موضوعات وبسایت : اجتماعی خانواده

اشعار کوتاه شمس تبریزی

نویسنده : سمیرا | زمان انتشار : 20 دی 1399 ساعت 18:09

۱۳۹۷/۰۲/۲۶ | | -

همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر 

همه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردی


منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر 

همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی


بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر 

تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی


نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر 

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی


نه چو روسبی که هر شب کشد او بیار دیگر

نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس


بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر

همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد


هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند


نبدست مرغ جان را جز او مطار دیگر

 حضرت مولانا

غزلیات شمس تبریزی

اشعار شمس

شمس مولانا

غزلی از مولانا

غزل شمس تبریزی

۱۳۹۶/۱۲/۰۲ | | -

مولانا بی نظیر است !

يك پروفسور فرانسوی در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت :  

من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم  و برای اینکه به شما اساتید و روشنفکران جهان توضیح دهم که این ادبیات عجیب چیست ، چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است :  

 #فردوسی ، #سعدی ، #حافظ و #مولانا .  

فردوسی ، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او .

سعدی ، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او .

حافظ با گوته ی آلمانى قابل قیاس است ، که او خود را ، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده ، میشمارد .

اما مولانا ، در جهان هیچ چهره ای را نیافتم ، که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم ،  او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند ، او فقط شاعر نیست ، بلکه بیشتر جامعه شناس است و روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ، قدر او را بدانید و به وسیله ی او خود و خدا را بشناسید .  

 من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم ، همین شعر برای همیشه کافی است :  

باران که شدى مپرس ، اين خانه کيست  


سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيست  

باران که شدى،  پياله ها را نشمار  


جام و قدح و کاسه و پيمانه يکيست  

باران! تو که از پيش خدا مى آیی !  


توضيح بده عاقل و فرزانه يکيست   

بر درگه او چونکه بيفتند به خاک  


شير و شتر و پلنگ و پروانه يکيست  

با سوره ى دل، اگر خدا را خواندى  


حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيست  

از قدرت حق، هر چه گرفتند به کار  


در خلقت حق، رستم و مورانه يکيست  

گر درک کنى، خودت خدا را بينى  


درکش نکنى، کعبه و بتخانه يکيست

غزلیات شمس تبریزی

اشعار شمس

شمس مولانا

غزلی از مولانا

غزل شمس تبریزی

۱۳۹۶/۱۱/۲۹ | | -

غزلیات عرفانی دیوان شمس مولانا :


من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا

بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان


دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا

نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را


آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا

ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان


برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا

اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه


چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا

رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا


ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا

برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا


تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا

#مولانای_جان

غزلیات شمس تبریزی

اشعار شمس

شمس مولانا

غزلی از مولانا

غزل شمس

۱۳۹۶/۱۱/۱۴ | | -

از دیوان شمس مولانا :

چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها

تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها

بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش

در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها

بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی

تا بر سر سنگین دلان از عرش بارد سنگ‌ها

با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند

کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها

گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان

آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها

چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند

تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها

اما چو اندر راه تو ناگاه بیخود می‌شود

هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگ‌ها

زین رو همی‌بینم کسان نالان چو نی وز دل تهی

زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگ‌ها

زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان

زین ره بسی کشتی پر بشکسته شد بر گنگ‌ها

اشکستگان را جان‌ها بستست بر اومید تو

تا دانش بی‌حد تو پیدا کند فرهنگ‌ها

تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو

تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگ‌ها

تا جستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر

پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگ‌ها

وز دعوت جذب خوشی آن شمس تبریزی شود

هر ذره انگیزنده‌ای هر موی چون سرهنگ‌ها

مولوی

غزلیات شمس تبریزی

اشعار شمس

شمس مولانا

غزلی از مولانا

غزل شمس تبریزی

۱۳۹۵/۱۲/۲۳ | | -

مولانا محمد جلال الدین :

آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود

آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود

هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شود

هم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شود

گر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شد

اما دل اندر ابر تن چون برق‌ها رخشان شود

دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان

زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود

ای شاد و خندان ساعتی کان ابرها گرینده شد

یا رب خجسته حالتی کان برق‌ها خندان شود

زان صد هزاران قطره‌ها یک قطره ناید بر زمین

ور زانک آید بر زمین جمله جهان ویران شود

جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانه‌ای

با نوح هم کشتی شود پس محرم طوفان شود

طوفان اگر ساکن بدی گردان نبودی آسمان

زان موج بیرون از جهت این شش جهت جنبان شود

ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور

کان دانه‌ها زیر زمین یک روز نخلستان شود

از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند

شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود

وان خشک چون آتش شود آتش چو جان هم خوش شود

آن این نباشد این شود این آن نباشد آن شود

چیزی دهانم را ببست یعنی کنار بام و مست

مولانا

اشعار مولوی

غزلیات شمس تبریزی

۱۳۹۵/۱۱/۲۵ | | -

غزلی از دیوان شمس مولانا :

رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می‌کنند

وان مرغ آبی را بگو مستان سلامت می‌کنند

وان میر ساقی را بگو مستان سلامت می‌کنند

وان عمر باقی را بگو مستان سلامت می‌کنند

وان میر غوغا را بگو مستان سلامت می‌کنند

وان شور و سودا را بگو مستان سلامت می‌کنند

ای مه ز رخسارت خجل مستان سلامت می‌کنند

وی راحت و آرام دل مستان سلامت می‌کنند

ای جان جان ای جان جان مستان سلامت می‌کنند

یک مست این جا بیش نیست مستان سلامت می‌کنند

ای آرزوی آرزو مستان سلامت می‌کنند

آن پرده را بردار زو مستان سلامت می‌کنند

مولوی

____مطالب مرتبط : ____

مولانا

اشعار مولوی

غزلیات شمس تبریزی

۱۳۹۵/۰۹/۲۹ | | -

هر که ز حور پرسدت رخ بنما که همچنین     

هر که ز ماه گویدت بام برآ که همچنین

هر که پری طلب کند چهره خود بدو نما    

هر که ز مشک دم زند زلف گشا که همچنین

هر که بگویدت ز مه ابر چگونه وا شود         

باز گشا گره گره بند قبا که همچنین

گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد    

بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین

هر که بگویدت بگو کشته عشق چون بود     

عرضه بده به پیش او جان مرا که همچنین

هر که ز روی مرحمت از قد من بپرسدت

ابروی خویش عرضه ده گشته دوتا که همچنین

جان ز بدن جدا شود باز درآید اندرون           

هین بنما به منکران خانه درآ که همچنین

هر طرفی که بشنوی ناله عاشقانه ای        

قصه ماست آن همه حق خدا که همچنین

خانه هر فرشته ام سینه کبود گشته ام    

چشم برآر و خوش نگر سوی سما که همچنین

سر وصال دوست را جز به صبا نگفته ام    

تا به صفای سر خود گفت صبا که همچنین

کوری آنک گوید او بنده به حق کجا رسد          

در کف هر یکی بنه شمع صفا که همچنین

گفتم بوی یوسفی شهر به شهر کی رود       

بوی حق از جهان هو داد هوا که همچنین

گفتم بوی یوسفی چشم چگونه وادهد            

چشم مرا نسیم تو داد ضیا که همچنین

از تبریز شمس دین بوک مگر کرم کند              

وز سر لطف برزند سر ز وفا که همچنین

             مولانا

____مطالب مرتبط : ____

مولانا

اشعار مولوی

غزلیات شمس تبریزی

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر