متن دخالت در زندگی دیگران
paniz۸۹ روز پیش
صدا تو گوشش زنگ میزد ساکت باشخاموش باش...تو چه میدانی که این گونه با قساوت تمام فریاد میزنی؟دستهایش را روی گوشش گرفت ولی بلندتر از همیشه جملات شنیده میشدند و هرکدام تیری در قلبش بودند...!"ازت متنفرم هیچ وقت نبودی حالا اومدی و ادعات میشه؟تو کسی نیستی که بخوای تو کارام دخالت کنی من هر کاری که دلم بخواد میکنم" و تو چه میدانی زمانی که نبود!پی خوشگذرانی خودش نبود به ولله نبود!دنبال نون شب سفره بود که تو...دختر کوچولو مامان،پرنسس بابا گرسنه نخوابی...بود هر چند کم ولی بود!لایق بیشتر از این حرفها بود...پاهایش دیگر تحمل وزنش را...
تاریخ 05 تیر 1398