موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

شورت

شورت

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 26 بهمن 1400 ساعت 15:30

????

واسه منم چن سال پیش اتفاق افتاد

هنوز با شوهرم دوست بودم, اونم ازون مردا بود که میگفت تا وقتی همو نشناختیم و خواستگاری و عقد نشد بهت حتی دست نمیزنم و خیلی مقید بود, یه روز از سرکار اومدم خونه هیشکی نبود یه تاپ و دامن پوشیدم داشتم برا خودم غذا درست میکردم گفتم دم غروبه زباله رو بزارم تو راه پله 

مامان و بابام میان میگن ما تبودیم یه زباله رو بیرون نذاشت, یهویی نایلون محتوی نون از روی زباله افتاد پایین, پامو از در گذاشتم بیرون, بادکولر درو بست, خونه بابام طبقه اول بود و طبقه بالاشون یه پسر ناتو داشتن

نه گوشی داشتم زنگ بزنم نه دستم به جایی بند بود, غذامم روی گاز داشت میسوخت

گفتم بیام دم در ساختمون اگه خانمی رد شد ازش چادرشو قرض کنم بذم کلید ساز بیارم

نگو انگار خدا خواسته فقط مردا رد شن, زدم زیر گریه و فکر اینکه پسر همسایه برسه و چطوری نگام کنه زدم زیر گریه و خدا رو با تمام وجود صدا زدم

یهو دیدم یکی پشت در ساختمانه, یه مرد بود

یه جیغ زدم ولی دیدم دوست پسرمه(همسر فعلیم) 

نگو داشته میرفته مسیرش نزدیک خونه ما میگذشته گفت بزار از کوچشون رد شم و یهو دیده از لای در کوچه رو دید میرنم فکر کرده چرا باید این خانم ازین کارا کنه

وقتی قضیه رو فهمید, کتشو دراورد و بهم داد و بعدش رفت از مغازه همسابه پیچ گوشتی گرفت و درو وا کرد.

بماند که بابام بعدا چقد تحسینش کرده که بجای قضاوت غلط اومده جلو و علت دم در بودنمو پرسیده و کمک کرده و مامانم چقد غر زد به جونم?

الانم که دیگه همسریمه??

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر