تیک
tik.fileon.ir

عکس نوشته دوستت دارم احمد

نویسنده : علی بجنوردی | زمان انتشار : 27 شهریور 1398 ساعت 00:24

امتــداد ِ بـازوانـ َت
مے شـود انتهـاے ِ دلـدادگے
مے شـوَد همـان گوشـه ے ِ دنجـے کـ ِ راحت مے تـوانـ
جـان داد ...

سلام عشقم سلام زندگیم نمیدونم اصلا اینو کی میخوای بخونی  یا اینکه خوشت میاد یا نه اما امشب خیلی حالم بده خیلی دلم گرفته

قبلا اگر دلم میگرفت از اطرافیان بود و خسته کننده

چه جوری بگم آرامشمو میریخت به هم اما از وقتی تو اومدی  این حالو دوست دارم این دلتنگی و دل گرفتنو دوست دارم بهم آرامش میده بر عکس قبل خلوت میکنم که با خودمو حس و حالم تنها باشم چون پرم از تو پرم از احمد هیج جایی برای کسی ندارم دلم نمیخواد چیزی بشنوم جز صدات دلم نمیخواد چیزی ببینم جز عکس تو حتی  دلم نمیخواد جز خاطراتو لحظه های با تو بودم چیزی تو ذهنم بمونه

به آدمای این شکلی میگن  عاشق ...

ولی من لایق کلمه ی عاشق نیستم  اما با یقین میگم بالاتر از اسطوره های عاشقی و افسانه ای قصه ها  دوست دارم بیشتر عشق لیلا به مجنونش باور کن میپرستمت احمد با همه ی وجود

نمیدونم نباشی  چی میشم  شاید یه دیوونه تا ابد شاید یه سنگ قبر یادگاری

خلاصه بگم  یه جورایی داغونتم که سازندم تویی فقط تو

یه جورایی مریضتم که دوام جز تو باشه  زهره میکشتم ...

ـهـزار توی ِ عجیبی دارد
آغوشـ َت
گــم می شــوم
بی محــابا ،
در گوشـه کنـارش !
نــه نـه ! پیــدایـم نکن
جای ِ من خوب است ...  

احمدم این شعررو خوندم اومدم اینجا دارم اینارو مینویسم نمیدونم یهو چی کارم کرد ...

بخونش....

چـرا هـر چه بیشتـر می پوشـم
آغوشت را !
دل ,تنگ تـر می شـوم مـرد !
معلـوم هست چـه کـرده ایی با من ؟
 

از تابستـان ِ آغوشـ َت کـه بگـذرم
می رسـ َم به پاییـز ِ چشمانـ َت
ـهمـان طور رنگـانگ
ـهمــان طور ابریُ خیسـ
کـه آدم ـهوس می کنــ َد
گـاـهی ـهم کـه شـده
بـه ـهوایـ َش ،
شجـاع شـود ، دلــ به دریـا بزنـد
و
پا بگـذارد روی ِ خش خش ِ تمـام ِ
دلتنگی ـهــا
اینـ پاییــز ، با تمـام ِ پاییـز ـها
یک تفاوت اصلی دارد ، جـانکــم ! 

میدونی فرقش چیه احمد؟؟؟؟؟؟

پاییز امسال بهترین پاییز بود چون تورو به من داد من بی خودی عاشق پاییز نبودم  حالام که بزرگترین و بهترین و با ارزش ترینو عزیزترین آدم زندگیم رو به من داده....واااااااااااااااای خیلی خوبه که هستی احمد خیلی, هم همه چیز, هم حالم

..

من ِ دیـوانــه
چشمـانـ ِ بستـه اَم
نفس ِ حبس شـده در سینـه اَم
صدای ِ دلـــم که داد می زنــد
"دوستت دارد "
خنــده های ِ خوشمـره ی ِ تـُــ
و نگـاه ِ دیگــران ....

.

.
من خوشبخت ترین بانوی ِ اینـ سرزمینـم  

اگر خوبم اگر خوشبختم برای داشتن تو هستو  بس نه هیچ چیز دیگه نه هیچ کسی...که همه کسم تویی

که همه چیزم تویی  دیگه جایی نیست  برای بقیه.....

دلتنگی اَم را وجب کـرده اَم
به دادم برس !!

دلــم دیگـر اندازه اَم نیست...

ای وای که دلم  عجیب غریب تنگته  با این که امروز دیدمت....

اما برای این همه اشکی که ریختم موقع خواب میخوام قولتو به چشمام بدم قول دیدنتو زود زود.....

دوستای خوبم  اگر حوصلتون کشیدو این متنو خوندین دلم میخواد بدونین حرفام و دلتنگیام حتی وقتی پیششم تمومی نداره  ....

یه چیزی که از همه مهمتره مادربزرگ احمدم  جمعه فوت شد براش یه فاتحه بفرستید  مرسی که  اومدین.

خیس ِ یکـ "خداحافظی " شـده اَم

که هیچ کَس نمی دانـ َد

من تــُـ را ـبه "خدا" ـهم ، نمی سپـارم

+

نوشته شده در یکشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۰ ساعت توسط خودش  |