خاطرات باحال دوران عقد

خاطرات باحال دوران عقد

نویسنده : سمیرا | زمان انتشار : 09 اسفند 1400 ساعت 08:52

blank-loading.png?width=80&height=85&crop&bgcolor=white فاطمه8313

عضویت: 1396/04/10

تعداد پست: 206

خاطره ی ما زیاده  اما ضایع ترینش این بود که زنگ زدم خونه ی مادرشوهر جان ?برادرشوهر جان?گوشی ...

من یبار زنگ زدم خونه مادر شوهرم شوهرم برداشته بود.نشناختم گوشی رو قطع کردم.بعد زنگ زدم گوشی مادر شوهرم گفتم وا مامان چرا هرچی زنگ میزنم خونتون ی مرده برمیداره.فک کنم خط رو خطه.هیچی دیگه هنوزم ک هنوزه سوژه ام

برای سلامتی بابام ی صلوات میفرستی؟؟؟تومور داره???

blank-loading.png?width=80&height=85&crop&bgcolor=white فاطمه8313

عضویت: 1396/04/10

تعداد پست: 206


از سوتی بدتر داریم؟ما اونو دادیم

یبار ما تو اتاق داشتیم زیر پتو ی سری کارا میکردیم ???ک خواهر شوهرم در زد.ما سریع خودمون زدیم ب اون راه.اومد تو بعد رفت.ب محض اینکه رفت ما سریع شروع کردیم.ایندفه بدون در زدن اومد تو??? داشت سوال میپرسید ازمن دیدم افتاده تته پته.نمیتونست حرف بزنه.ب هر زحمتی بود با لکنت حرفشو حالی کرد.وقتی رفت دیدم ی مقدار از بدن شوهرم معلوم بوده  

پتو رو کشیده بود ولی چون با عجله بود نرسیده بود ب همه جای بدنش

برای سلامتی بابام ی صلوات میفرستی؟؟؟تومور داره???

blank-loading.png?width=80&height=85&crop&bgcolor=white مادر_جون1

عضویت: 1396/03/20

تعداد پست: 2939

بابام اجازه نمیداد ما حتی کنار هم بشینیم.

یه روز یهویی وسط روز از اداره اومد خونه.

مامانم به بهانه ای رفت بیرون که ما عشق و حال کنیم.

ما دو تا......

در اتاق باز شد

خدا رو شکر زیر لحاف بودیم.ولی بیرون دیگه نمیشد بیایم.

از استرس فقط سلام میکردیم.

من?

بابام?

شوهرم?

محبت و گدایی نکن تو خودت پیداش  کن 

blank-loading.png?width=80&height=85&crop&bgcolor=white مادر_جون1

عضویت: 1396/03/20

تعداد پست: 2939

عقد كردگيمو دوست نداشتم الان زندگي بهتره    

واقعنم

من شب عروسی تازه نفس راحت کشیدم.البته فقط شبش

از صبح فتنه های قوم شوهر شروع شد.

محبت و گدایی نکن تو خودت پیداش  کن 

blank-loading.png?width=80&height=85&crop&bgcolor=white شراره_خانوم

مدیر استارتر

عضویت: 1396/03/23

تعداد پست: 577

از سوتی بدتر داریم؟ما اونو دادیم یبار ما تو اتاق داشتیم زیر پتو ی سری کارا میکردیم ???ک خواهر شو ...

       تقصیر خودشه 

میخاس در بزنه 

969

blank-loading.png?width=728&height=90&crop&bgcolor=white

blank-loading.png?width=80&height=85&crop&bgcolor=white نفسی_نفس

عضویت: 1395/03/02

تعداد پست: 466

وای چقدر خندیدم تاپیکو نگه دارید???منم از دوران عقدم متنفرررررم با اینکه خیلی راحت بودیم و 24 ساعت باهم اماااا ادم بلا تکلیفه نگم براتووون

خونه مادرشوهرم بودم بعد از یه هفته رفته بودم از صبحش با شوشو برنامه گذاشته بودیم واسه شب شوهرم گفت از تو کتم دست کن پاکت سیگارمو بده حالا وسط پذیرایی که مادر شوهر و برادرشوهرم نشسته بودن منم دست کردم پاکتو دراوردم دیگه نگاه نکردم دادم به همسر دیدم قرمز شد???نگو ایشون ک ا ن د و م تشریف داشتن و من اشتباهی دراوردم چون اندازه پاکت سبگار بود خلاصه با مادر شوهرم کلی خندیدیم ???خداروشکر مادر شوهرم ادم باحال و اهل حالیه

 این ماه بهترین روزارو خواهم داشت،من مادر میشم چون از مادرم خواستم پیش خدا سفارشمو کنه فاتحه برای تمام مادرای اسمونی بسم الله الرحمن الرحیم     من مادر شدم چون از مادرم خواستم انشالا همه منتظرا تجربش کنن

blank-loading.png?width=80&height=85&crop&bgcolor=white شقايق٧٧

عضویت: 1396/04/13

تعداد پست: 795

واااي عالي بودددد

خيلي خنديدم?

blank-loading.png?width=80&height=85&crop&bgcolor=white مامان_آروین

عضویت: 1396/01/17

تعداد پست: 3571

من عقد و عروسيم با هم بود? به مدت نيم ساعت عقد بودم و بعد عروسي???خيلي خوش گذشت

blank-loading.png?width=80&height=85&crop&bgcolor=white سارینای۱۳۹۶

عضویت: 1396/06/18

تعداد پست: 258

یبار خونه ی مامانم بودیم. در اتاقم روبروی اشمزخونه باز میشد و وسط اتاق خواب و اشپزخونه هال بود که فاصلشون از هم زیاد می شد‌. تخت من روبروی در اتاق بود. من و همسرم خیلی اروم و بی صدا جوری که انگاری کنار هم خوابیدیم مشغول بودیم و در اتاق نیمه باز بود. وقت تموم شد من با اعتماد به نفس کامل رفتم تو اشپزخونه درحالیکه همسرم خوابیده بود و مامان و بابا تو اشپزخونه بودن که دیدم بلهههههه کامل به ما مشرف بودن و ماهم که این همه جانماز اب می کشیدیم دیده شدیم. واااای چقدر ضایع بود همه ی حرکاتمونو دیده بودن. از اون موقع دیگه گیر دادن پس چرا بچه دار نمی شین و هی دکتر معرفی می کنن :-D

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر