وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده به كنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خردی فراموش كردی كه درشتی می كنی.
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش چو دیدش پلنگ افكن و پیل تن
گــر از عهــد خُــردیــت یــاد آمـــدی كه بیچاره بودی در آغوش من
نكـــردی در ایـن روز بـر من جفــــا كه تو شیر مردی و من پیر زن
معنی و مفهوم :وقتی در روزگار جوانی كه جاهل بودم به روی مادر فریاد كشیدم . او رنجیده خاطر شد و گفت . مگر كودكی خود را فراموش كرده ای كه این چنین بر من تندی می كنی!پیر زنی وقتی فرزندش را كه قوی و درشت هیكل شده بود چه زیبا به او گفت.اگر از دوران كودكیت كه در آغوش من بیچاره و ناتوان بود امروز بر من ستم نمی كردی تواكنون قدرتمند ولی من ضعیف و ناتوان هستم.