عضویت: 1392/05/23
تعداد پست: 3708
منم دوران عقدبودیم رفتیم خونه مامان شوشو طبقه بالا داشتیم از اون کارها میکردیم.شوشو یادش رفته بود پشت درو قفل کنه.یکدفعی دیدیم دختر جاریم یهو اومدتو.شوشو سریع پاشد .ولی به هرحال دید.خیلی ضایع شدیم
عضویت: 1390/08/11
تعداد پست: 5024
hameshe ghamgen
عضویت: 1390/01/28
تعداد پست: 1464
توو این سایتایی که میشه خونه و ویلا آنلاین رزرو کرد برای مسافرت دنبال یه جای خوب و تمیز بودم
خیلیها رو گشتم آخر از جاجیگا گرفتم
پشتیبانیش خوب بود و ضمانت تحویل هم دارن
از اینجا یه سر بهش بزنین اگه می خواین مسافرت برید
عضویت: 1390/08/11
تعداد پست: 5024
عضویت: 1391/09/15
تعداد پست: 813
ما که عقد بودیم. رفته بودیم با هم شیراز . شب که خوابیدیم خلاصه کار داشت به جاهای باریک میکشید.،منم که فکر میکردم حالا زود حامله میشم. .چون وسیله ( ک ا ن د و م)نداشتیم یه پلاستیک پیچیدیم سرش و خوابیدیم. حالا که بهش فکر میکنم . اینقدر خندم میگیره
1348
عضویت: 1390/01/28
تعداد پست: 1464
حالا چرا بعد از پیچیدن خوابیدید؟
عضویت: 1392/03/10
تعداد پست: 228
عضویت: 1391/09/16
تعداد پست: 762
من ىه خاطره دارم که هر وقت یادم میاد ناراحت مىشم من دانشگاه اهواز درس مىخوندم بار اول که رفتم دو ماه طول کشىد روزى که برگشتم ساعت 4صبح رسىدم شوهرم قرار بود بیاد دنبالم ولى خونواده خودم هم منظرم بودن منم عین اسکلا یه راست رفتم خونه مادر وشو بابام زنگ زد گفت نرسىدى و من باشرمندگى گفتم خونه شوهرم هستم خواهرام خىل ناراحتشده بودن
ای کسی که هر که بر تو توکل کند کفایتش خواهی کرد
عضویت: 1391/09/16
تعداد پست: 762
من اصلا شب خونه شوشو نمى موندم تو عقد چون برادر جوون داشت تو خونه ولى بعد از ظهر ها باهم بودىم ىه بار مجبور شدم برم حموم همه خواب بودن من رفتم و بعد حمام داشتم تو روشورشون لباس زىرم رو مىشستم ىهو پدر شوهرم اومد تو منو دىد جا خورد گفت دىدم صدا ابگرم کن مىاد گفتم ببىنم اب باز نمونده باشه بعدا فهمىدم به محض باز کردن ابگرکنشون ىه صداى خاص مىده
ای کسی که هر که بر تو توکل کند کفایتش خواهی کرد
عضویت: 1396/06/23
تعداد پست: 135
ما از شب اول با هم بودیم
جلو چش پدرزن
یه لیوان عشق ریخت رو لباسم لباسم عشقی سد ولی نمیدونستم قلبمم عشقی شده
1307
عضویت: 1396/07/13
تعداد پست: 114
ما یک ماه از عقدمون گذشته بود که مامانم اینا میخواستن برن مسافرت.من باهاشون نرفتم قرار بود خونه مامان بزرگم بمونم.هرروز به بهونه دانشگاه از خونه مامان بزرگ میومدم و با شوهرم میرفتیم خونه خودمون و کلی شیطونی می کردیم.خیلی حال میداد.چون تازه عقد شده بودیم شوهم همون روز اول میخواست باهم بیم حموم...بهترین روزا بود
فقط 11 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !
تیکر تولد یک سالگی پسرم محمد
عضویت: 1397/01/22
تعداد پست: 7
خدا شفاتون بده که خصوصی ترین تجربیات زندگیتون رو در فضای عمومی به اشتراک میذارید
عضویت: 1397/03/19
تعداد پست: 962
چه خاطرات باحالی داریدا ولی من هنوز شوشو ندالم که خاطره بگم