر مي كردم با يه بوسه با تو همخونه مي مونم

نمي دونستم نميشه ...........

گله مي كنم من از تو از تو كه اينهمه بي رحمي

شدم چوپان ساده لوح كنار گله احساس

چه رسمي داره اين گله سر چنگال گرگ دعواست

ببخش خوبم اگه اين عشق حيله تو رو رو كرد

نفرين به دل ساده كه به چنگال تو خو كرد

+

نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۸۶ ساعت 18:7 توسط تنها  | 

بزار خیال کنم.........

2q2gwsi.jpg

بزار خیال کنم هنوز ترانه ها مو می شنوی

هنوز هوامو داری و هنوز صدامو می شنوی

بزار خیال کنم هنوز یه لحظه از نیازتم

 اگه تموم قصمون هنوز ترانه سازتم

بزار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی

روزا به فکر دیدنم شبا پر از خواب منی

 بزار خیال کنم تو دلتنگیات،

غروب که می شه یاد من میفتی

تویی که قصه طلوع عشقو گفتی و دوست دارم و نگفتی

بزار خیال کنم منم اونکه دلت تنگه براش

اونیکه وقتی تنهایی پر می شی از خاطره هاش

اونکه هنوز دوسش داری اونکه هنوز همنفسه

بزار خیال کنم منم اونیکه بودنش بسه

دوباره فا ل حافظ و دوباره توی فالمی

بزار خیال کنم بزار اگرچه بیخیالمی

+

نوشته شده در سه شنبه ششم آذر ۱۳۸۶ ساعت 13:13 توسط تنها  | 

هرگز..........

هرگز از مرگ نهراسیده ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر است.........

هراس من همه مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی

افزون تر است .......................

                                        دکتر شریعتی

+

نوشته شده در جمعه بیست و ششم مرداد ۱۳۸۶ ساعت 12:16 توسط تنها  | 

8vzy4z.jpg

بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و می کشید، زین بعد همه عمر بیراهه خواهم رفت

+

نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۸۶ ساعت 12:26 توسط تنها  | 

بسکه اسم تو رو خونده بوی تو داره نفسهام

1ypj4g.jpg

+

نوشته شده در چهارشنبه نهم خرداد ۱۳۸۶ ساعت 23:52 توسط تنها  | 

دلیلی برای.........

660fa1k.jpg

+

نوشته شده در چهارشنبه نهم خرداد ۱۳۸۶ ساعت 22:48 توسط تنها  | 

فرق آدما (اينا تلخه ولي حقيقته)

4z2op5t.jpg

يه نفر خوابش مياد واسه خواب جا نداره يه نفر يه لقمه نون برا فردا نداره

يه نفر از بس بزرگه خونشون گم مي شه توش يكي اطاقش واسه همه جا نداره

بابا مي خواد واسه دخترش عروسك بخره انتخابم مي كنه ولي پولشو نداره

يكي دفترش پر از نقاش و خط خطي اون يكي مداد براي آب و بابا نداره

يكي ويلاي كنار درياشون قصر ولي اون يكي حتي تو فكرش آب دريا نداره

يه نفر تولدش مهمونيه همه ميان يكي هم تقويم واسه خط زدن روزا نداره

يكي هفته اي يه روز پزشك شون مياد خونه يه جا، يكي داره ميميره خرج دوا نداره

يكي از واحدهاي بالاي برجشون مي گه يكي حتي خونشون اطاق بالا نداره

يكي پول نداره تا ۲ روز به شهرشون بره يكيم طاقت واسه صدور ويزا نداره

يكي از بس شومينش گرمه اون يكي براي گرما دستاش "ها" نداره

دخترك مي گه خدا چرا ما، مامانش مي گه عوضش دختركم اون خونه "ليلا" نداره

يه نفر تمام روزاش پر رنج و سختيه هيچ روزش فرقي با روزاي مبادا نداره

بچه اي كه تو چراغ قرمز مي فروشه گل و مگه درس و مشق و شور و شوق و رويا نداره

ياد اون حقيقت كلاس اول افتادم دارا خيلي چيزا داره ولي سارا نداره

كاش يه روزي بشه كه ديگه نشه جمله اي ساخت با نمي شه با

 نمي خوام با نشد با نداره.......

+

نوشته شده در سه شنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۸۶ ساعت 20:43 توسط تنها  | 

هنوزم باورم نمي شه باباي قشنگم كه رفتي .............

4vg8ju1.jpg

مثل سرگذشت درياست قصه‌ات ٬عزيز از دست رفته‌ام !<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /?>

هميشه آبی ٬هميشه آرام ٬

 ميان موجی از دلواپسی‌‌‌ها ٬هميشه غمين

 به که آويزم ميان اين همه دلتنگی؟

ميان اين خزان نو رسيده بهار؟

به که برم شکايت اين خاک سرد ؟ 

 شکايت غريبانه اين سفر بی ‌کلام ؟

 سفرت مثل خواب است هنوز ٬

 مثل بی باوری يک حقيقت گنگ

 مثل ستاره ای که نمی بينمش و

 می دانم حتما جايی هست ميان ابرهای ناخوانده آسمان

مثل ستاره ای که نمی بينمش و

شک می کنم به توانايی چشمانم ٬نه به حضور پر بخشايش آن

سفرت مثل هر بار نيست

غريب است آتش می زند دلم را

 بند می آورد نفسم را دريا مي کند چشمانم را

 و هنوز چند روز نگذشته از بدرقه بی آبش،

 تنگ ميکند سينه ام راغصه ام می گيرد از اين بی اعتباری شرمناک ٬ در پيش خداهمان شب که گفتی :

"دعا کن برای رفتن بی زحمت‌ام "

دعا نکردم و شنيد خدا دعای نکرده‌ام را !

اما در شب پر آشوب مرگ ٬که دعا کردم برای نرفتن‌ات

به زاری ٬به فرياد ٬به درد 

نشنيد خدا دعای کرده ام را!

سفرت مثل بی باوری يک خواب است هنوز

 و  يادت ٬مرثيه حزن انگيز حسرت

 و وداعت ٬مثل ريزش ناگهانی سبزترين برگ ٬

برای رد ادعای شوم فصلی که گمان می‌کند آغاز بهار دلکش زندگی است .

سفرت مثل خواب است هنوز

مثل خواب..........

6agwnkx.jpg

+

نوشته شده در دوشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۸۶ ساعت 21:5 توسط تنها  | 

53r84z5.jpg

آخه چطور دلت اومد تنهام بزاری و بری

آخه مگه حرفی زدم زخم زبونی من زدم

آره همش بهونه بود مسئله یار دیگه بود

دلت هوایی شده بود کارم از کار گذشته بود

برو با یارت عزیزم رها کن این دل منو الهی صد ساله بشه

 عشق قشنگت عزیزم

فقط یه قول بهم بده یارتو تنها نزاری که مثل من اسیر بشه

آواره از خونه بشه

منم یه قول بهت می دم یه روز فراموشت کنم

قلبمو سنگیش بکنم عشقتو خاکستر کنم

اگه یه روز خواستی گلم کسی رو نفرینش کنی

بگو که مثل من بشه

زجر جدایی بکشه

مراقب گرماي دلت باش تا کاري که زمستان با زمين کرد روزگار با دلت نکنه 

 4y6ccio.jpg

+

نوشته شده در یکشنبه دهم دی ۱۳۸۵ ساعت 22:0 توسط تنها  | 

4pcdjbp.jpg

اگه می خوای بری برو از تو دوباره می گذرم نگاه به گریه هام نکن من از تو بی وفاترم

تو اشتباه عمرمی که دیگه تکرار نمی شی این دفعه دیگه برنگرد تو واسه ما یار نمی شی

نه غم می خوام نه خاطره فقط بزار رها بشم تو این غریبی نمی خوام مجنون قصه ها بشم

از توی قصه هام برو دیگه تو فکر من نباش تموم کن این قائله رو نمک رو زخم من نپاش

همیشه بی گناه تویی همیشه تقصیر منه نگاه بی گناهه تو همیشه طعنه می زنه

+

نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۸۵ ساعت 15:18 توسط تنها  | 

24b3gxt.jpg

+

نوشته شده در جمعه بیستم مرداد ۱۳۸۵ ساعت 2:11 توسط تنها  | 

می خواهم بمیرم...

24b2f4z.jpg

+

نوشته شده در دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۸۵ ساعت 17:23 توسط تنها  | 

فروغ فرخزاد

6guopbp.jpg

می توان با زیرکی تحقیر کرد هر معمای شگفتی را

می توان تنها به حل جدولی پرداخت

می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت

می توان یک عمر زانو زد با سری افکنده در پای ضریحی سرد

می توان در گور مجهولی خدا را دید

می توان با سکه ای ناچیز ایمان یافت

می توان در چهره های مسجدی پوسید چون زیارتنامه خوانی پیر

می توان چون صفر در تفریق و در جمع و ضرب حاصلی پیوسته یکسان داشت

می توان با هر فشار هرزه دستی بی سبب فریاد کرد و گفت :

آه من بسیار خوشبختم..........

6b23k08.jpg

اینجا ستاره ها همه خاموشند

اینجا فرشته ها همه گریانند

اینجا شکوفه های گل مریم

بیقدرتر ز خار بیابانند

اینجا نشسته بر سر هر راهی

دیو دروغ و ننگ و ریاکار

+

نوشته شده در یکشنبه یکم مرداد ۱۳۸۵ ساعت 21:40 توسط تنها  | 

آهای مردم دنیا گله دارم گله دارم من از عالم و آدم گله دارم

آهای مردم دنیا گله دارم من از دست

خدا هم گله دارم گله دارم .............

+

نوشته شده در جمعه سی ام تیر ۱۳۸۵ ساعت 16:57 توسط تنها  | 

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر