تیک
tik.fileon.ir

شعر طنز در مورد زن نگرفتن

نویسنده : سمیرا | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

صبح هر روز مادرم غُر می زد

خواهرم هِی به من تلنگر می زد

که بیا زن بگیر آدم شو

فارغ از غصّه‌های عالم شو

که بیا زن بگیر پیر شدی

بی‌نهایت بهانه‌گیر شدی

زن نداری، عبوس و غمگینی

زندگی را سیاه می‌بینی

زن بگیری همیشه کیفوری

از غم و غصّه تا ابد دوری

آسمان رنگ تازه می‌گیرد

از تو دنیا اجازه می‌گیرد

شاه داماد می‌شوی پسرم

پادشاهی کن، ای تو تاج سرم

هر چه تلخیست می‌شود شیرین

یک نباتیست که... بیا و ببین...

زندگانیت می‌شود روشن

ناگهان از شرار تابش زن

می‌کند روشن از خودش، شب تار

جان تو مثل نور لامپ هزار!

کاملاً روبراه خواهی شد

مثل خورشید و ماه خواهی شد

سر و وضعت ردیف... جنتلمن

صاف و صوف و اتو کشیده... خَفَن

جمع خواهی شد از خیابان‌ها

از سر کوچه‌ها و میدان‌ها

خانه‌ات توی «کوچه‌ی خوشبختی»

مثل خانی نشسته‌ای بر تختی!

الغرض گفت و گفت... خامم کرد

عاقبت خر شدم... حرامم کرد

خانواده نشست و شورا کرد

هر که از ره رسید غوغا کرد

عمه می‌گفت دختر فامیل

خاله می‌گفت با کدام دلیل؟!

مادرم فکر دختری زیبا

خواهرم کرده بود فتنه به پا

بر سر ما بگو مگو شده بود

الغرض، خانه بَل‌بَشو شده بود

تا سر انجام شد قرار چنان

که دهند این جدال را پایان

جمع دنبال دختری باشد

که سری برتر از پری باشد

دختری باحیا و شوهر دوست

که جهان مات حُسن خلقت اوست

از هر انگشت او هنر ریزان

پیش قدّش چنار آویزان!!!

خاندانش اصیل و صاحب حال

«حال» یعنی که پول و مال و منال

خاندانی که نیست صاحب حال

وصلتش نیست جز عذاب و وبال

هرچه باشد برادرش کمتر

مشکلاتش کم و شَرش کمتر

دختران یکیّ و یکدانه

بهترین همسرند و همخانه

بحثشان سوژه خنده بود فقط

باب اشعار بنده بود فقط

چه بگویم چگونه و چون بود

مثل فیلم «کتاب قانون» بود

ادامه دارد ...

اثر سوزن الشعرا برگرفته از وبلاگ شعر طنز