موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

دعای قوت بدن

نویسنده : سمیرا | زمان انتشار : 18 مرداد 1398 ساعت 00:20

قسمت اول

گوهر جان

حقیقت هر انسانی را «گوهری » گران بها تشکیل می دهد که بدن «صدف »آن به شمار می آید. در واقع روح و روان آدمی; همانند معنی در لفظ نسبت به پیکرش می باشد، چنانچه حضرت علی(ع) این تشبیه را به کار برده است ومی فرماید:

«الروح فی الجسد کالمعنی فی اللفظ.»

از قرآن کریم چنین مستفاد می گردد که «روح » قبلا وجود داشته و بعد از این که «بدن » به رشد مورد نظر خود رسیده،این حقیقت به آن تعلق گرفته و اختصاص یافته است، چنان چه در این آیه می خوانیم:

«انی خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین; (پروردگارت به فرشتگان گفت:) من بشری را از گل می آفرینم، چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم همه سجده اش کنید.»

البته به تعبیر ملاصدرای شیرازی این مسئله بسیار شگرف و دشواری است که چگونه یک مقوله مجرد و پدیده ای مادی با یکدیگر هم آهنگ می شوند، روایتی نیز در منابع حدیثی آمده که می فرماید:

«خلق الله الارواح قبل الاجساد بالفی عام; خداوند پس از آفرینش حیوانات که تمامی دوران تکامل جسمی را دارند عبارت «فتبارک الله احسن الخالقین » رابه کار نبرد، هم چنین با وجود آن که در خلقت فرشتگان کمال پاکی و طهارت دیده می شود و سخن از روح محض است. صفت «احسن الخالقین » را نمی بینیم، معلوم می شود هم آهنگی مجرد با ماده و تنزل یک حقیقت به عنوان روح و عجین گشتن باجسم موجب به کار رفتن تعبیر مزبور شده است و وقتی انسان آن سرمایه های معنوی را با داشتن حالات مادی و دنیایی و شهوانی که از وضع بدنی منشا می گیرد، به منظور تکامل و رسیدن به قله های شرافت، عزت و کرامت به کار ببرد نیکوترین خلقت به شمار رفته و معلم فرشتگان خواهد بود، البته انسان هایی که با وجودبرخورداری از خرد و فرزانگی در جهت ارضای امیال دنیایی می کوشند و مصداق «کالانعام بل هم اضل » هستند مشمول بهترین خلائق قرار نخواهد گرفت.

در واقع برخی بدن را به مرتبه روح ترقی داده و آن را خادم روان نموده و بعضی روح را آن قدر تنزل داده که این گوهر شیرین را خادم بدن کرده اند.

موضوع دیگر که از قرآن و روایات استنبا می گردد; این است که: انسان در ارتباطبا خداوند اصالت خویش را روشن می کند و نمی توان این حالت را در هیچ شرایطی انکار کرد و یا چنین ارتباطی را تفکیک پذیر ساخت، خداوند به مصداق «الله نورالسموات والارض » نوری و فروغ سرمدی در جهان هستی است که موجودات به اووابسته اند و انسان باید مباهات کند که پرتوی از این نورانیت در وجودش دمیده شده است.

قوت و نیرومندی مختص خداوند است و در آیات متعددی قرآن «خدا» راقوی دانسته است: «علمه شدید القوی ذو مره فاستوی; (خدا) آن کسی که قدرت شدیدی دارد، او (فرستاده اش) را آموزش داده، همان کس که توانایی فوق العاده وتسلط بر همه امور را داراست.»

«ان القوه لله جمیعا; تمامی قدرت و توانایی از آن پروردگار است. »

«او لم یروا ان الله الذی خلقهم هو اشد منهم قوه;آیا آنان نفهمیدند خداوندی که خلقشان نموده از آنان بسیار قوی تر است.»

البته این قدرت هم توان معنوی و نیز تقویت قوای بدنی را در بر می گیرد. بدین مفهوم که باید در مشکلات روانی و جسمانی نیروی پروردگار را در نظر داشته وضمن دعاهایی به این قوت مطلق اعتراف نموده و از آن استمداد بطلبیم، در واقع باید به مددهای غیبی ایمان داشت و متوجه این حقیقت بود که سر رشته تمام نیروها در دست خداست، قوت، هدایت و توان را از او بخواهیم: «ایاک نعبد وایاک نستعین.»

حضرت علی(ع) در دعای کمیل این گونه ما را آموزش می دهد: «یارب یا رب یا رب، قو علی خدمتک جوارحی واشدد علی العزیمه جوانحی و هب لی الجدفی خشیتک والدوام فی الاتصال بخدمتک.»

آری باید از خدا خواست که به اعضا وجوارح توان بدهد، ولی در راه خدمت به خودش. این که تاکید شده ذکر «لاحول ولاقوه الا بالله » را بر زبان جاری سازیم بدین مفهوم است که نسبت به قدرت لایزال خداوند در غفلت قرار نگیریم و به غرور ناشی از جهالت مبتلا نشویم که دراین صورت پروردگار ما را به حال خود رها خواهد نمود.

حضرت امام سجاد(ع) دربخشی از دعای عافیت و شکر می فرماید: «خدایا بر محمد و آلش رحمت فرست و مراعافیتی بی نیاز کننده و شفا دهنده ببخش که از دسترس بیماری ها بالاتر و درکشاکش عمر رو به فزونی باشد، عافیتی که در بدنم تولید سلامت کند. عافیت دردنیا و آخرت و انعام فرمای بر من به تندرستی و امنیت و سلامت دین و بدن وبصیرت قلب و پیشرفت در کار و بیم و هراس از تو و قدرت بر انجام طاعتی که مرابه آن فرمان داده ای و اجتناب از معصیتی که مرا از آن نهی فرموده ای.»

افرادی که در مسائل معنوی و کمال انسانی پیشرفت افزون تری نموده اند، نسبت به دیگران دارای توانایی بالاتری بوده و حالات روحانی اجازه نمی دهد، ابرهای تیره و تارمشکلات آسمان صاف و شفاف آنان را تیره و مکدر سازد. دکتر «ام. اسکات »

روان شناس اروپایی چه جالب به این واقعیت اعتراف می نماید:

«معمولا افرادی که از نظر معنوی لایق تر و برجسته تر و از نظر روانی سالم ترندبیش ترین درد و رنج و مشقت ها را در زندگی تحمل می کنند، در حالی که افراد عادی چنین نیستند، رهبران بزرگ زمانی که عاقل و سالم هستند آن چنان فشارهای روانی و مشقت های روحی را تحمل می کنند که برای افراد عادی ابدا قابل تحمل نیست... .»

معمار بدن

حقیقت هر انسانی روح روان اوست قرآن روح را به خداوند نسبت داده است:

«قل الروح من امر ربی.»

بدن ابزار محض روح بوده، ولی تمام دردها، رنج ها،لذت ها و شادابی ها را روح درک می کند، اگرچه احساس آن توسط قوای بدنی است،احساس رفع عطش، مربوط به روان است، اما جرعه جرعه نوشیدن آب را بدن انجام می دهد ولی این گونه نیست که روح در بند تن باشد، بلکه بدن در قید روان خواهدبود به فرمایش حضرت آیه الله عبدالله جوادی آملی:

«اگر روح قوی شد می تواندابزار قوی بسازد و اگر روح ضعیف بود توان ساختن ابزار قوی را ندارد... .»

عرفا و بزرگان ادبی در مورد نسبت بدن به روح این تمثیل را به کار برده اند:

جسم هم چون حوضی است در مرکز نهری روان و به دلیل وجود این جویبار مستمر هیچ گاه آب حوض خالی نمی شود! ولی صاحب منزل و حوض تصور می کند آب حوض مربوط به خودش است و چند سالی است که به حال خود باقی می باشد، مولوی در مثنوی می گوید:

شد مبدل آب این جو چند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار

انسان های کامل واقفند که بدن را روح مجرد می سازد و معمار جسم روان است.

و به فرمایش آیه الله حسن زاده آملی، مردم از این که یک آهن ربا مقداری براده آهن را جا به جا می کند تعجب می نمایند، اما از این که روح آدمی بدن شصت یا هفتاد کیلویی را جابه جا می نماید و به این سو و آن طرف می برد، اظهارشگفتی نمی کنند!

علامه سید محمد حسین طباطبائی(ره) اظهار داشته است انسان ازاین که دارای بدنی می باشد و نیز از حواس ظاهری یا باطنی برخوردار است، غافل می شود، ولی حتی برای یک لحظه از هستی خود غافل نمی شود و دائما «من » در نزد«من » حاضر است و معلوم می گردد.

این «من » غیر بدن و اجزای آن است و اگر این حقیقت «من » بدن یا عضوی ازآن باشد، از خواصش آن می باشد که به تدریج تغییر می پذیرد و نیز قابل قسمت وتجزیه است و لذا باید «من » هم دگرگون شود و قابل انقسام باشد که این گونه نیست و «من » معنایی بسیط و غیر قابل تجزیه بوده و حقیقتی مسلم می باشد.

علامه محمداقبال لاهوری می نویسد:

«در نظر مکتب متالهین اسلامی [...] «من » جوهر روحانی بسیط غیر قابل تقسیم و تغییر ناپذیری است که کاملا با گروه حالات عقلی و ذهنی ما تفاوت دارد و گذشت زمان در آن اثر نمی کند، تجربه خودآگاهانه ما از آن جهت وحدتی است که حالات ذهنی ما به صورت کیفیات و صفات متعددی به این جوهر بسیط ارتباط دارند که درجریان سیل آسای این کیفیات و صفات تغییر ناپذیر می ماند... .» به قول سعدی:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

شهید مطهری می گوید:

اگر آدم بودن به داشتن همین اندام است، همه از مادر، آدم به دنیا می آیند نه،آدم بودن یک سلسله صفات و اخلاق و معانی ای است که انسان به موجب آن ها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا می کند، امروزه همین اموری که به انسان ارزش و شخصیت می دهند و اگر نباشند انسان با حیوان تفاوتی ندارد، به نام «ارزش های انسانی » اصطلاح شده است... .»

اتحاد ماده و معنی

درست است که ساخت «بدن »فیزیکی است، ولی «روح » از جنس حقیقتی دیگر می باشد، اما این دو کاملا مستقل از هم عمل نمی کنند و به شکل اسرار آمیزی با یکدیگر متحد شده اند. متفکران غربی نظیر «لانگه » (Lange) خواسته اند این موضوع را مطرح کنند که در عمل متقابل روح و جسم، ابتکار با بدن است و برخی گفته اند «روح » ناظر منفصل وبی اثری از حوادث بدن را پیدا می کند، ولی اموری مسلم ناقض این ادعاها هستندبه عنوان نمونه در مرحله معینی از تشکیل و تکامل عاطفه «روح » به عنوان عامل پذیرنده اصلی دخالت می کند و رضایت روان درباره سرنوشت یک عاطفه و یا یک انگیزه تصمیم می گیرد ولی می توان گفت روح و جسم در عمل یکی می شوند، هنگامی که عملی صورت می گیرد و یا رفتاری بروز می کند، امکان ندارد، خط فاصلی یا مرزمنفک کننده ای در این موقع ترسیم کنیم به تدریج که قدرت عنصر روحی رشد می کند،تمایل به تسلط بر عنصر مادی پیدا می کند و امکان دارد چنان ترقی کند که به حالت استقلال کامل برسد.

مسئله اتحاد نفس و بدن و تاثیر هر یک از این دو بر دیگری از موضوعاتی است که مورد قبول حکما و فلاسفه بوده و امروزه دانشمندان آن را پذیرفته اند.

دکتر الکسیس کارل می نویسد:

«فعالیت های روانی محققا با فعالیت های فیزیولوژیکی بدن بستگی دارد، می توان برخی تغییرات عضوی را در تعقیب حالات مختلف نفسانی و یا برعکس کیفیات روانی خاصی را از تاثیر بعضی اعمال عضوی مشاهده کرد. خلاصه این که مجموعه بدن ونفس آدمی به وسیله عوامل عضوی و روانی به یک اندازه تاثیر می پذیرد و تغییرمی کند... هنگامی که بر اثر کهولت، مراکز عصبی کوچک می شود، هوش نیز کم می گردد... با سقوط فشار خون بر اثر خون ریزی داخلی، فعالیت مغزی متوقف می شود... حالات شعوری ما به یک نسبت با ترکیب شیمیایی هورمون های مغز وساختمان سلول های دماغی بستگی دارد. .. کافی است پلاسمای خون از برخی موادمحروم شود تا عالی ترین تجلیات روحی از میان برود. وقتی که مثلا [غده] تیروئیددر خون [هورمون] تیروکسین ترشح نکند، هوش و حس اخلاق و حس جمال و حس مذهبی باقی نمی ماند[...] فعالیت فکری و عاطفی از شرایط فیزیکی و شیمیایی وفیزیولوژیکی اندام ها ناشی می گردد... .»

گاهی امکان دارد بدن نقصی داشته باشد; مثلا شخص از بینایی محروم باشد و قیافه موزونی نداشته باشد، ولی این کاستی ها از نظر فضیلت عیب نیستند.

سقراط فیلسوف یونانی از بدشکل ترین مردم دنیا بود، ولی او را از انسان های متفکر و صاحب اندیشه می دانند. ادیب و محقق معاصر مصری، دکتر طه حسین در سه سالگی نابینا شد، ولی این کوری در روح واندیشه اش نه تنها کاستی پدید نیاورد، بلکه سبب گردید بصیرت باطن و چشم دل اوبیش تر باز شود.

از آن سوی ممکن است شخصی دارای بدنی سالم و اندام های خوب وبی عیب باشد، ولی در دستگاه روانی او اختلال پیدا شود بدون این که جسمش بیمارباشد و راه معالجه عقده های روانی داروهای مادی نمی باشد، برای اختلالی چون حسادت یا ترس و تکبر، نمی توان دوایی تجویز نمود که فرد مبتلا به این حالات ازوضع روان پریشی مزبور به حالت بهتری برسد; مثلا نمی شود به فرد «قسی القلب »آمپولی زد تا او را به فردی مهربان و با شفقت تبدیل کرد، حتی گاهی بیماری جسمی از راه روان معالجه می شود و با یک سلسله از تلقین ها و تقویت های روحی می توان ناراحتی های عضوی را درمان کرد. در هر حال دلایلی قاطع بر این واقعیت اعتراف دارند که انسان مرکب از تن و روان بوده، ولی روح از بدن استقلال داشته و تابع مطلق آن نیست چنان که بدن هم در تمامی حالات تابع محض روح نمی باشد واین دو در یکدیگر اثر دارند و به قول حکما: النفس و البدن یتعاکسان ایجابا واعدادا: بدن در روان اثر می گذارد و روان در بدن و بدن کار مستقل از روح انجام می دهد و روان نیز این گونه است و این خود شاهدی بر آن است که دستگاه روانی استقلال استواری دارد. گاهی در قلب روحانی انسان بیماری هست، ولی قلب گلابی شکل واقع شده در سمت چپ بدن سالم است و الکتروکاردیوگرافی بی عیب بودن را تایید می کند.

قرآن می فرماید: «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا; درقلب هایشان بیماری است پس خداوند بر آن می افزاید.»

این قلب همان روح و روان است.

حضرت علی(ع) فرموده اند: «الا و ان من البلایا الفاقه; از جمله بلاها فقراست.» «و اشد من الفاقه مرض البدن; و از فقر بدتر بیماری بدن است.»«اشد من مرض البدن مرض القلب; و از بیماری تن بدتر و شدیدتر بیماری دل وقلب انسان است.»

پیکر پیامبران

قوت و قدرت در اسلام مورد تمجید قرار گرفته و رسول اکرم(ص) فرموده اند: شایسته نیست مومن ترسو باشد و آن حضرت در دعایی از جبن و ترس به خداوند پناه برده اند.

حضرت علی(ع) روح مومن را از سنگ خارا سخت تر و محکم تر دانسته

و امام صادق(ع) فرموده اند: خداوند اختیار مومن را در هر امری به خودش داده جز این که ذلیل وخوار و زبون باشد و سپس به عزت مومن تاکید فرموده و او را از کوه راسخ تر واستوارتر دانسته اند.

امام باقر(ع) یکی از خصلت های مومن را هیبت در سینه ستمکاران قلمداد فرموده اند،

زیرا فرد با ایمان حالتی دارد که ستم کار در دل خود از او احساس ابهت می کند; یعنی عزت معنوی و اقتدار روحانی او در قلب ظالم هراس ایجاد می نماید و لذا وقتی حضرت امام خمینی قدس سره را در سال 1342ه.ش دستگیر نمودند تا از قم به تهران ببرند، ایشان خاطر نشان نموده اند آنان یعنی دستگیر کنندگان و عوامل رژیم حالت ترس داشتند و من به این افراد زبون دل داری می دادم!

حضرت علی(ع) می فرمایند: «ولا یمنع الضیم الذلیل و لایدرک الحق الا بالجد; هرگز به حق نمی توان نایل گشت مگر با تلاش و اهتمام و به هیچ عنوان فرد زبون قادر نخواهد بود با ستم مبارزه کند و جلو طغیان ظلم را بگیرد.»

در سوره مبارکه فتح می فرماید:

«محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم ».

محمد(ص) فرستاده خدا و کسانی که همراه او هستند بر کافران سخت گیرند و بایکدیگر نرم و مهربان.

در بخش دوم این آیه محکم، قوی و نیرومند بودن در مقابل دشمنان و افراد بیگانه مطرح شده است، اسلام مسلمان سست عنصر، بی رمق، تن پرور ومحروم از توان روحی و بدنی را نمی پذیرد:

«و لاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین » سستی مکنید و اندوگین مباشید، زیرا اگر ایمان آورده باشید شما (بر آنان یعنی دشمنان) برتری خواهیدیافت.

در قرآن نیرومندی انسان هایی که برای هدایت بشر و راهنمایی انسان ها فرستاده شده اند، مورد تاکید و توجه قرار گرفته است.

وقتی پیامبری به نام «اشموئیل » برای نجات بنی اسرائیل برانگیخته شد و قومش از او امیری امین خواستند، بر اساس وحی «طالوت » به وی معرفی شد و چون نام برده از توانایی مالی چندانی بهره نداشت، توان گران و اشراف قوم با این انتخاب مخالفت کردند،پیامبر در پاسخ آنان اظهار داشت: «ان الله اصطفیه علیکم و زاده بسطه فی العلم والجسم; به درستی که خداوند او را بر شما برگزیده و به دانش و توان جسمی او بیفزوده است.»

در این آیه قدرت بدنی به همراه علم به عنوان مزیت وفضیلتی برای طالوت مطرح گردیده است. داوود جوان، قوی هیکل و نیرومند و شجاع بود و طالوت برای آن که به توان رزمی و نیروی بدنی وی پی ببرد، از اومی پرسد: آیا تاکنون قدرت خود را محک زده ای؟ وی در پاسخ می گوید: آری، هرگاه شیری به گله گوسفندان من یورش می برد و گوسفندی را شکار کرده و به دهان می گیرد تا ببرد خود را به آن حیوان رسانیده، دهانش را باز کرده و گوسفند رااز آن بیرون می آورم. طالوت مخالفی چون جالوت دارد که باید فرمانده نیروهایی که می خواهند با این ستمگر بجنگند انسانی ورزیده و مقتدر باشد و از این جهت داوود را انتخاب می کند. داوود به اقتضای شغل دام داری فلاخنی در اختیار داشت که سنگ در آن نهاده به سوی حیوانات درنده که قصد پاره کردن گوسفندانش راداشتند پرتاب می نمود، در نبرد با جالوت از این اسلحه استفاده کرده و آن رابه سوی وی پرتاب می کند، سنگ به پیشانی این ستمگر اصابت کرده و مغزش را درهم می کوبد و پیکر بی جان جالوت بر روی زمین قرار می گیرد و بدین گونه رهروان حق به اذن خداوند پیروز می شوند.

در سوره قصص به نیرومندی موسی(ع) اشاره شده است: «و لما بلغ اشده واستوی آتیناه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین ».

وقتی که حضرت موسی(ع) نیرومند و کامل شد به وی حکمت و علم دادیم و بدین گونه نیکوکاران را جزا می دهیم.

البته نیرومندی جسمانی که در فرستادگان الهی است،از قدرت معنوی و حالات روحانی آنان متاثر می باشد و این شخصیت های بزرگ توان خویش را در مسیر احیای حق، دفاع از مظلوم و ستیز با ظلم به کار برده اند وهرگونه قدرتی را از نعمات الهی دانسته اند.

اراده روحی رسول اکرم(ص) در همه احوال هم چون کوهی بود که ذره ای تزلزل در آن پیدا نمی شد از نظر قدرت و قوت ظاهری او انسانی قوی بود و اندام دلیران ودلاوران را داشت. شجاعت و شهامت پیامبر اکرم(ص) در حدی بود که حضرت علی(ع)می فرماید: وقتی شرایط بر ما سخت می گردید به پیامبر اکرم(ص) پناه می بردیم.

آن خاتم رسولان هم خود قوی بود و هم قوت را ستایش می کرد و دلیران و قهرمانان راتمجید می نمود و اسلام آن را یک ارزش برای انسان می شناسد; یعنی اگر این توان مندی به خدمت حق و حقیقت درآید و در دفاع از حریم دیانت و حمایت ازمحرومان صالح کاربرد داشته باشد از چنین ارزشی برخوردار خواهد شد.

درباره شمایل رسول اکرم(ص) گفته اند:

آن بزرگوار در چشم هر بیننده بزرگ و باوقار می نمود... نه لاغر اندام و نه بسیار فربه. صورتش سفید و نورانی، دیدگانش گشاده و سیاه و قامتی متوسط داشت.

بندهای دستش پهن، مفصل شانه هایش بزرگ و شانه های پهن داشت، کف دست و پایش کلفت و محکم بود. گودی کف پای آن حضرت از متعارف بیش تر (برای دویدن مهیاتر)مژه هایش بلند، محاسن اش پرپشت و دارای موی انبوه بود، تمام اعضا و جوارح اش معتدل بود، شکم با سینه مساوی، سینه اش پهن و دست ها و پاها صاف و بدون گره،ساق های پایش معتدل و کم گوشت بود، ران هایش خیلی کلفت و ضخیم نبود، لکن خاصره اش چون مردان شجاع کمی پهن بود، چهره اش نه کم گوشت و نه پر گوشت بلکه صورتی معتدل داشت، استخوان های مفصل اش درشت و از لحاظ حرکت های مفصلی کاملا دراختیارش بود.

شهید مطهری درباره اندام پیامبر می گوید: «... بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسک، بدن متماسک یعنی مثل بدن های آدم های ورزشکار از این جهت که گوشت بدنشان سفت و محکم به یکدیگر چسبیده است... .»

شیر روز ، عارف شب

قدرت و شجاعت ناشی از ایمان حضرت علی(ع) کم نظیر بود و به همین دلیل او را«اسدالله الغالب » (شیر همیشه فاتح خداوند) نامیده اند، آن امام مومنان درسنین نوجوانی با پهلوانان و افراد نیرومند کشتی می گرفت و افراد قوی هیکل راروی دست بلند می کرد و در هوا نگه داشته به سوی خود می کشید. بارزترین نمونه ای که می تواند قدرت بدنی آن حضرت را نشان دهد ماجرای کندن در قلعه خیبر بود اماوقتی آن فروغ امامت درب مزبور را کند و به دور انداخت فرمود:

سوگند به خداوند به نیروی بدنی و توان غذایی در قلعه خیبر را برنکندم که آن را چهل ذراع پرتاب نمودم و اعضایم آن را حس نکرده است ولی به قوه ملکوتی که توسط نور الهی روشن گشت تایید شدم.

حضرت علی(ع) در دو جبهه مروت و مردانگی خود را بروز داد یکی جبهه بیرونی ومیدان های مبارزه که هر پهلوانی را به خاک می افکند، چنان چه با مرحب خیبری چنین کرد و از آن مهم تر در جبهه درون بر خودش مسلط بود، اراده اش بر هر میلی و شهوت و وهمی حاکمیت داشت، علی(ع) به عنوان جوانی حدود بیست و پنج ساله دشمن بسیار نیرومند خود را که عمرو بن عبدود نام دارد به خاک افکنده است،می رود روی سینه اش می نشیند تا سر از تنش جدا کند، او به صورت امام تف می اندازد! حضرت ناراحت می شود، چند لحظه ای از سر بریدن صرف نظر می نماید، دشمن می پرسد: چرا رفتی؟ می گوید: در آن حال اگر سرت را از تنت جدا کرده بودم به خاطر خشم خودم بود نه انجام وظیفه و جلب رضایت خداوند!

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟ طالب مردی چنینم کو به کو

به همین دلیل ورزش کارها علی(ع) را مظهر قهرمانی و پهلوانی می دانند و افرادی که چنین هستند شجاعت و توان بدنی را با مبارزه با هوای نفس توام نموده اند وقهرمان میدان ورزش که این گونه فکر می کند و اهل فتوت است از یک روح معنوی وخصلت عالی برخوردار می باشد که به او اجازه نمی دهد گناه کند به نامحرم نگاه کند، دروغ بگوید و احیانا تملق کسی را گفته از در چاپلوسی وارد شود، عمده این است که از عهده نفس اماره برآید، در روایت هم آمده است: «المجاهد من جاهد نفسه; یعنی مجاهد کسی است که با امیال و شهوات خود از در ستیز برآید»

و امیرالمومنین فرموده اند: «اشجع الناس من غلب هواه; شجاع ترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غلبه نماید.

(بحارالانوار، ج 70 ، ص 76)

در ماجرای صفین وقتی سپاهیان معاویه آب را بر روی حضرت علی(ع) و یارانش بستند حضرت خطابه ای حماسی در مقابل لشکرش ایراد کرد که اثری افزون تر از هزار طبل و شیپور و نغمه نظامی داشت فرمود: اگر آب می خواهیدباید شمشیرهای خود را از این خون های پلید سیراب کنید تا به آب دست یابید،سپس ادامه داد: «فالموت فی حیاتکم مقهورین والحیاه فی موتکم قاهرین ».

زندگی آن است که از دنیا بروید ولی پیروز باشید و مردن آن است که زنده باشیدولی محکوم و زیر سلطه دیگران پس از آن طرفداران و سربازان علی(ع) به سپاهیان معاویه یورش بردند و آنان را تا چند کیلومتر از شریعه فرات دور نمودند و آب فرات در اختیار اصحاب حضرت قرار گرفت و چون می خواستند از دادن آب به سپاهیان معاویه امتناع کنند حضرت اجازه نداد و فرمود: روا نمی باشد و این مروت حضرت از شجاعت و حالات حماسی او بالاتر است به قول مولوی:

در شجاعت شیر روبا نیستی در مروت خود که داند کیستی؟

آری انسان کامل قهرمان همه ارزش های انسانی است، در یک جا اخلاق امام آن چنان لطیف و رقیق است و نسبت به یتیمان و محرومان و فقیران نازک می شود که نسیم ازاین لطافت اخلاقی شرمسار است و آن چنان شجاعت و تهاجم و روح مجاهدت دارد که سنگ ها و جمادات در مقابلش آب می شوند، جمع کردن این صلابت با آن لطافت از حضرت قهرمانی ساخته که در تمامی میدان های انسانیت پیروز شده است.

ادامه دارد

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر