تیک
tik.fileon.ir

خاطرات شب زفافتون

نویسنده : سمیرا | زمان انتشار : 12 تیر 1400 ساعت 02:31

مامان_آرش18

مدیر استارتر

عضویت: 1394/04/18

تعداد پست: 2235

باورتون میشه ما فقط شب عروسی هیچ بحثی نداشتیم،حتی من بدون چادر نشستم تو ماشین اونم هیچی نمیگفت،اما از فرداش بمدت یکسال خیلی دعوا داشتیم حداقل روزی دوبار

فاطمه جون من سوراخ بین بطنی داره بی زحمت یه صلوات براش بفرسین که سوراخ بسته شه و به عمل نکشه ممنون

مامان_نیکان5

عضویت: 1395/05/05

تعداد پست: 1040

مال من همش خاطره خوب بود جز اینکه دیر رسیدیم عکاسی و مجبور شدیم کمتر عکس بگیریم.ولی خیلی خوش گذشت.چون آرایشگام خیلی خوب بود و مجبورم نکرد ۶ صبح برم.ساعت ۱۱ رفتم تا ۲ آماده بودم.واسه همین اصلا خسته نشدم

ریحانه_بانو5

عضویت: 1393/04/16

تعداد پست: 1037

تلخ ترینش این بود که آرایشگاه گند زد تو قیافه ی من و دیر آمادم کرد و کلا 10 دقیقه هم رو صورتم کار نکرد. بهترینش هم یه جمله ای بود که شوهرم گفت که نمیشه بگم ?

rahaiii8473

عضویت: 1394/04/24

تعداد پست: 4536

شب عروسب من خالم بعد از 17 سال باردار شد یعنی همه خوشحال بودن تبریک میگفتن به خالم هیچ وقت یادم نمیره عالییییی بود

959

oranos

عضویت: 1393/06/29

تعداد پست: 193

تلخ زیاد داشت یکیش اینکه آرایشگاه بیخودی رفتم و افتضاح بود ارایشم اینقدر بعد 5سال هنوز عکاس زنگ میزنه میگه نمیخاین بیاین عکس انتخاب کنین واسه چاپ؟!؟!
اما تلخترینش این بود که آخر شب که رفتیم خونه خودمون و فامیلهای شوهرم اومده بودن جهاز ببینن دعوا شد هیییییی روزگار چه ها که شد....

هیوایی1

عضویت: 1395/03/31

تعداد پست: 3322

یادم نمیاد اما کلا خوب بود فقط شبش شب زفاف مردم و زنده شدم خخخخ

مادرها.... شبیه نخ تسبیح میمانند به نسبت دانه ها کمتر خودنمایی میکنند اما اگر نباشند هیچ دانه ایی کنار دیگری نمیماند خدایا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود...??? آمــین

گارام_زنگی1

عضویت: 1394/08/27

تعداد پست: 3837

کلا خاطره خوب نداشتم نه نامزدی ن عقد,نه عروسی همش 1 ماه طول کشید بعدشم از ترس دوست پسر سابقم ک نیاد,سر و صدا راه بندازه همش استرس داشتم شوهرمم ى ادم عصبی همش بحث خانوادشم ک انگار عزادار بودن فردای عروسی هم ى دعوای زرگری راه انداختن اصلا ى اوضاع بدی بود

بس که نادیدنی از مردم عالم دیدم          روشنم گشت ک آسایش نابینا چیست????

مامی_کیا

عضویت: 1394/01/30

تعداد پست: 1183

بهترینش این بودکه جاری بزرگم ازبس حسودبودوپشت سرماتوتالارحرف زده بودوبادخترخاله همسرم دعواراه انداخته بودازدست برادرشوهرم کتک خوردورفت خونش ازیه طرف دلم براش سوخت ازیه طرف دیگه هم چون پشت سرمن وخانوادم حرف زده بوددلم خنک شدبدترین هم توباغ که رفتیم کفشم بدبودنزدیک بودبخورم زمین هرموقع فیلمم رامیبینم میزنم جلوتانبینم

mamane_maziyar1

عضویت: 1393/02/23

تعداد پست: 1843

تلخترین خاطره ی شب عروسیم که هنوزیادم نرفته مربوط به اتلیه ست که باووجوداینکه شوهرم اصلااهل خیانت واینجورچیزانیست بجای اینکه بمن که زنشم بگه چقدرخوشگل شدی به عکاسمون که زن بودجلومن گفت رنگ موهاتون خوشگل شده.ماجراازاون قراره که عکاسمون دونفرخانوم بودکه یکیش به اونیکی گفت موهامورنگ کردم چطورشده اونم گفت خوبه شوهرمنم برگشت گفت اره رنگ موهاتون خوب شده وبهتون میادبهش گفتم چرااین حرفوگفتی بهم گفت بخاطراینکه ازمون عکسای قشنگتروبهتری بگیره بعدشم گف ببخشیدامامن الان بعد4.5سال هنوزیادم نرفته تواین 5سال هم به باربمن نگفته خوشگل شدی وازمن تعریف نکرده.

خیلی از ماها مدتها پیش توی سکوتی که هیچوقت هیچکس هیچ جوره درکش نکرد مردیم...بعضی وقتا تو20سالگی می میری اما تو 70سالگی دفنت میکنن...

892

مامان_آرش18

مدیر استارتر

عضویت: 1394/04/18

تعداد پست: 2235

منم 11 رفتم آرایشگاه و سه آماده بودم،خیلی خوشگل شده بودم در حد تیم ملی،همه انگشت به دهن مونده بودن،حتی خودم،اما از فرداش جنگ اعصاب بود

فاطمه جون من سوراخ بین بطنی داره بی زحمت یه صلوات براش بفرسین که سوراخ بسته شه و به عمل نکشه ممنون

آلیس_در_سرزمین_عجایب5

عضویت: 1389/02/08

تعداد پست: 5406

همش خوب بود شکر خدا

زشتی بندگانش را میداند ، اما می پوشاند ؛ آگاه است ، اما پنهان میکند ؛ نافرمانی میشود ، اما با بزرگواری می بخشد .

رومینا8

عضویت: 1395/04/25

تعداد پست: 1361

من شاباشمو ندادم ب شوهرمو خانوادش اون تلخترین خاطرش بود

آلیس_در_سرزمین_عجایب5

عضویت: 1389/02/08

تعداد پست: 5406

من 2 رفتم ارایشگاه 4 اماده بودم عالی بود همه چی ارایش لباس البته 10 سال پیش

زشتی بندگانش را میداند ، اما می پوشاند ؛ آگاه است ، اما پنهان میکند ؛ نافرمانی میشود ، اما با بزرگواری می بخشد .

mamane_maziyar1

عضویت: 1393/02/23

تعداد پست: 1843

شوهرمن اصلاهیچوقت ازمن تعریف نکرده ونمیکنه هیچوقت نشده برم ارایشگاه بگه خوشگل شدی همیشه هم موهامورنگ کنم مسخره میکنه تازه اگه خوشگل بشم به شوخی میگه شبیه ادماشدی ومیخنده انگارفکرمیکنه ازمن تعریف کنه خودش خردمیشه ومن نیرم بالا

خیلی از ماها مدتها پیش توی سکوتی که هیچوقت هیچکس هیچ جوره درکش نکرد مردیم...بعضی وقتا تو20سالگی می میری اما تو 70سالگی دفنت میکنن...

932

پری_94

عضویت: 1394/02/21

تعداد پست: 6731

همه لحظات عروسیم قشنگ بود قشنگ و شیرین فقط آخرش موقع خداحافظی که من اصلا گریه ام نگرفته بود بابام بغلم کرد زد زیر گریه خیلی دلم گرفت الانم یادم اومد اشک تو چشمام حلقه زده

پری_(مامان_کوچولو)

عضویت: 1393/11/27

تعداد پست: 404

تلخ ترینش این بود که یه بنده خدایی چند روز قبل از عروسی ما فوت کرد فامیل نبود ولی خیلیا نیومدن.جوون بود و اسم و رسمی داشت.حتی برادرشوهرام نیومدن.حتی هیچکس نبود گوسفند جلومون قربونی کنه شوهرم خودش با لباس دامادی اینکارو کرد.شیرینیش هم این بود که از آرایشگاه و آتلیه راضی بودم و خواهرام خیلی دوقم کردن.راستی یه خاطره تلخ دیگه ای بود که از طرف خانواده شوهرم مسخرمون کردن و پاکت خالی دادن.بعضیا بعدأ پولشو دادن بعضیا هم ندادن

الا بذکر الله تطمئن القلوب

mamane_maziyar1

عضویت: 1393/02/23

تعداد پست: 1843

بهترینشم اینه که 4.5ساعت پشت سرهم فقط باهم رقصیدیم وواقعاتواون 4.5ساعت عاشق هم بودیموبه هیچی فکرنمیکردیم وهی نازوبوسم میکردودستامومیگرفت همش توجهش بمن بود

خیلی از ماها مدتها پیش توی سکوتی که هیچوقت هیچکس هیچ جوره درکش نکرد مردیم...بعضی وقتا تو20سالگی می میری اما تو 70سالگی دفنت میکنن...

مهدیس744

عضویت: 1394/05/30

تعداد پست: 662

چه بد که شوهر آدم ازش تعریف نکنه... خب مامان مازیار به یه روشی متوجهش کن

دلم آرامش میخواد خدا جونم میشه واسه آرامشم یه صلوات بفرستید ؟???

مامان_آرش18

مدیر استارتر

عضویت: 1394/04/18

تعداد پست: 2235

مامان مازیار

فاطمه جون من سوراخ بین بطنی داره بی زحمت یه صلوات براش بفرسین که سوراخ بسته شه و به عمل نکشه ممنون

835