تیک
tik.fileon.ir

متن های طولانی درباره مرگ

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 22 دی 1399 ساعت 14:02

باران احساس...


مي گويندتقديراست حكمت است

خدايامن معني حكمت

                        تقدير

رانميدانم اماتو معني طاقت راميداني

مگه نه

+

نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:19 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

یادآوری

سلام

درضمن شیواجان لطفادوباره آدرستوبفرست

لطفا وقتی واردمیشین فقط نگاه نکنین وبعدش برین

یکم صبرکن وبرام یه یادگاری خوشگل بانظرخوبت بذارو

مطلعم کن که آیادوست داری بلینکونمت یانه

همتونو دوست دام خیلی زیاد

س یادگاری یادت نره چون خیلی ناراحت میشم

درضمن اگه جواب لینکوندنتون دیر رسید ناراحت نشین

هروقت رسیدم بیام بلاگفاجوابتو میدم

+

نوشته شده در جمعه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 19:4 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

عشق...

+

نوشته شده در جمعه سی ام فروردین ۱۳۹۲ ساعت 17:40 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

کنارت باشم ...

کاش در کنارم بودی ، کاش میتوانستم تو را در آغوشم بگیرم و نوازش کنم....

باورم نمیشود که از من اینهمه دور هستی و فاصله بین من و تو بیداد میکند....

کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خوشبختی بروم....

کاش میتوانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم....

ای کاش ، کاش ، کاش...

دلم بدجور هوای تو را کرده عزیزم...

دلم بدجور در حسرت دیدار تو هست ای بهترینم....

باورم نمیشود ، این همه فاصله در بین من و تو غوغا میکند

و دریای غم و دلتنگی در قلبهایمان طوفان به پا میکند ، امواج تنهایی مثل

خنجر در قلبهایمان مینشیند ....

و ای کاش در کنارم بودی ...

کاش بودی و دلم را از امید و آرزوهای انباشته شده خالی میکردی....

باورم نمیشد ، سخت است باور کردنش ، با نبودنت در کنارم گویا

در این دنیا تنهای تنهایم ....

بی کس ، بی نفس ، میروم با همان پاهای خسته ، در جاده ای

که به آن سوی غروب خورشید ختم شده است....

کاش که تو در کنارم بودی....آنگاه دیگر هیچ آرزویی از خدای خویش نداشتم....

سخت است ولی باید نشست در گوشه ای و گریست وتا شاید روزی به تو برسم ...

و ای کاش تو در کنارم بودی ، باورم نمیشود رفته ای،

دلم بدجور برای تو تنگ است ...

باورم نمیشود...

+

نوشته شده در دوشنبه دهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 11:54 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

خیالت راحت....

قول داده اَم...

گاهـــﮯ

هَر اَز گاهـــﮯ

فانـــوس یادَت را

میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ، روشَـטּ کنَم

خیالـت راحـَــت! مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛

هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره

میاטּ این کوچـﮧهاے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم

اَما بـﮧ هیچ سِتاره‌ے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد...

خیالت راحت...

+

نوشته شده در شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:55 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

تلخ منم....



تلخ منم

همچون چای ِ سرد

که نگاهش کرده باشی

ساعات طولانی

و ننوشیده باشـی.

تلخ منم

چای یـخ

که هیچکس ندارد

هوسش را.


+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 17:33 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

بی حسی...

بگذار از تجربه هایم برایت بگویم

اگر درد داری

تحمل کن

روی هم که تلمبار شد

دیگر نمی فهمی کدام درد از کجاست

کم کم خودش بی حس میشود!


+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 17:30 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

بروگمشو...

هی لعنتی ...

اون طوریم که تو فکر میکنی نیست ...

شاید عاشقت بودم،روزی .....!

ولی ببین بی تو

هم زنده ام،

هم زندگی میکنم ...

فقط گاهی در این میان،

یادت ...

زهر میکند به کامم زندگی را ...
همیــــــــن...

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 17:16 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

خیال عشق....

تازه پیدایش کرده بودم بی هیچ واسطه ای یادمه یه روز خسته و ناامید از این انزوای

فکر و اندیشه و احساسم می رفتم تا در میان هیاهوی شهر خود را گم کنم او را

دیدم نگاهش در من اشوبی به پا کرد امیدوار شدم دنیا زیبا ورنگی شد از بیهودگی

نجات یافتم و من که خیلی وقت بود موقع تنهایی هیچ ننوشته بودم ناخوداگاه دست

به قلم بردم و نوشتم تو داری مرا به یغمای نگاهت میبری اما حالا فهمیدم که تو……
تنها یک خیال بودی...

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:51 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

اویک مرداست...

مرد است دیگر…
گاهی تند می شود، گاهی عاشقانه می گوید…

مرد است دیگر… غرورش آسمان و دلش دریاست


تو چه می دانی از بغض گلو گیر کرده یک مرد؟!
تو چه می دانی که چشمانت دنیای او شده…
تو چه می دانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش؟!
مرد را فقط مرد می فهمد و مرد…

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:45 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

سنگ قبرغم هایم...

بر روی سنگ قبرم ننویسید در جوانی مرد بنویسید پیر شده بود پیر جوانی

بر روی سنگ قبرم ننویسید تنها بود بنویسید بهترین دوستش تنهایی بود بر روی سنگ قبرم ننویسید عشق در وجود او نبود بنویسید وجود او عشق بود بر روی سنگ قبرم ننویسید عاشق باران بود بنویسید باران موثر ترین داروی او بود بر روی سنگ قبرم ننویسید که کم تحمل بود بنویسید مشکلاتش بیش از اندازه بودبر روی سنگ قبرم ننویسید روزای آخر غمگین بود بنویسید شاد بود مرگش فرا رسیده بود بر روی سنگ قبرم ننویسید از دوری یار مرد بنویسید از عشق یار مرد بر روی سنگ قبرم ننویسید که روز تولدش مرد بنویسید که هرگز متولد نشد بر روی سنگ قبرم ننویسید نامش مسیح بود بنویسید نامش دیوانه بود

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:43 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

عشق دروغ....

امروز باورم شد

که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم را…

از من گذشت…

اما…

هرجا هستی

خسته نباشی”…

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:37 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

باران غم...

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

خود به خود هوس باران را می کنم

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

هوس یک کوچه تنها را می کنم

آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک می ریزم ، و آرزوی یارم را میکنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ، چون باران در کنارم است

باران مرا آرام می کند ، مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود

ادامه نوشته

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:24 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

مهمانی...

امــشب بــه میــهمانی تــو می آیــم

نــه چشــمان فریــبنده ات

و نــه لبــان تبــدارت را میــخــواهــم

مــرا آغــوشــی بــه وســعت دســتانت کافــی ســت ...

دلــم گــرفــته ...

غــم هــایم را بــغل کــن

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:17 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

غرور...

آدمـیــزاد

غـُــرورَش را خیلـی دوستـــــ دارد

اگـر داشتــه بـاشــد

آن را از او نگیـــریــد

حتــّی بـه امانتـــ نبــریـــد

ضــربــه‌ای هــم نَـزَنـیــدش

چــه رسـَـد به شـکسـتـَـن یـا لـِـه کــردن!

آدمـــی غـرورش را خیلـی زیــاد شـایــد بیـشتـَـر از تــمـام
داشـتـه‌هـایـش  دوستـــ مـی‌دارد

حـالـا ببیــن اگــر خــودش، غــرورش را بــه خـاطــر ِ تـ ــو، نـادیـده بگیــرد چـه قــدر دوستتــــ دارد!

و ایـــن را بــفـهـم

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:11 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

بربادرفته....

گاهي شايد لازم باشه از ياد ببريم ..... . !


ياد آنهايي را كه با نبودنشان بودنمان را به بازي گرفتند

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 16:3 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

شمشیر....

به تعظیم مردم زمانه اعتماد نکن .


تعظیم انان همانند دو سر کمان

 است که هرچه به هم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 15:59 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

زندگی مرده...

زندگی با عشق به مانند سرابی است که از دور خوش است

ما در سراب عشق نالان افتاده ایم

چه خوش است در سراب عشق تو افتادن

+

نوشته شده در جمعه هفتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 14:37 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

نپرس

از حـال ِ مَن ميپُرسي ؟

نَفـس ميکِشَم تا به جـاي مُرده ها

خاکـَم نکُننـد !اينگونه است حال ِ مَن

هيچ نپـُرس

+

نوشته شده در پنجشنبه ششم تیر ۱۳۹۲ ساعت 20:4 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

افسوس.....

خیلی سخته به خاطر کسی که دوستش داری

همه چیز رو از سر راهت خط بزنی

بعد بفهمی

خودت تو لیستی بودی

که اون به خاطر یکی دیگه خطت زده...

افسوس

+

نوشته شده در پنجشنبه ششم تیر ۱۳۹۲ ساعت 19:9 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

هییییی....

اگر دلت گرفت...

 سکوت کن...

این روزها هیچکس معنی دلتنگی را نمیفهمد!!!

+

نوشته شده در پنجشنبه ششم تیر ۱۳۹۲ ساعت 19:6 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

تنهایییییی.....

+

نوشته شده در پنجشنبه ششم تیر ۱۳۹۲ ساعت 17:36 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

گوش کن....

خُــدایـــا!

مَـن دَستـت را خـوانـده امـ...

دَسـتت بَــرای مـَن رو شُـده است!تـو سمفـونـی ِ زیبـــای ِ شَکسـتن ِ ایــن دل ِ لَعنتــی را دوستـــ داری!بـــاشـداگـــر تـــو مـی خــواهــی،بــــاشدمـی شِکنــَـــمبــــاز هَــم.می شنوی

+

نوشته شده در پنجشنبه ششم تیر ۱۳۹۲ ساعت 17:15 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

خدا...

خدایا هرچی ازت خواستم کفتی: نه

به توگفتم اگه این خواستموبراورده کنی، هرچی بگی گوش میدم

گفتی:نه

گفتم: چرا؟

گفتی: به مصلحتت نیست

گفتم: توبده قول میدم آدم باشم

باز هم گفتی: نه

حالا دیگه ازت دل بریدم

ولی توهیچ وقت نگفتی:  

بهت میدم برگرد

حلادیگه نه به عدالتت ایمان دارم نه به کریم بودنت

فقط:

تورویه دوست نیمه راهی میشناسم

+

نوشته شده در جمعه دهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 17:36 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

فریاد...

فریــــــــــــــــــــــــــــــــــادا تو گلو شکسته میشن

غم ها تو دل انبار میشـــــــــــــــــــــــــــــــــــن

دستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا هنوز منتظر گرمای یه دست دیگه

چشمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا هنوز به دره

چشـــــــــــــــــــــــمه اشک خشک شده

اینا حال و روز کساییه که بلد نیستن دروغ بگن بلد نیستن مثل بقیه فیلم بازی کنن

بلد نیستن مثل بقیه لوندی کنن بلد نیستن ...

اینجور آدما هنوز هستن به نظرتون؟؟ اینا هنوز منتظر شاهزاده با اسب سفیدن

الان که دیگه اسب سفید که هیچ سیاهم نیست =(((

+

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 21:0 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

صدایت...

من هیچ نمی خواهم ...

تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد

وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد

خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد

دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد

و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های زندگی ام باشد

آری تنها تو را می خواهم ...

+

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:52 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

قبر...

بجای دسته گلی که فردا در قبرم نثار میکنی امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن،بجای سیل اشکی که فردا بر مزارم میریزی،امروز با تبسمی شادم کن،بجای متنهای تسلیت که فردا برایم مینویسی امروز با یک پیام شادم کن،من امروز به تو نیاز دارم نه فردا!!!!!

+

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:50 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

مواظب عشقت باش

اون شب شب
 نحسی بود ...

بهش زنگ زد : چرا ؟ مگه من چیکارت کردم ؟

پسر : تو ... نه عزیزم تو خیلی پاکی ... ولی من ... تو لیاقتت بیشتر از منه ...

دختر : این حرفا چیه ؟ تو می دونی یا من ؟ من دوست دارم ...

به خدا بدون تو می میرم ...

ادامه نوشته

+

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:41 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

قلب شکسته...

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلباحتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

+

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 20:39 توسط ت*ن*ه*ا*  | 

مرگ...

میشنوی؟

گوش کن...


صدایی می آید...

خوب گوش کن...صدای ناله زمین است...که مردی با کلنگیگودالی در حال زدن است...گودالی به شکل مستطیل...برای من...ناله زمین از تیزی کلنگ نیست...از جا دادن منه بیگناه در خودش است !!!!!!!!!!!!


+

نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 18:21 توسط ت*ن*ه*ا*  |