موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

خیلی کینه ای هستم

نویسنده : علیرضا | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

تالار همدردی نسبت به محتویات تبلیغات مسئولیتی ندارد.

  1. اطلاعیه جدید:

    به اطلاع کلیه بازدیدکنندگان و اعضاء محترم همدردی می رساند : کاربرانی که تمایل دارند در کارگاه رایگان آموزش پیش از ازدواج در شهر قم شرکت کنند لطفا روی لینک ذیل کلیک نمایند. کارگاه آموزش پیش از ازدواج

    نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

    1. شنبه 21 مرداد 96 07:16 #1 user-offline.png عضو عادی آغازکننده

      user.png

      unknown.gif


      آخرین بازدیدچهارشنبه 04 بهمن 96 [ 01:54]

      تاریخ عضویت 1395-1-10 نوشته ها 96 امتیاز 2,705

      سطح 31

      تشکرها 64

      تشکرشده 44 در 30 پست

      Rep Power 0 Array

      خیلی کینه ای هستم

      سلام
      این چندوقته خیلی برروی عصبانیتم دارم غلبه میکنم وبه خودم آرامش واردمیکنم ...یه حالتی مثل شکنجه ای دارم ویه خودخوری وسخته...ولی دارم میبینم زندگیم داره بدمیشه وچیزای قشنگی که توی زندگی دارم دارن ازبین میرن....این عصبی بودنم نمیدونم بخاطرچیه...اینقدر عصبی نبودم اصلا شخصیتم خیلی بد شده ومطمئنم ازبعداز عقدم من دچار مشکلات روحی شدیدی پیدا کردم..لجبازم لجبازتر شدم......عقده داشتم عقده هامو نمایان کردم...خودخواه شدم....حسود شدم...مغرورشدم...اصلا خاله زنک نبودم ولی شدم
      ولی این چندوقته دارم کنترل میکنم...شوهرم باهام همراهیم میکنه واخلاقش خوبه ولی یه بعضی وقتها میبینم که ازکارخستش حوصله هیچ چیز نداره...بعضی وقتها یه حرفی بهم میزنه ویه کاری باهام میکنه اگه عصبی بشم خیلی جلو یخودمو میگیرم ولی اگه دستش توی دست باشه خودبه خود عصبانیتم رو بامحکم فشاردادن ونیشکون گرفتنش خودمو خالی میکنم.
      بعضی وقتها ازش که ناراحت میشم نمیدونم چطور رفتارکنم که درست باشه مثلا:
      دیشب من وخانواده شوهرم رفته بودیم عیادت مادبزگشون ...ساعت ده شب شد خواستم بهش بگم بریم دیدم نبود یه تک زدم زنگ نزد دوسه بار زنگ زدم اشغال بود یه باردیگه زنگ زدم فقط بوق میزد یدفعه شوهرم واردخونه مادربزرگش شد وباحالت عصبانیت خیلی شدید گفت چقدر زنگ میزنی چته؟؟؟؟؟؟؟من دیوونه کردی ولی بقدری بادادوهواراین حرفش زد وبرگشت دررو محکم زد ورفت که من تمم عمه هاش وزن عموهاش هاج واج موندن وگفتن شوهرت چشه؟چی شده؟خیلی تعجباور بود....ومن....من نمیدونستم بخندم وخودم عادی نشون بدم یاگریه کنم ازبس که بغضم داشت میترکید چشمام تارشدن از اشک به زور خودمو کنترل کردم...نمیدونستم چیکارکنم ...سکه هی پول شدم پیش فامیلاش
      داشتیم میرفتیم خونمون...نه من باهاش حرف میزدم نه اون بامن...هم عروسم بهم گفت اشکالی نداره حتماازیه چیزی ناراحت بوده...رفتیم خونه خوابیدیم بدون ایکه به همدیگه شب بخیر بگیم یا دست بزنیم...صبح ساعت پنج که خواست بره شهرستان برای کار...وچندروز ممکنه اونجاباشه...قبل اینکه بره من بوسید بغلم کردوازم خداحافظی کرد ...اون لحظه بهش گفتم من ازت ناراحت شدم بابت دیشب بهم گفت تقصرخودته وگاشت رفت...بنظرتون چیکارکنم؟هنوز یه کینه ای تودلمه....دوست دارم باهاش سرسنگین باشم...ولی شرایط یطوری شد که نمیتونم باهاش سرسنگین باشم رفتن اون به یه شهر دیگه وممکنه ده روز طول بکشه ...شرایط سخت کاریش توی بیابان
      توهمچین مواقعی چطوررفتارکنم؟
      یه نکنه...بعضی وقتها من وشوهرم بحثمون میشه وکل روز حرف نمیزنیم...ولی شب که باهم که توی رختخواب میریم اشتی کردنش با بغل کردن بوسیدن ورابطه جنسی شروع کنه؟آیا این چیزخوبه؟من آشتی کردنش قبول کنم؟ بنظرتون چرا اینطوره؟

      progress.gif


    2. یکشنبه 22 مرداد 96 20:32 #2 user-offline.png عضو عادی

      user.png

      unknown.gif


      آخرین بازدیدشنبه 30 تیر 97 [ 00:45]

      تاریخ عضویت 1394-4-09 نوشته ها 138 امتیاز 4,330

      سطح 41

      تشکرها 77

      تشکرشده 116 در 61 پست

      Rep Power 22 Array

      سلام دوست عزیز.
      جملاتی رو که در تاپیک نوشتین رو با تمام وجود درک میکنم چون منم چنین مشکلی رو دارم با وجود اینکه میدونم همسرم دوستم داره و روابط عاشقانه ای داریم اما گاهی توی جمع چنان برخوردایی توی جمع انجام میده که باعث میشه دقیقا حس هایی دقیقا مث شما داشته باشم و چون درست و حسابی از دلم در نمیاد تو دلم میمونه و کینه ای میشم.
      اما این اواخر دوباره یه مشکل اینطوری بینمون پیش اومد دیدم دارم یکم منفعلانه رفتار میکنم یهو بخودم اومدم ایستادم و خیلی محکم و قاطع هر چی تو دلم بود رو گفتم و همه خشمم رو خالی کردم آحرشم گفتم تو اصلا تعادل روانی نداری و من دیگه هیچ جا با تو توی هیچ جمعی حاظر نمیشم. اینارو گفتم و گذاشتمش بحال خودش.
      شاید ازینکه باهاش دعوا کردم ناراحت بودم ولی شاید باورت نشه یه حس خیلی خوب داشتم خیلی از دست خودم راضی بپدم که نذاشتم این دفه هم تو دلم تلنبار شه از طرفی خودم رو هم برای هر اتفاقی آماده کرده بودم.
      در کمال تعجب دیدم که فرداش که شوهرم از سرکاربرگشت با رویی گشاده و آغوش گرم اومد سمتم.
      بنابراین پیشنهاد من به شما دوست عزیز اینه که وقتی چنین مشکلی پیش اومد قهر نکنید از کوره هم در نرید اما خیلی محکم و قاطع حرف دلتون رو بزنید و دیگه نگران عواقبش و ناراحتی اون نباشید و زیاد هم کشش ندیدید که حالت بحث و مشاجره به خودش بگیره
      مثلا وقتی که اون بهاون گفت که تقصیر خودت بود نباید ساکت میشدید و باید و میگفتی اولا که به هیچ عنوان تقصیر من نبود من همش دو یا سه بار بهت زنگ زدم اونم فقط میخاستم بهت اطلاع بدم ثانیا اگر هم من مقصر بودم تو به هیچ عنوان حق نداشتی اون حرکت زشت رو انجام بدی و من رو کوچیک کنی.
      البته که من کوچیک نشدم چون هیچ حرکت غیر نرمالی انجام ندادم این تو بودی که خودت آبروی خودت رو بردی و به همه نشون دادی چه شخصینی داری و نمیتونی خودت رو کنترل کنی و آدم نرمالی نیستی
      اگرم زیز بار نرفت تهدیدش کن که اگه یکبار دیگه این کار رو انجام دادی دیگه باهات توی هیچ جمعی حاظر نمیشم و اصلا از حق و حقوق خودت کوتاه نیا

      progress.gif



    اطلاعات موضوع

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

    کلمات کلیدی این موضوع

    علاقه مندی ها (Bookmarks)

    علاقه مندی ها (Bookmarks)

    تالار همدردی نسبت به محتویات تبلیغات مسئولیتی ندارد.

    hamdardi_telfoni.gif

    کودک برادر خواهرازدواج مرد زن روانشناستربیت کودک

    tabligh3.gif

    مشاور خانواده مرکز مشاوره مهریه زن مشاوره تحصیلی

اکنون ساعت 01:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.

footerLogo.gif

Cultural Forum | Study at Malaysian University

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر