تیک
tik.fileon.ir

شعر گل قیصر امین پور

نویسنده : علیرضا | زمان انتشار : 05 تیر 1398 ساعت 12:46

خداحافظ فرمانده

+انتشار یافته

در  جمعه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 3:10  توسط احسان جمشیدی   | 


آرام (2)

قطار می رود

تو می رویتمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ِرفته ایستاده ام
و همچنان
             به نرده های ایستگاهِ رفته
                                             تکیه داده ام!

قیصر امین پور - دستور زبان عشق 

پ ن : آرام (1)


حوالی

:

شعر

,

نو

,

قیصر امین پور

,

ناب +انتشار یافته

در  یکشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۳ساعت 14:13  توسط احسان جمشیدی   | 


کمی پنجره

یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره

در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره

بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره

موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره

قیصر امین پور - گُل ها همه آفتابگردانند صفحه126

کمی پنجره

کمی پنجره

کمی پنجره


حوالی

:

شعر

,

غزل

,

ناب

,

قیصر امین پور

,

گُل ها همه آفتابگردانند +انتشار یافته

در  دوشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۳ساعت 17:38  توسط احسان جمشیدی   | 


من با همه وجودم خود را زدم به مردن

دیروز برای‌ طفلی‌ می‌گریستم‌

كه‌ كفش‌ نداشت‌امروز برای‌ مردی‌ كه‌ پا نداردو فردا برای‌ خودم‌ كه‌ هیچ...                                   -محمدحسین جعفریان-

نه ! 
کاری به کار عشق ندارم 
من هیچ چیز و هیچ کسی را 
دیگر 
در این زمانه دوست ندارم 
انگار                
این روزگار چشم ندارد من و تو را 
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند 
زیرا هر چیز و هر کسی را 
که دوست تر بداری 
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد 
از تو دریغ می کند... 
پس 
من با همه وجودم خود را زدم به مردن 
تا روزگار، دیگر 
کاری به من نداشته باشد 
این شعر تازه را هم
نا گفته می گذارم ...
تا روزگار بو نبرد ...
گفتم که ... 
کاری به کار عشق ندارم !
                                 -قیصر امین پور-


حوالی

:

شعر

,

نو

,

قیصر امین پور

,

محمدحسین جعفریان +انتشار یافته

در  پنجشنبه یکم آبان ۱۳۹۳ساعت 15:11  توسط احسان جمشیدی   | 


آدمیت

اگر سنگ، سنگ...

اگر آدمی، آدمی است

اگر هر کسی جز خودش نیست

اگر این همه آشکارا بدیهی است

چرا هر شب و روز، هر بار

به ناچار

هزاران دلیل و سند لازم است،

که ثابت کند

تو تویی؟

هزاران دلیل و سند

که ثابت کند...    - قیصر امین پور -


سلام. این بار که  اینجا می نویسم به این فکر می کنم که چه کار کنم که کمی بهتر رفتار کنم، بهتر به مسائل اطراف خودم ، افراد، دوستان واکنش نشان بدهم اگر می خواهید بدانید که چه طور به این فکر افتادم  امروز استاد ویروس شناسی می خواست به ما درس اخلاق بدهد ان هم به چه نحوه فجیعی دیروز هم این طور شد که یکی از هم دانشکده ای هایم که دست بر قضا نماینده کلاس!!! هم هست به دلایلی که به نظر من به هیچ وجه قابل قبول نیست به چند نفر دیگر از همکلاسی ها در حضور جمع پرخاش کرد و به نظر من به شان انسانی آنها و ما هم توهین شد. قبل از آن هم به گمانم هفته قبل بود که یکی از پسرهای کلاس به طرز زننده ای به یکی از دانشجویان دختر با ادبیاتی نامناسب تاخت قبل تر هم استاد دیگری که متخصص پزشکی اجتماعی!!!هم هست به خاطر اینکه به یکی از دانشجویان که ترم قبل به نمره نیاز داشته به شروطی نمره داده بود او ان شروط را اجرا نکرده بود در حضور جمع بازخواست کرد که به نظر من اصلا خوب نبود. نمی گویم من جای آنها بودم بهتر بودمدعا می کنم که کمی بهتر شوم فقط همین...

تن آدمی شریف است، به جان آدمیت


نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت؟
خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت


حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

به حقیقت آدمی باش، وگرنه مرغ باشد
که همی سخن بگوید، به زبان آدمیت

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی؟
که فرشته ره ندارد، به مقام آدمیت

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی، به روان آدمیت

رسد آدمی به جایی، که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است، مکان آدمیت

طیَران  مرغ دیدی؟ تو ز پای‌بند شهوت
به در آی تا ببینی، َطیَران آدمیت

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم، بیان آدمیت
- سعدی -


حوالی

:

شعر

,

نو

,

قیصر امین پور

,

غزل

,

سعدی +انتشار یافته

در  سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۲ساعت 13:51  توسط احسان جمشیدی   | 


حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

حنجره ها روزه ی سکوت گرفتند

پنجره ها تار عنکبوت گرفتند

عقده ی فریاد بود و بغض گلوگیر

بهت فصیح مرا سکوت گرفتند

...-قیصر امین پور-

شاعر ساکتِ سکوت های عاشقانه وی که با شعرهای انقلابی خود دستور زبان ِعشق را درس می داد و با شعرهایش برای صلح(1) ، جنگ این واژه ی مظلوم را با موشک(2) هم که شده به شعر آورد

شعر گفت اما نه برای خوشایندِ داوران جشنواره ها و نه حتی برای مخاطبانِ خاص او برایمان روز مبادایی(3) را ترسیم  کرد یک روز بدون تو و تویی آرمانی

می‌شد بگویم نه ولی آخر، چیزی عوض می‌شد مگر با نه؟

سیلی زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد اما نه!


در چشمه چون تصویر ماه افتاد، جوشید، طغیان کرد و راه افتاد

مرداب‌ها آغوش وا کردند، جایی بجز آغوش دریا؟ نه!

افسوس دریا را نفهمیدیم، روز مبادا را نفهمیدیم
دیدی که بعد از رفتن او شد، هر روزمان روز مبادا! نه!؟
 

نامردمی‌ها

مرد

را آزرد، تا در

سکوت

سرد شب پژمرد

او بغض قیصر بودنش را خورد ، او نان قیصر بودنش را نه!


او در میان دوستان تنها،

افسوس وقتی گفتن از دریا
افتاده دست گوش ماهی‌ها

، باید خروشد اینچنین یا نه؟


شاید زمان ما را عوض کرده است‌، این

مرد

اما همچنان

مرد

است


این مرد نام دیگرش درد است

، چیزی که در او بود و در ما نه !


دلخسته از زندان در زندان، از جنگ با این درد بی‌درمان

مرگ آمد و این

مرد بی‌پایان

، چیزی نگفت این‌بار حتی نه

صبح سه شنبه هشتم آبان، آغوش باز سید و سلمان
آغاز قیصر بود یا پایان؟ پایان قیصر بود... اما نه!
سوگواره ای برای قیصر امین پور از محمدحسین نعمتی (4)(5)


(1)و(2)و(3) واژه هایی که در شعر های قیصر خود باد و خود باران بودند
(4)سوگواره های دیگری هم برای قیصر بود از علیرضا قزوه و محمدعلی بهمنی و... بماند.
(5)می توانید فیلم شعر خوانی محمد حسین نعمتی را اینجا ببینید.
(6) چرا شعر قیصر امین پور را کامل نیاوردم هم به این دلیل بود که نخواستم شائبه این پیش بیاید که او را و شعر او را می خواهم مصادره به نفع کسی ، جناحی و یا اندیشه ای کنم.
(7)عنوان پست هم مصراعی از قیصر امین پور است
(8)نوشتم برای سالروز رفتنش هشتم آبان
(9)درباره ی قیصر بخوانید این را و این و این و خیلی اینهای دیگر


راستی سلام این روز ها حرفهای زیادی دارم اما...

امروز بعضی ها را با صدایمان و عطار بیچاره را با خوانش ضعیفمان از شعرش آزردیم


حوالی

:

شعر

,

غزل

,

قیصر امین پور

,

محمدحسین نعمتی +انتشار یافته

در  دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 18:23  توسط احسان جمشیدی   | 


هان ای گیاه هرزه که با لاله همدمی / رو خار باش خار به از هرزه بودن است

سلام

به این فکر می کردم که چرا کلیشه های ذهنی ما هیچ گاه نمی خواهد تغییر کند مثل خودم چرا اینقدر یکنواخت فکر می کنم و به طبع آن عمل؟چرا تغییر سخت است؟شاید شما هم به اینها فکر کرده باشید...

مدتی بعد نشسته بودم به عکس های قدیمی نگاه می کردم می دیدم که چه قدر تغییر کرده اند آنان که هر روز می بینمشان بدون اینکه حتی لحظه ای به آن فکر کرده باشم و یا حس کرده باشم.

مدتی بعدتر آمدم و یادداشت های خود را که در Note pad این نرم افزار ساده ی بی آلایش نوشته شده اند (هر چند بعضی از آنها به سرنوشت محتوم حذف دچار شده بودند و سیر فکری این آمیب گندآب زی «من» را کامل نشان نمی دهند اما باز هم ...) در یک کلمه می توانم بگویم چه قدر تغییر می کنیم و خودمان بی خبریم.

پاییز که می رسد بیشتر یاد قیصر می افتم  نمی دانم چه رابطه ی بین او و پاییز هست؛ او که راجع به پاییز زیاد نسروده جز سرود رفتن. سه شنبه هشتم آبان. به استقبال می آیمت ای مرگ تو هم چون شعر ِغمگینت  به پاییز ِقشنگ برگ ها رفته...

شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است

در این کرانه که باران داغ می بارد


به چشم ما گل بی داغ کمتر از خار است

گناه اول ما، افتتاح پنجره بود


گناه دیگر ما، انهدام دیوار است

خوشا اشاعه خورشید در بسیط زمین


صدور نور به هرجا که آسمان تار است

مرا زمان ملاقات آفتاب رسید


مکان وعده ما زیر سایه دار است

قیصر امین پور

چقدر این شعر به این روزها می آید و چقدر شاه بیت دارد


امروز نوشت:حرفهایی هم برای امروز بود که نوشتم در آن ساده ی بی آلایش اما فعلا شخصی بماند شاید روزی دیگر شخصی نماند

توضیح: عنوان پست بیتی است از قیصر امین پور و ربط خاصی به پست در آن نمی بینم. غزل پست هم ربط خاصی به نوشته های من ندارد همینطوری دوستش داشتم.


حوالی

:

شخصی

,

شعر

,

غزل

,

قیصر امین پور

,

سیاسی +انتشار یافته

در  چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۲ساعت 13:54  توسط احسان جمشیدی   | 


غم ِ خوردن

غم می خورند شاعرکان

مثل آب و نان

امّا دریغ،

جز غمِ خوردن نمی خورند.

قیصر امین پور


سلام
داشتم به این فکر می کردم که چطور می شود کمی تغییر به وجود آورد تا از این روزمرگی تکرار و تکرار گریخت به این نتیجه رسیدم که کاش می شد زمان را متوقف کرد و هی ... دیدم این که دیگر می شود تکرر! شرایط و سردرگمی و دل مشغولی و مشغله هم اگر اجازه می داد دوست داشتم خوشنویسی را مشق می کردم که تازه اگر این ها هم نبود جای خوبی برای مشق خوشنویسی در شهرم نمی شناسم یک جایی هست که آنقدر از ما دور است که برای رسیدن به آن باید با تاکسی حدود 1.5 شایدهم 2 ساعت راه گز کرد تازه آن موقع ...
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه

در این گیتی سراسر گر بگردی


خردمندی نیابی شادمانه          - منسوب به شهید بلخی -


حوالی

:

شعر

,

نو

,

غم

,

قیصر امین پور +انتشار یافته

در  چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ساعت 11:57  توسط احسان جمشیدی   | 


این روزها...

این روزها که می گذرد

                               شادم

این روزها که می گذرد
شادم
       که می گذرد

این روزها
             شادم
که می گذرد...
قیصر امین پور

می خواستم یکی از غزل های مهدی مظاهری را برایتان بیاورم ولی... اشکال ندارد ان شاالله در مطلب بعدی...
بعدا نوشت: ببخشید بدقولی مرا انشاالله بعدا یا شاید هیچگاه...


حوالی

:

شعر

,

نو

,

حدیث نفس +انتشار یافته

در  پنجشنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 18:38  توسط احسان جمشیدی   | 


تقصير كيست؟...

باري من و تو بي گناهيم

او نيز تقصيري ندارد

پس بي گمان اين کار

کار چهارم شخص مجهول است!

قيصر امين پور


سلام
امسال چطور گذشت؟


حوالی

:

شعر

,

نو

,

قیصر امین پور

,

درددل
ادامه مطلب +انتشار یافته

در  چهارشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 13:44  توسط احسان جمشیدی   | 


سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم

سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم

اين عكس مدتها قبل در وبلاگي با همين شعر همراه شده بود و من تازه دوباره يافتمش اكنون والپيپر  موبايل ماست شعر كامل در ادامه مطلب آمده است

پي نوشت: راستي ما پاييز را خيلي دوست داريم البته اين بيت منظور ديگري دارد


حوالی

:

شعر

,

غزل

,

پاييز
ادامه مطلب +انتشار یافته

در  دوشنبه یکم آبان ۱۳۹۱ساعت 0:11  توسط احسان جمشیدی   | 


کبوتر

مبادا آسمان بي بال و بي پر

مبادا در زمين ديوار بي در

مبادا هيچ سقفي بي پرستو
مبادا هيچ بامي بي کبوتر

قیصر امین پور


حوالی

:

شعر

,

تصویر

,

کبوتر

,

پرستو +انتشار یافته

در  جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۱ساعت 0:24  توسط احسان جمشیدی   | 


خانه ام ابری است...

ناودان ها شر شر باران بی صبری است

آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است

کفش هایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است

و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "

آینه های ناگهان قیصر امین پور


حوالی

:

شعر

,

غزل

,

غمگین

,

ابر

,

دلتنگی +انتشار یافته

در  پنجشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 13:12  توسط احسان جمشیدی   | 


صندوقچه راز خدا را نفروشید...

این حنجره این باغ صدا را نفروشید

این پنجره این خاطره‌ها را نفروشید

 

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید

تنها، به‌خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید

سرمایه دل نیست بجز آه و بجز اشک
پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید

در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید

در پیله پرواز بجز کرم نلولد
پروانهء پرواز رها را نفروشید

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید

دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید

مرحوم قیصر امین پور


حوالی

:

شعر

,

غزل

,

پنجره

,

دلتنگی +انتشار یافته

در  جمعه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 20:54  توسط احسان جمشیدی   | 


نان را از هر طرف بخوانی نان است

وقتی جهان

              از ریشه جهنم

و آدم

      از عدم

و سعی

        از ریشه های یأس می آید

وقتی که یک تفاوت ساده

                                 در حرف

کفتار را

          به کفتر

                   تبدیل می کند

باید به بی تفاوتی واژه ها

و واژه های بی طرفی

                            مثل نان

                                      دل بست

نان را

        از هر طرف بخوانی

                                 نان است

قیصر امین پور


حوالی

:

شعر

,

نو

,

غمگین

,

دل تنگی +انتشار یافته

در  چهارشنبه دهم اسفند ۱۳۹۰ساعت 15:4  توسط احسان جمشیدی   | 


هیچ کس به غیر ناسزا تو را هدیه‌ای به رایگان نمی‌دهد

این ترانه بوی نان نمی‌دهد

بوی حرف دیگران نمی‌دهد



سفره دلم دوباره باز شد

سفره‌ای که بوی نان نمی‌دهد



نامه‌ای که ساده و صمیمی است

بوی شعر و داستان نمی‌دهد



با سلام و آرزوی طول عمر

که زمانه این زمان نمی‌دهد



کاش این زمانه زیر و رو شود

روی خوش به ما نشان نمی‌دهد



یک وجب زمین برای باغچه

یک دریچه، آسمان نمی‌دهد



وسعتی به قدر جای ما دو تن

گر زمین دهد، زمان نمی‌دهد!



فرصتی برای دوست داشتن

نوبتی به عاشقان نمی‌دهد



هیچ کس برایت از صمیم دل

دست دوستی تکان نمی‌دهد



هیچ کس به غیر ناسزا تو را

هدیه‌ای به رایگان نمی‌دهد



کس ز فرط های‌و‌هوی گرگ و میش

دل به هی‌هی شبان نمی‌دهد



جز دلت که قطره‌ای است بیکران

کس نشان ز بیکران نمی‌دهد



عشق نام بی‌نشانه است و کس

نام دیگری بدان نمی‌دهد



جز تو هیچ میزبان مهربان

نان و گل به میهمان نمی‌دهد

ناامیدم از زمین و از زمان

پاسخم نه این ، نه آن…نمی‌دهد



پاره‌های این دل شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی‌دهد



خواستم که با تو درد دل کنم

گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد



زنده یاد قیصر امین پور


حوالی

:

شعر

,

غمگین

,

غزل +انتشار یافته

در  چهارشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۰ساعت 12:55  توسط احسان جمشیدی   | 


آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست

آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست 

حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست

ديگر دلم هواي سرودن نمي کند 

تنها بهانه ي دل ما در گلو شکست 

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم 

آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست 

اي داد، کس به داغ دل باغ دل نداد 

اي واي ، هاي هاي عزا در گلو شکست 

آن روزهاي خوب که ديديم ، خواب بود 

خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکست 

" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت 

" آيا " ز ياد رفت و " چرا " در گلو شکست 

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند 

نفرين و آفرين و دعا در گلو شکست 

تا آمدم که با تو خداحافظي کنم 

بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست

قیصر امین پور


حوالی

:

شعر

,

غزل

,

غمگین

,

دل تنگی

,

عشق +انتشار یافته

در  یکشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۰ساعت 9:52  توسط احسان جمشیدی   | 


فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید

چشمها پرسش بی پاسخ حیرانی ها

دستها تشنه تقسیم فراوانی ها

با گل زخم سر راه تو آذین بستیم

داغهای دل ما، جای چراغانی ها

حالیا دست کریم تو برای دل ما

سر پناهی است در این بی سر و سامانی ها

وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی

ای سر انگشت تو آغاز گل افشانی ها

فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید

فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها

سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس

تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها

چشم تو لایحه ی روشت آغاز بهار

طرح لبخند تو پایان پریشانی ها

قیصر امین پور


حوالی

:

شعر

,

عاشقانه

,

غزل +انتشار یافته

در  یکشنبه یازدهم دی ۱۳۹۰ساعت 18:35  توسط احسان جمشیدی   | 


همین هوا که عین عشق پاک است گره که خورد با هوس خودش نیست

در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست

کسی برای یک نفس خودش نیست

همین دمی که رفت و بازدم شد

نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست

همین هوا که عین عشق پاک است

گره که خورد با هوس خودش نیست

خدای ما اگر که در خود ماست

کسی که بی‌خداست، پس خودش نیست

دلی که گرد خویش می‌تند تار

اگرچه قدر یک مگس، خودش نیست

مگس، به هرکجا، به‌جز مگس نیست

ولی عقاب در قفس، خودش نیست

تو ای من، ای عقاب ِ بسته‌بالم

اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست

تو دست‌کم کمی شبیه خود باش

در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست

تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست

تمام شد، همین و بس: خودش نیست

مرحوم قیصر امین پور

+انتشار یافته

در  جمعه دوم دی ۱۳۹۰ساعت 17:3  توسط احسان جمشیدی   | 


چند دوبیتی از قیصر امین پور

گفتم که: چرا دشمنت افکند به مرگ؟

گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ

گفتم که: وصیتی نداری؟ خندید

یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ

********

آن‌سان که نسیم برگ را می‌بوسد

یا حادثه زین و برگ را می‌بوسد

وقتی لبِ پلکِ خسته‌اش را می‌بست

گفتی که لبان مرگ را می‌بوسد

********

آهنگ و سرود لب‌تان سوختن است

اندیشه روز و شب‌تان سوختن است

این چیست میان تو و پروانه و شمع؟

کز روز ازل مذهب‌تان سوختن است


حوالی

:

شعر

,

دوبیتی

,

قیصر امین پور +انتشار یافته

در  شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:32  توسط احسان جمشیدی   | 


این دل نجیب را این لجوج دیر باور عجیب رادر میان خویش راه می‌دهید؟

ای شما!

ای تمام عاشقان ِ هر کجا!

از شما سوال می‌کنم:

نام یک نفر غریبه را

در شمار نامهای‌تان اضافه می‌کنید؟

یک نفر که تا کنون

ردپای خویش را

لحن مبهم صدای خویش را

شاعر سروده‌های خویش را نمی‌شناخت

گرچه بارها و بارها

نام این هزار نام را

از زبان این و آن شنیده بود

یک نفر که تا همین دو روز پیش

منکر نیاز گنگ سنگ بود

گریه‌ی گیاه را نمی‌سرود

آه را نمی‌سرود

شعر شانه‌های بی‌پناه را

حرمت نگاه بی‌گناه را

و سکوت یک سلام

در میان راه را نمی‌سرود

نیمه‌های شب

نبض ماه را نمی‌گرفت

روزهای چهارشنبه ساعت چهار

بارها شماره‌های اشتباه را نمی‌گرفت

ای شما!

ای تمام نام‌های هر کجا!

زیر سایبان دست‌های خویش

جای کوچکی به این غریب بی پناه می‌دهید؟

این دل نجیب را

این لجوج دیر باور عجیب را

در میان خویش

راه می‌دهید؟

قیصر امین ‌پور


حوالی

:

شعر

,

نو

,

غم

,

قیصر امین پور +انتشار یافته

در  شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:28  توسط احسان جمشیدی   | 


سـری داریـم و سـودای غـم تـو پـری داریـم و پــروای غم تـو

دو دستم ساقه سبز دعایت

گـل اشـکم نثـار خاک پایـت

دلم در شاخه یاد تو پیچیـد

چو نیلوفر شکفتـم در هوایت

به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم

زدیده خون به دامن می فشانم

چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی

نیستان را به آتش می کشانم

به یادت ای چـراغ روشـن مـن

ز داغ دل بسوزد دامـن مـن

ز بس در دل گل یادت شکوفاست

گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن

همه شب خواب بینم خواب دیدار

دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار

تو خورشیدی و من شبنم چه سازم

نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار

سـری داریـم و سـودای غـم تـو

پـری داریـم و پــروای غم تـو

غمت از هر چه شادی دلگشاتـر

دلـی داریـم و دریــای غم تـو

قیصر امین ‌پور


حوالی

:

شعر

,

غزل

,

قیصر امین پور +انتشار یافته

در  شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:25  توسط احسان جمشیدی   | 


شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید

مگر مساحت رنج مرا حساب کنید

محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید

خطوط منحنی خنده را خراب کنید

طنین نام مرا موریانه خواهد خورد

مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید

دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم

مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید

در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم

مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید

مگر سماجت پولادی سکوت مرا

درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید

بلاغت غم من انتشار خواهد یافت

اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید

قیصر امین پور


حوالی

:

شعر

,

غزل

,

قیصر امین پور +انتشار یافته

در  جمعه بیستم آبان ۱۳۹۰ساعت 20:35  توسط احسان جمشیدی   | 


می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

 قیصر امین پور


حوالی

:

قیصر امین پور

,

شعر

,

غزل +انتشار یافته

در  جمعه سیزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 18:32  توسط احسان جمشیدی   |