تیک
tik.fileon.ir

شعر ضد خواهر شوهر

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

میدونم دیر اومدم ولی با دست پر اومدم

روز مادر

امسال من اصلا شور و شوقی واسه این روز نداشتم چون پارسال اصلا کسی منو خوشحال نکرد

امسال من واسه مادرشوهره یه برنامه هایی داشتم

پارسال من واسه هر دوتا مامانا یه جور بلوز خریدم ولی مادرشوهر من حتی حاضر نشد نگاه کنه همونجوری جلوی من داد به خواهرشوهر

من امسال به این مطلب پی بردم که این خانم لیاقت پول خرج کردن نداره

بنابراین یه روسری که زن عموی شوهرجون برام از کربلا سوغاتی آورده بود دادم به مادرشوهره

آخ حال کردم خیلی با حال بود روسریه بد نبود ولی از اون چیزایی بود که میدونستم خوشش میاد

رنگش قهوه ای بود و نخی و البته تا دلتون بخواد بزرگ

واسه مامان خودمم یه تیشرت گرفتم چون میدونم میپوشه

اون روز صبح من باشگاه بودم و یه زنگ هم براش نزدم

ناهار خونه عموی شوهر ولیمه دعوت بودیم من با مامانم رفتم و همونجا بهش تبریک گفتم

بعد از ناهار که مامانم رفت من و شوهر به منزل مادرشوهر رفته و اونجا شوهر به مادرشان کادو را اهدا فرمودند

مادرشوهر پس از دیدن روسری

مادرشوهر:پسرم چقدر تو خوش سلیقه ای

شوهر:من نخریدم کاره عروسته

من:

مادرشوهر:ای کاش صبح میاوردی که که من ناهار اینو سرم کنم

من:

مادرشوهر بسی ذوق نمود

من تو دلم:

آخیش خیلی باحال بود کلی با این ایده خودم حال کردم و با خودم عهد نمودم که دیگه واسه کسایی که لیاقت ندارن پول خرج نکنم

همایش شعر وادب

هفته پیش ما از طرف دایی شوهر جون به همایش شعر و ادب دعوت شدیم

چون شوهرجون کارش طول میکشید من و خواهرم با هم رفتیم

به محض ورود از جناح دختر خواهرشوهر شناسایی شدیم

اونجا 4 ردیف عقب تر از مادرشوهر اینا نشستیم

فقط خواهرشوهره برگشت نگاه کرد بقیشون (منظور مادرشوهر و جاری ) هیچی به هیچی

دایی شروع به خواندن شعر کرد در طی سخنرانی دایی و خواندن اشعارش برای حضار

ناگهان من صدای گریه شنیدم

خواهرشوهر و مادرشوهر شروع به آبغوره گیری

من به خواهرم:آخه مگه این شعر غم انگیزه؟

من و خواهرم:

من داشتم از دایی فیلم میگرفتم و اصلا طرفشونم نرفتم تا این که تقریبا آخرا بود

که خواهرشوهره یه چیزایی به مادرشوهر گفت و اون برگشت سمت ما و با لبخند دست تکون داد

من:

من که مشکوک شده بودم تعجب کردم

بعد به پشت سرم نگاه کردم و دیدم بله خانوم واسه ما دست تکون نداده

خواهراش پشت ما بودن واسه اونا بای بای کرده

من:

باید یادآور شوم که در طول مراسم خواهر شوهر مثل ندید بدید ها دائم موبایلشو در میاورد و روشن و خاموش میکرد و میزاشت تو گردنش

من:

بعد از مراسم هم که دایی با دیدن من و خواهرم کلی خوشحال شد

البته با حسودی بعضی ها

جمعه بله برون دختر خاله شوهرجونه شنبه براتون مینویسم

+

نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۸۹ ساعت 9:58 توسط مادر آینده  |